حسن روحانی، بدون اشاره مستقیم به نام علی خامنهای، سیاستهای کلان جمهوری اسلامی را به چالش کشیده و با هشدار درباره خطر درگیری با اسرائیل، یادآور شده است که آمریکا در حمایت از اسرائیل ایستاده و هرگونه اشتباه راهبردی میتواند پیامدهای فاجعهباری برای نظام در پی داشته باشد.
سخنان اخیر روحانی، که در جمع وزیران سابق دولتش بیان شده، در واقع تاکید مجددی بر مواضع پیشین اوست. او پیشتر نیز هشدار داده بود که یک اشتباه محاسباتی میتواند موجب فروپاشی نظام شود.
در این سخنرانی، روحانی به انتقاد از اکثر سیاستهای کلان کشور پرداخته و بدون ذکر نام، تصمیمات خامنهای را زیر سؤال برده است. انتقادات روحانی بهطور مستقیم متوجه خامنهای است، چرا که تمامی سیاستهایی که اکنون از سوی او مورد انتقاد قرار گرفته، تحت تایید و دستور مستقیم رهبر جمهوری اسلامی اجرایی شدهاند.
یکی از مهمترین مباحث روز کشور، مسئله مذاکره با آمریکا است. در حالی که خامنهای با صراحت مخالفت خود را با هرگونه مذاکره اعلام کرده، حسن روحانی در اظهارات اخیر خود گفته است که ممکن است در آیندهای نزدیک شرایطی پیش آید که مذاکره با آمریکا ضرورت پیدا کند. این موضعگیری، در تضاد کامل با نظر رهبر جمهوری اسلامی قرار دارد.
موضع روحانی درباره مذاکره با آمریکا همواره مشخص بوده است؛ او همواره از ضرورت تعامل با آمریکا سخن گفته، همانطور که اکبر هاشمی رفسنجانی نیز تا پایان عمر خود بر این باور بود که باید اختلافات ایران و آمریکا حل و فصل شود.
در مقابل، خامنهای همواره از دشمنی با آمریکا بهعنوان ابزاری برای توجیه مشکلات داخلی استفاده کرده و این سیاست را بخشی از راهبرد کلی نظام دانسته است.
به همین دلیل، روحانی در سخنانش با اشاره تلویحی به خامنهای هشدار داده که در صورت درگیری با اسرائیل، آمریکا نیز وارد میدان خواهد شد. او تاکید کرده است که باید محاسبات دقیقی انجام شود، زیرا در هرگونه رویارویی نظامی، آمریکا با تمام توان از اسرائیل حمایت خواهد کرد.
این هشدار روحانی در واقع تلاشی برای متقاعد کردن خامنهای است که در تصمیمگیریهای خود تحت تاثیر فرماندهان سپاه قرار نگیرد. او بر این باور است که فرماندهان سپاه در ارزیابی تواناییهای نظامی ایران اغراق میکنند؛ همانگونه که در دوران جنگ ایران و عراق نیز تحلیلهای آنها درباره تواناییهای خودشان و ارتش صدام با واقعیت همخوانی نداشت. سقوط فاو در سال ۱۳۶۷ نمونهای از برآوردهای اشتباه سپاه بود که باعث شد ادامه جنگ به ضرر ایران تمام شود.
اکنون نیز روحانی هشدار میدهد که درگیری با اسرائیل میتواند هزینهای سنگین برای نظام در پی داشته باشد.
در کنار این مسائل، روحانی به پیامدهای اقتصادی خروج آمریکا از برجام اشاره کرده و گفته است که از سال ۱۳۹۷ تاکنون، ایران سالانه دستکم ۱۰۰ میلیارد دلار ضرر کرده است. او این پرسش را مطرح کرده که آیا میتوان این ضرر را جبران کرد و مشکلات اقتصادی را حل کرد؟ این سخنان در حقیقت حملهای مستقیم به سیاست خارجی سپاهمحور خامنهای است که ایران را از مسیر تعامل بینالمللی دور کرده است.
در همین راستا، برخی دیگر از مقامات جمهوری اسلامی نیز تاثیر سیاستهای آمریکا بر اقتصاد ایران را تایید کردهاند. یکی از مشاوران پزشکیان اخیرا گفته است که روی کار آمدن ترامپ بهشدت بر اقتصاد ایران تاثیر گذاشته و بازار ارز را دچار آشفتگی کرده است.
این در حالی است که خامنهای پیشتر ادعا کرده بود که سیاستهای ترامپ «پشیزی ارزش ندارد» اما اکنون حتی مقامات جمهوری اسلامی نیز اذعان دارند که تحریمهای آمریکا و سیاستهای فشار حداکثری تاثیرات عمیقی بر اقتصاد ایران گذاشته است.
در این میان، نگرانیهای بینالمللی درباره برنامه هستهای ایران نیز افزایش یافته است. وزیر خارجه اسرائیل هشدار داده است که کاهش احتمال موفقیت راهحلهای دیپلماتیک ممکن است اسرائیل را مجبور به حمله به تاسیسات هستهای ایران کند.
والاستریت ژورنال نیز گزارش داده است که جمهوری اسلامی ظرف کمتر از یک ماه میتواند مواد لازم برای ساخت بمب اتمی را تامین کند.
آژانس بین المللی انرژی اتمی نیز در گزارش جدید خود که رویترز بخشی از آن را منتشر کرده، برآوردهای نگران کنندهای درباره حرکت جمهوری اسلامی به سوی غنیسازی تسلیحاتی داشته است.
با توجه به تمامی این تحولات، به نظر میرسد حسن روحانی در تلاش است تا به طرق مختلف به خامنهای هشدار دهد که ورود به درگیری نظامی با اسرائیل میتواند به فروپاشی نظام منجر شود. انگیزه اصلی روحانی از این هشدارها نه دلسوزی برای مردم، بلکه نگرانی از سقوط جمهوری اسلامی است؛ نظامی که خود او سالها یکی از ارکان امنیتی و اجرایی آن بوده است.
افزایش اختلافات در راس نظام درباره نحوه مواجهه با ترامپ و اسرائیل و نیز اختلافات مقامات بر سر سیاستهای داخلی؛ در شرایطی که فشارهای خارجی رو به افزایش و نارضایتی داخلی رو به گسترش است، میتواند بقای نظام را با چالش اساسی روبهرو کند.
شکاف بین مقامات در چنین شرایطی میتواند این شرایط را تشدید کند و منجر به یک سری از تصمیمات متناقض در سیاست داخلی و خارجی شود. یکی از دلایل سقوط حکومتهای دیکتاتوری همین تناقضها و تردیدها در تصمیمات، در اوج فشارهای خارجی و داخلی است.
این روزها بسیاری در ایران بر این باورند که جنگ دم در ایران ایستاده است. این باور اگرچه در میان برخی تحلیلگران سیاسی از ۷ اکتبر به وجود آمده بود اما زمانی جدیتر شد که دونالد ترامپ، رییسجمهور آمریکا در مصاحبهای گفت جمهوریاسلامی با بمباران نظامی یا توافق مکتوب متوقف میشود.
ترامپ در مصاحبه با فاکس نیوز اعلام کرد: «راه برای متوقف کردن آنها [مقامات جمهوری اسلامی] وجود دارد: یا با بمباران نظامی یا از طریق یک توافق مکتوب. فکر میکنم ایران بهشدت نگران و وحشتزده است، زیرا توان دفاعی آنها تقریبا از بین رفته است.»
این اظهارات در حالی مطرح شد که مقامات جمهوری اسلامی بارها تاکید کردهاند که حاضر به مذاکره با آمریکا نیستند و با تاکید موکدی مسیر «مقاومت» را انتخاب کردهاند. از ۱۹ بهمن، یعنی از زمان مخالفت علنی سیدعلی خامنهای با مذاکره، مقامات جمهوری اسلامی بارها از احتمال جنگ و آمادگی خود برای چنین رویدادی سخن گفتهاند.
علاوه بر افزایش چشمگیر حضور نظامیان در رسانهها، واژگان امنیتی نیز در ادبیات رسمی جمهوری اسلامی پررنگتر شده است. تاکید مداوم بر جنگ، نه صرفا بهعنوان یک خطر قریبالوقوع، بلکه بهعنوان ابزاری سیاسی و راهبردی به کار گرفته میشود. ابزاری که به حکومت امکان میدهد فضای امنیتی را تشدید کند و اعتراضات مردمی را در سایه تهدید خارجی سرکوب کند.
جنگ ابزاری برای دفاع و تهدید
در سخنان مقامات جمهوری اسلامی، تاکید بر جنگ یا نمادهای آن، کارکرد خارجی دارد. یعنی آنها، شاید به دلیل ترس از وقوع جنگ میخواهند طرف مقابل خود را تهدید کنند. در کلام مقامات، اسرائیل و کشورهای منطقه، بهویژه کشورهای حاشیه خلیج فارس، بارها مورد تهدید قرار گرفتهاند. چنان که امیرعلی حاجیزاده، فرمانده هوا فضای سپاه میگوید اگر مراکز هستهای ما را بزنند، «آتشی در منطقه بهپا خواهد شد که ابعاد آن قابل محاسبه نیست.»
ابراهیم جباری، مشاور فرمانده سپاه، نیز با زبانی شدیدتر اعلام کرده است: «عملیات وعده صادق ۳ به جا و به موقع، به اندازه و به وسعت نابودی اسرائیل و شخم زدن تلآویو و حیفا انجام خواهد شد.»
این تهدیدات با رونماییهای تسلیحاتی و برگزاری رزمایشهای نظامی همراه است. بر اساس گزارش فایننشیال تایمز ، ایران در ماههای اخیر تعداد رزمایشهای نظامی خود را تقریبا دو برابر کرده است. این رزمایشها در مناطق غربی و جنوبی کشور، از جمله در نزدیکی تاسیسات هستهای نطنز و تنگه هرمز برگزار شدهاند.
جمهوری اسلامی، با این اقدامات میخواهد همزمان با نشان دادن قدرت موشکی و تهاجمی بر قدرت تدافعی خود نیز تاکید کند. رهبر جمهوری اسلامی اخیرا در سخنانی اعلام کرده است که ایران از نظر دفاعی در سطحی قرار دارد که «نگرانی از تهدید سختافزاری دشمن وجود ندارد.»
اینگونه سخنان را میتوان بخشی از راهبرد جنگ روانی جمهوری اسلامی دانست؛ هدف نهتنها ایجاد بازدارندگی در برابر اسرائیل و آمریکا، بلکه مدیریت افکار عمومی در داخل کشور است. در شرایطی که مشکلات اقتصادی و اجتماعی افزایش یافته، ایجاد یک فضای تهدید خارجی، راهی برای انحراف توجه مردم از بحرانهای داخلی است.
جنگ، ابزاری برای کنترل
فارغ از اینکه مقامات جمهوری اسلامی جنگ را بهعنوان تهدید مطرح کنند یا دفاع، تکرار مداوم نمادها و ادبیات جنگی در یک ماه گذشته به امری روزمره تبدیل شده است. این حجم از تاکید بر فضای جنگی فراتر از یک واکنش ساده به تهدیدهای خارجی است و بیشتر ابزاری آگاهانه برای ایجاد انسجام اجباری و کنترل افکار عمومی است. جمهوری اسلامی با القای مداوم احتمال جنگ، در تلاش است جامعه را بهسوی یکدستسازی و همسویی اجباری سوق دهد.
اما به نظر میرسد آنچه جمهوری اسلامی از این یکدست سازی یا اتحاد دنبال میکند، ایجاد ترس و تلاش برای کنترل داخلی است. بهزاد نبوی، از چهرههای اصلاحطلب، در مصاحبهای اشاره کرد که فضای جنگی میتواند به ایجاد وفاق ملی کمک کند. این دیدگاه را میتوان نگاه بخشی از حاکمیت دانست که میخواهد برای ایجاد این «وفاق» به گسترش ترس دست بزند.
همزمان با این تلاش برای ایجاد اتحاد، مقامات مختلف یکی از خطرهای پیش روی خود را فضای گردش آزاد اطلاعات در اینترنت میدانند. آنها میگویند جنگ شناختی علیه آنها در جریان است و باید در مقابل آن سدی ایجاد کنند.
در واقع گسترده کردن جنگ توسط مقامات در ابعاد مختلف، نشان از تلاش برای گسترده کردن ابعاد کنترل و ترس آفرینی دارد. موضوعی که میتوان آن را در زبان احمدرضا رادان، فرمانده انتظامی کل کشور، پیگیری کرد که ۵ اسفند در مقایسه روزهای جنگ ایران و عراق و وضعیت امروز، گفت: «آن روزها در کانال کمیل محاصره میشدیم امروز در کانالهای فضای مجازی دشمن محاصره میشویم و اگر رزمنده نباشیم یقینا عقبنشینی خواهیم کرد و وطن را در اختیارشان میگذاریم.»
جنگ، ابزاری برای بقا؟
جمهوری اسلامی با مجموعهای از بحرانهای داخلی مانند اقتصاد فروپاشیده، محیط زیست نابود شده، کسری بودجه و فساد سیستماتیک روبروست که جایگاه نظام سیاسی موجود را در اذهان بسیاری از مردم زیر سوال برده است. در نتیجه این وضعیت و با پیشبینی اعتراضات بیشتر، مقامات جمهوری اسلامی هشدار میدهند «فتنهای دیگر» میتواند شکل بگیرد، تعبیری که بارها برای سرکوب اعتراضات به کار رفته است.
اما این بار، خطر واقعیتر از همیشه است. در چنین شرایطی، حکومت دیگر به ابزارهای سنتی سرکوب اکتفا نکرده و برای حفظ قدرت، طی یک پیشدستی به یک بحران بزرگتر متوسل شده است: کوبیدن بر طبل جنگ.
ایجاد تب و تاب جنگ در فضای موجود، کنترل اوضاع را برای جمهوری اسلامی آسانتر میکند. جنگ، یا حتی تهدید مداوم وقوع آن، مهمترین ابزار برای انحراف افکار عمومی و سرکوب نارضایتیهاست.
با تشدید فضای جنگ، حکومت میتواند فضای امنیتی را گسترش دهد، رسانهها را تحت کنترل بیشتری درآورد، اینترنت را محدود کند و سرکوب مخالفان را با توجیه «شرایط فوقالعاده» شدت بخشد. در چنین فضایی، هر اعتراضی میتواند به نام مخالفت با «نظام»، «ایجاد تشویش اذهان عمومی» و «همکاری با دشمن» سرکوب شود.
میتوان گفت جنگ، یا حتی سایه آن، همان سلاحی است که جمهوری اسلامی برای نجات خود از سقوط به آن نیاز دارد. نظام حاکم برای حفظ خود بیش از پیش به «دشمن مهاجم» نیاز دارد؛ تا بتواند به واسطه آن جامعه را یکدست کند، نیروهای خود را در حالت آمادهباش نگه دارد و هرگونه اعتراض داخلی را نابود کند. دیگر این نظام سیاسی برای بقا، یا به جنگ نیاز دارد، یا به تهدید دائمی جنگ. در هر دو حالت، مردم ایران، اقتصاد کشور و ثبات منطقه، بهای این «بقا» را خواهند پرداخت.
انتخابات پارلمانی ۲۰۲۵ آلمان تحولی قابلتوجه در صحنهی سیاسی این کشور رقم زد و ائتلاف محافظهکار شامل اتحادیهی دموکرات مسیحی و اتحادیهی سوسیال مسیحی به رهبری فریدریش مرتس با کسب ۲۸.۶ درصد آرا پیروز شد و راه را برای صدراعظمی او هموار کرد.
در همین حال، حزب راست افراطی آلترناتیو برای آلمان با کسب ۲۰.۸ درصد آرا بهترین نتیجهی تاریخ خود را ثبت کرد و به دومین حزب بزرگ در بوندستاگ تبدیل شد.
در مقابل، حزب سوسیال دموکرات با کاهش شدید حمایت رایدهندگان، ۱۶.۴ درصد آرا را به دست آورد و به جایگاه سوم سقوط کرد.
نتایج این انتخابات نشاندهندهی تغییرات عمیق در اولویتهای رایدهندگان آلمانی است. از آن جمله، رشد چشمگیر حمایت از احزاب راستگرا بهویژه آلترناتیو برای آلمان، بیانگر نگرانیهای فزاینده دربارهی مهاجرت، وضعیت اقتصادی و هویت ملی نزد شماری چشمگیر از آلمانیهاست.
بحرانهای اقتصادی، نگرانیهای مربوط به مهاجرت، تاثیر جنگ اوکراین، نارضایتی از سیاستهای لیبرال و نقش رسانهها از عوامل کلیدی این تحول به شمار میآیند.
یکی از مهمترین عوامل تاثیرگذار بر رفتار رایدهندگان در انتخابات ۲۰۲۵، عملکرد دولت اولاف شولتز بود.
وضعیت اقتصادی کشور
شولتز که پس از ۱۶ سال صدراعظمی آنگلا مرکل بر سر کار آمد، نتوانست همان سطح از ثبات و اعتماد را که در دوره مرکل مردم در آلمان تجربه کرده بودند، در کشور حفظ کند.
دوران او با چالشهای متعددی از جمله بحران انرژی، تورم بالا و رشد اقتصادی ضعیف همراه بود. در حالی که مرکل به دلیل سیاستهای متعادل و مدیریت بحران تحسین میشد، شولتز در مقابله با مشکلات داخلی و خارجی ناکام ماند.
اختلافات داخلی در دولت ائتلافی، عدم هماهنگی در سیاستهای اقتصادی و ناتوانی در کنترل بحران انرژی موجب کاهش محبوبیت حزب سوسیال دموکرات شد.
نرخ تورم آلمان در سال ۲۰۲۴ به ۷.۲ درصد رسید که بالاترین میزان در بیش از دو دههی گذشته بود و افزایش هزینههای زندگی، قیمت مسکن و انرژی فشار سنگینی بر خانوادههای آلمانی وارد کرد.
در این وضعیت، در حالی که دولت تلاش میکرد با بستههای حمایتی و یارانههای انرژی از شدت بحران بکاهد، بسیاری از شهروندان این اقدامات را ناکافی میدانستند.
افزایش مالیاتها و کاهش یارانههای اجتماعی نیز به نارضایتی عمومی دامن زد و موجب شد که رایدهندگان به سمت احزاب راستگرا متمایل شوند که وعدهی کاهش مالیات و حمایت از صنایع داخلی را میدادند.
جنگ روسیه علیه اوکراین
جنگ اوکراین تاثیر قابلتوجهی بر سیاست داخلی آلمان داشت. این بحران نهتنها هزینههای اقتصادی و نظامی بالایی بر دولت تحمیل کرد، بلکه باعث افزایش قیمت انرژی و کاهش ثبات اقتصادی شد.
وابستگی آلمان به گاز روسیه و تحریمهای غرب علیه مسکو منجر به بحران انرژی شد که صنایع آلمانی را تحت تاثیر قرار داد و هزینههای زندگی را به شدت افزایش داد.
مردم آلمان شاهد بودند که حمایت دولت از اوکراین و افزایش بودجه نظامی در حالی انجام میشود که خودشان با مشکلات اقتصادی دستوپنجه نرم میکنند. امری که موجب شد بسیاری از رایدهندگان احساس کنند دولت اولویتهای داخلی را فدای مسائل بینالمللی کرده است.
در چنین فضایی، احزاب محافظهکار و راست افراطی با انتقاد از سیاستهای دولت در قبال جنگ اوکراین، حمایت قابلتوجهی به دست آوردند. آنها تاکید داشتند کمکهای مالی و نظامی به اوکراین باید کاهش یابد و منابع بیشتری به مسائل داخلی اختصاص داده شود.
این پیام بهویژه در میان طبقهی کارگر و بخشهایی از جامعه که بیشترین آسیب را از تورم و بحران انرژی دیده بودند، با استقبال مواجه شد.
مهاجرت در انتخابات
مهاجرت یکی از موضوعات محوری انتخابات ۲۰۲۵ بود. در سالهای اخیر، ورود شمار زیادی از مهاجران و پناهجویان باعث نگرانیهایی دربارهی تاثیر آن بر بازار کار، نظام رفاهی و امنیت اجتماعی شده است. در برخی مناطق شهری، چالشهای مربوط به ادغام مهاجران در جامعه و بازار کار مشهود بود.
گزارشهایی دربارهی افزایش جرائم و ناامنی، که رسانههای راستگرا برجسته میکردند، باعث شد بسیاری از رایدهندگان احساس کنند سیاستهای مهاجرتی دولت بیش از حد تساهلآمیز بوده و امنیت و فرهنگ ملی را تهدید میکند.
احزاب محافظهکار و راست افراطی با اتخاذ مواضع سختگیرانه در قبال مهاجرت توانستند حمایت بیشتری جلب کنند. بخشی از جامعهی آلمان احساس میکرد که دولت در سالهای اخیر بیش از حد بر موضوعات جهانی مانند تغییرات اقلیمی، حقوق اقلیتها و اصلاحات اجتماعی تمرکز کرده و دغدغههای اقتصادی شهروندان عادی را نادیده گرفته است.
سیاستهای محیطزیستی و ملاحظات چند فرهنگی
سیاستهای مربوط به کاهش وابستگی به سوختهای فسیلی و حذف زغالسنگ، به افزایش هزینههای انرژی دامن زده است. برخی رایدهندگان احساس کردند که سیاستهای چندفرهنگی و اصلاحات اجتماعی، ارزشها و هویت ملی آلمان را تضعیف کرده است.
احزاب محافظهکار با تاکید بر حمایت از ارزشهای سنتی، خانواده و هویت ملی توانستند آرای این بخش از جامعه را به دست آورند. رسانهها و شبکههای اجتماعی هم در شکلدهی به افکار عمومی در انتخابات ۲۰۲۵ نقش مهمی ایفا کردند.
بسیاری از رایدهندگان دیگر به رسانههای جریان اصلی اعتماد نداشتند و به منابع خبری جایگزین، بهویژه رسانههای راستگرا و شبکههای اجتماعی، روی آوردند. در این بسترها، مشکلات اقتصادی و امنیتی بیش از پیش برجسته شد و دولت بهعنوان نهادی ناتوان در حل این بحرانها معرفی گردید.
کمپینهای دیجیتالی و تبلیغات هدفمند احزاب محافظهکار و آلترناتیو برای آلمان نیز تاثیر بسزایی در جذب رایدهندگان مردد داشت. انتخابات ۲۰۲۵ آلمان نشاندهندهی تغییری آشکار در مسیر سیاسی این کشور بود که تمایل فزایندهای به سمت سیاستهای محافظهکارانه و راست افراطی را نشان میدهد.
تاثیر انتخابات بر سیاست خارجی
پیروزی اتحادیهی دموکرات مسیحی و آلترناتیو برای آلمان نهتنها بر سیاست داخلی آلمان تاثیر خواهد گذاشت، بلکه پیامدهای گستردهای برای اتحادیهی اروپا و روابط بینالمللی این کشور خواهد داشت.
دولت ائتلافی قبلی به رهبری شولتز تلاش کرد در برابر جمهوری اسلامی و درباره تنشهای بین تهران و اورشلیم موضعی ملایم داشته باشد، اما انتظار می رود دولت محافظه کار با توجه به نزدیکی بیشتر با لابی های اسراییل در آلمان و همسویی سیاست هایش با راست گرایان اسرائیل از مماشات با برنامه هستهای تهران و بلند پروازیهای سران ایران جلوگیری کند.
از سوی دیگر به نظر می رسد محافظه کاران در آلمان همسویی بیشتر با دولت ترامپ درباره فشار حداکثری علیه حکومت ایران نشان دهند و روابط اقتصادی برلین و تهران بیش از بیست سال گذشته محدود شود.
در کنار این، آلمان و جمهوری اسلامی مسايل حل نشده دیگری هم روی میز دارند. از موضوع اعدام جمشید شارمهد و خطر حذف فیزیکی مخالفان حکومت در آلمان گرفته تا کانونهای بنیاد گرای ضد غربی که حتی به رغم تعطیلی اماکنی چون مرکز اسلامی هامبورگ همچنان خطر بالقوهای برای افزایش ناامنی و حملات خونین در اروپا هستند.
کافی است در نظر بگیریم ترامپ جزو اولین کسانی بوده که به مرتس تبریک گفته و نتانیاهو هم در لیست اولین مهمانان دولت آینده قرار دارد. در سالهای آینده، چالش اصلی دولت جدید این خواهد بود که آیا میتواند انتظارات رایدهندگانی که آنها را به قدرت رساندهاند، برآورده کند یا اینکه ادامه نارضایتی عمومی، بیش از پیش جامعه را به سمت راست افراطی متمایل خواهد کرد.
پس از کشته شدن حسن نصرالله بهدست اسرائیل، این سؤال مطرح شده که آیا اسرائیل ممکن است چنین اقدامی را در قبال علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، نیز انجام دهد؟
بسیاری تصور نمیکردند که اسرائیل جرأت کند نصرالله را هدف قرار دهد، زیرا گمان میرفت که چنین اقدامی به واکنش شدید حزبالله و جمهوری اسلامی منجر شود. با این حال، اسرائیل این اقدام را انجام داد و حزبالله را در موقعیت دشواری قرار داد.
اکنون، این پرسش درباره خامنهای نیز مطرح است، چراکه او مهمترین دشمن باقیمانده اسرائیل در خاورمیانه محسوب میشود.
اسرائیل همچنان درباره حمله به تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی تردیدهایی دارد، اما احتمال آن را نمیتوان نادیده گرفت.
برخی تحلیلگران بر این باورند که اسرائیل برای تغییر معادلات راهبردی منطقه، ممکن است دست به اقدامی غیرمنتظره بزند، مشابه آنچه در مورد نصرالله انجام داد.
از دیدگاه تلآویو، جمهوری اسلامی بهعنوان مهمترین دشمن منطقهای، بهدنبال نابودی اسرائیل است و به احتمال بسیار برنامهای برای دستیابی به سلاح هستهای دارد.
در همین راستا، لیندزی گراهام، سناتور ارشد جمهوریخواه آمریکا، در سفر اخیر خود به اسرائیل به بنیامین نتانیاهو هشدار داده که در صورت دستیابی جمهوری اسلامی به بمب اتمی، احتمال استفاده از آن علیه اسرائیل بسیار بالاست.
اسرائیل از نزدیک برنامه هستهای جمهوری اسلامی را تحت نظر دارد و نگران است که ایران در شرایط ضعف منطقهای به سمت ساخت سلاح هستهای حرکت کند. به همین دلیل، تلآویو سعی دارد از غافلگیر شدن خودش جلوگیری کند و در صورت رسیدن برنامه هستهای ایران به نقطه غیرقابل بازگشت، دست به حمله بزند.
آژانس بینالمللی انرژی اتمی نیز اخیرا گزارشهایی منتشر کرده که نشان میدهد جمهوری اسلامی همکاری لازم را در زمینه شفافسازی فعالیتهای هستهای خود انجام نمیدهد.
به گفته رافائل گروسی، مدیرکل آژانس، سطح غنیسازی اورانیوم در ایران به ۶۰ درصد رسیده و ذخایر آن روزبهروز در حال افزایش است، به طوری که ایران اکنون به اندازه کافی اورانیوم ۶۰ درصدی دارد که بتواند چند بمب هستهای تولید کند.
دولت ترامپ نیز، سیاست فشار حداکثری علیه جمهوری اسلامی را از سر گرفته است. دونالد ترامپ بارها تاکید کرده که اجازه نخواهد داد جمهوری اسلامی به سلاح هستهای دست یابد، اما روش او در این زمینه با دیدگاه مقامات اسرائیلی متفاوت است.
ترامپ بیشتر به دنبال تضعیف جمهوری اسلامی از طریق تحریمهای اقتصادی، فشارهای سیاسی و تهدیدهای نظامی است تا این کشور را مجبور به پذیرش توافقی سختتر از برجام کند.
در این راستا، او پیشنهاد مذاکره را به تهران ارائه داده، اما علی خامنهای این پیشنهاد را رد کرده است. این عدم پذیرش مذاکره و توافق از سوی خامنهای ، کار را برای اسرائیل در زمینه جلب حمایت آمریکا از گزینه نظامی آسانتر کرده است.
اسرائیل برای حمله به تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی به حمایت آمریکا نیاز دارد، چراکه انجام چنین عملیاتی بهتنهایی بسیار دشوار خواهد بود.
این کشور نهتنها به بمبهای سنگرشکن خاص نیاز دارد که اخیراً ۱۸۰۰ فروند از نوع MK-84 را از آمریکا دریافت کرده، بلکه به حمایت نظامی آمریکا برای مقابله با واکنش احتمالی جمهوری اسلامی نیز نیازمند است.
اسرائیل امیدوار است که در صورت تشدید تهدید هستهای ایران، آمریکا دستکم چراغ سبز برای این حمله نشان دهد یا حتی در آن مشارکت کند.
در شرایط کنونی، این احتمال را نمیتوان نادیده گرفت که اسرائیل، مستقل از آمریکا یا با همکاری مستقیم واشینگتن، تصمیم به حمله به جمهوری اسلامی بگیرد.
چنین حملهای میتواند همزمان با هدف قرار دادن تاسیسات هستهای ایران، شامل هدف قراردادن علی خامنهای و فرماندهان ارشد سپاه باشد تا تغییری اساسی در معادلات منطقه ایجاد کند.
در حال حاضر، دولت اسرائیل تحت رهبری سیاستمداری قرار دارد که پیشتر چنین راهبردی را در برابر حزبالله آزمایش و آن را موفق ارزیابی کرده است.
همزمان، در آمریکا نیز دونالد ترامپ، که اگرچه تمایل به جنگ ندارد، اما بارها نشان داده است که در مواقع حساس، تصمیماتی اتخاذ میکند که کمتر کسی انتظارش را دارد. نمونه بارز این مسئله، دستور او برای کشتن قاسم سلیمانی بود؛ اقدامی که بسیاری از تحلیلگران تصور میکردند تبعات سنگینی برای آمریکا خواهد داشت، اما در نهایت جمهوری اسلامی تنها به حملهای نمایشی به پایگاه عینالاسد بسنده کرد.
این حمله، که منجر به کشته شدن مهمترین فرمانده سپاه و هماهنگکننده نیروهای نیابتی ایران در منطقه شد، چنان ضربهای به جمهوری اسلامی وارد کرد که خامنهای را به گریه انداخت.
با این پیشینه، بعید نیست که ترامپ در صورت لزوم، مجوز اقدام مشابهی را علیه خامنهای صادر کند یا دستکم به نتانیاهو برای این کار چراغ سبز نشان دهد. حتی این احتمال نیز وجود دارد که اسرائیل، بدون هماهنگی با آمریکا، خامنهای را هدف قرار دهد.
اسرائیل و آمریکا بهخوبی میدانند که کشته شدن خامنهای میتواند جمهوری اسلامی را در بحران بقا قرار دهد. جمهوری اسلامی در حال حاضر با مشکلات شدید داخلی و خارجی روبهرو است و نارضایتی عمومی در میان اقشار مختلف جامعه به اوج رسیده است.
در چنین شرایطی، مرگ خامنهای در یک حمله احتمالی اسرائیل، نهتنها موجودیت جمهوری اسلامی را تهدید خواهد کرد، بلکه ممکن است موجب قیام گسترده مردمی علیه حکومت شود.
در نهایت، آنچه این سناریو را محتملتر میکند، همان منطقی است که پیشتر در کشتن حسن نصرالله و قاسم سلیمانی به کار گرفته شد. تصمیماتی که در شرایط عادی، کمتر کسی به آنها میاندیشید یا دربارهشان صحبت میکرد، اما در نهایت اجرایی شدند و معادلات قدرت را تغییر دادند.
اکنون نیز، با توجه به همزمانی حضور ترامپ و نتانیاهو در قدرت، دو شخصیتی که تجربه انجام چنین عملیاتهایی را دارند، این احتمال که هدف بعدی، خامنهای و فرماندهان ارشد سپاه باشند، چندان دور از ذهن نیست.
یک محاسبه ساده نشان می دهد میزان کمکهای مالی ارائهشده از سوی رهبر جمهوری اسلامی ایران به خانوادههای لبنانی آسیبدیده در جنگ اخیر با اسرائیل، از کل بدهی دولت ایران به داروخانههای کشور بیشتر بوده است.
این در حالی است که بحران دارو در کشور بهشدت افزایش یافته و بسیاری از داروخانهها از پذیرش نسخههای تامین اجتماعی خودداری میکنند.
طبق اطلاعات موجود، داروخانههای ایران حدود ۳۱ هزار میلیارد تومان از دولت، تامین اجتماعی و بیمهها طلب دارند. این عدد شامل ۱۸ هزار میلیارد تومان بدهی سازمان هدفمندی یارانهها، حدود هشت هزار میلیارد تومان بدهی تامین اجتماعی و پنج هزار میلیارد تومان بدهی سایر بیمهها است.
در سوی مقابل، میزان کمک اهدایی به خانوادههای لبنانی بالغ بر ۳۸ هزار میلیارد تومان (۴۰۰ میلیون دلار) برآورد شده که حتی هفت هزار میلیارد تومان بیشتر از بدهی دولت به داروخانهها است.
این رقم همچنین معادل حدود ۶۳ درصد کل بدهی ۶۳ هزار میلیارد تومانی دولت به صنعت برق است.
به گفته محمد جمالیان، عضو کمیسیون بهداشت مجلس، برخی داروخانهها از اول اسفندماه به دلیل عدم پرداخت بدهیهایشان توسط دولت و تامین اجتماعی، پذیرش دفترچههای بیمه تامین اجتماعی را متوقف کردهاند.
این روند در برخی استانها از چهارم اسفند و در برخی دیگر از ۱۵ اسفند آغاز شده است. همچنین در تهران، پذیرش نسخههای تامین اجتماعی تقریبا از ماه گذشته متوقف شده و بیماران مجبورند برای دریافت دارو، به چندین داروخانه مراجعه کنند.
یکی از دلایل این بحران، مشکلات مالی دولت و تامین اجتماعی در پرداخت مطالبات داروخانههاست. به دلیل عدم دریافت این مطالبات، داروخانهها قادر به پرداخت هزینههای خرید دارو از شرکتهای توزیعکننده و تولیدکننده نیستند.
این مشکل در نهایت به واردکنندگان مواد اولیه دارویی نیز سرایت کرده و سبب شده چرخه تولید و تامین دارو در کشور مختل شود.
در روزهای اخیر، نعیم قاسم، دبیرکل جدید حزبالله لبنان، اعلام کرده به هر خانواده لبنانی آسیبدیده از جنگ، مبالغی بین ۱۲ تا ۱۴ هزار دلار پرداخت شده است.
این مبالغ که به گفته دبیرکل حزبالله، اغلب آن از سوی جمهوری اسلامی پرداخت می شود، طبق گزارش روزنامه الاخبار لبنان، مجموعا به ۴۰۰ میلیون دلار رسیده که با نرخ کنونی ارز در ایران، معادل ۳۸ هزار میلیارد تومان است.
این مبلغ نهتنها از کل بدهی دولت به داروخانهها بیشتر است، بلکه در شرایط کنونی میتوانست برای رفع بحران دارویی کشور به کار گرفته شود.
عدم پرداخت مطالبات داروخانهها و کاهش خدمات آنها، تنها به عدم پذیرش دفترچههای تامین اجتماعی از سوی داروخانهها محدود نمیشود.
گزارشهای مردمی نشان میدهد که کمبود و گرانی دارو، بهویژه برای بیماران خاص و سالمندان، مشکلات متعددی ایجاد کرده است. بسیاری از بیماران خاص قادر به تهیه داروهای ضروری خود نیستند و قیمت برخی داروها نیز چندین برابر افزایش یافته است.
همچنین برخی داروخانهها اعلام کردهاند که به دلیل شرایط مالی، مجبور به کاهش خدمات خود خواهند شد.
با توجه به این شرایط، این پرسش مطرح میشود که چرا دولت و مسئولان تصمیم گرفتهاند مبالغ قابل توجهی را به خانوادههای لبنانی اختصاص دهند، در حالی که بحران دارو در کشور به مرحله بحرانی رسیده است.
طبق اظهارات محمد جمالیان، تامین اجتماعی بهصراحت اعلام کرده که «پول ندارد» تا بدهی داروخانهها را پرداخت کند، اما همین نهادها برای سایر مخارج، منابع مالی در اختیار دارند.
نشانههای نارضایتی عمومی و احتمال بروز قیام اجتماعی در ایران بهوضوح قابل مشاهده است. زمانی که یک دولت از انجام سادهترین وظایف خود ناتوان باشد، آیا این وضعیت را نمیتوان فروپاشی نامید؟
استیصال مردم و خشم عمومی که در حال فوران است، خود نشانههایی آشکار از ضعف ساختاری و ناکارآمدی حکومتی به شمار میآید.
بسیاری از شهروندان بر این باورند که فروپاشی از مدتها پیش رخ داده و تنها پوستهای از حکومت با تکیه بر زور و سرکوب باقی مانده است. در واقع، دولت دیگر قادر به اداره امور ابتدایی کشور نیست و این شرایط به خشم گستردهای در جامعه منجر شده است. جامعه ایران اکنون بوی قیام و انفجار اجتماعی میدهد و تنها مسئله، زمان وقوع آن است.
پیامهایی که از سوی مردم به ایران اینترنشنال ارسال میشود، گواهی بر این ادعاست. آنها بازتابدهنده مشکلاتی هستند که در تمامی جنبههای زندگی شهروندان وجود دارد. بیکفایتی و فساد حاکمان باعث شده مردم به مرحلهای از استیصال برسند که خشم خود را در تمامی عرصهها ابراز کنند. این نارضایتی، فراتر از مرحله اعتراضات پراکنده، به مرحله پیشاقیام رسیده است. این امر نیازی به تحلیلهای پیچیده سیاسی ندارد؛ هر فردی که در جامعه حضور دارد، این وضعیت را احساس میکند.
دولت در ایران عملاً از انجام وظایف اصلی خود بازمانده است. قطعی مکرر برق در منازل، کارخانهها، ادارات و کسبوکارها به معضلی جدی بدل شده است. قیمت مواد غذایی ضروری بهطور مداوم افزایش مییابد و حتی بحران دارو، به دلیل عدم پرداخت مطالبات داروخانهها از سوی سازمان تأمین اجتماعی، روزبهروز تشدید میشود. این بحرانها سبب شده تا شهروندان احساس کنند که در برابر مشکلات انبوه، تنها رها شدهاند. دولت، به جای تمرکز بر حل مشکلات مردم، اولویتهای خود را بر موضوعاتی همچون حمایت از گروههای نیابتی، تحمیل حجاب اجباری و تأمین بودجه نهادهای تبلیغاتی و حوزههای علمیه معطوف کرده است.
این وضعیت نارضایتی عمومی را به مرحلهای بیسابقه رسانده است، بهویژه با نزدیک شدن به شب عید که فشار اقتصادی بر خانوادهها دوچندان میشود. بسیاری از خانوادهها، بهویژه سرپرستان خانوار، به دلیل افزایش هزینهها و کاهش درآمدها، با دشواریهای بیشتری مواجه هستند. افزایش نرخ ارز و قطعی برق باعث شده که حتی صاحبان کسبوکارها و کارگاهها نیز دچار بحران شوند. مواد اولیه روزبهروز گرانتر میشود و قطعی برق، روند تولید را مختل کرده است. صاحبان کارگاهها و کسبوکارها میگویند تعطیلیهای مداوم به دلیل قطعی برق، درآمد آنها را بهشدت کاهش داده و مشکلات اقتصادیشان را تشدید کرده است.
مشکل مردم تنها به بیبرقی محدود نمیشود. در هر جنبهای از زندگی، مشکلات جدیدی سربرمیآورد: نبود برق در منازل، افزایش قیمت مواد غذایی، کمبود یا گرانی دارو و عدم پاسخگویی مسئولان. در چنین شرایطی، مردم دولت را ناتوان از حل مشکلات خود میبینند و تنها به سخنان بیعمل مسئولان مواجه میشوند. این امر موجب تشدید عصبانیت عمومی شده است. خشم و ناسزاگوییهایی که این روزها در صحبتهای مردم خطاب به رهبر و مقامات جمهوری اسلامی دیده میشود، ناشی از استیصال و درماندگی آنهاست.
مردم ایران، با دسترسی به شبکههای اجتماعی، شرایط کشور خود را با دیگر کشورها مقایسه میکنند و این پرسش را مطرح میکنند که چرا کشوری با منابع غنی نفت و گاز، با بحرانهایی همچون کمبود برق و گاز مواجه است؟ دانشجویان ابتدایی علم اقتصاد نیز میدانند که چنین وضعیتی نتیجه ناکارآمدی، فساد و سوءمدیریت حاکمان است. نمونهای از این سوءمدیریت، صادرات سیبزمینی با قیمت پایین و واردات مجدد آن با دو برابر قیمت است. این نشاندهنده سیاستهای اقتصادی نادرست و بیکفایتی در مدیریت منابع کشور است.
در نهایت، جامعه ایران به مرحلهای رسیده که نارضایتی عمومی دیگر در حد اعتراضات پراکنده باقی نمانده، بلکه نشانههای آشکاری از یک قیام اجتماعی قریبالوقوع دیده میشود. این وضعیت، نتیجه مستقیم فساد، سوءمدیریت و بیتوجهی حکومت به مشکلات واقعی مردم است. دیر یا زود، این خشم عمومی به انفجاری اجتماعی خواهد انجامید.