درگذشت بهرام بیضایی، فیلمساز، نویسنده، نمایشنامهنویس و پژوهشگر برجسته ایرانی، موجی از واکنشها را میان هنرمندان و کاربران شبکههای اجتماعی برانگیخته است. بسیاری از او بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین چهرههای فرهنگی معاصر یاد کردهاند.
کتاب «جدال با جهل» نوشته نوشابه امیری، حاصل گفتوگو با بیضایی که سالها پیش منتشر شده، پس از درگذشت او دوباره در کانون توجه قرار گرفته است.
گفتوگو با نوشابه امیری، روزنامهنگار

۲۰۲۵ سالی بود که زمین با ما اتمام حجت کرد. دیگر خبری از هشدارهای ملایم دانشمندان در کنفرانسهای شیک نیست؛ حالا بحران اقلیمی راهش را به سفرهها و ریههای ما باز کرده است. انگار طبیعت تاس خود را ریخته و سنگرهای مقاومت ما یکییکی در حال فروپاشیاند.
از نفسهای آخر صخرههای مرجانی در اعماق اقیانوس تا ایستادگی لرزان جنگلهای آمازون، همه نشان میدهند که ما به «نقطه بیبازگشت» رسیدهایم.
سال ۲۰۲۵ سال اعداد نبود؛ سال تماشای فروریختن یخچالی بود که هزاران سال دوام آورده بود و حالا در چند هفته، پیش چشم ما به آب بدل شد.
رویدادهایی چون آتشسوزیهای گسترده در کالیفرنیا و آمازون، سیلهای ویرانگر، خشکسالیهای طولانی و گرمای رکوردشکن، همراه با گزارشهای معتبری مانند گزارش نقاط بازگشتناپذیر جهانی ۲۰۲۵ و گزارش شکاف انتشار گازهای گلخانهای برنامه محیط زیست سازمان ملل متحد (UNEP)، هزینههای سنگین اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دههها بیتوجهی به هشدارهای علمی را بهوضوح نمایان کردند و ضرورت اقدام فوری و هماهنگ را برجسته ساختند.

تنها در نیمه نخست ۲۰۲۵، برآوردها از ثبت دهها میلیارد دلار خسارت ناشی از آتشسوزیهای کالیفرنیا، طوفانهای آسیای جنوبشرقی و سفیدشدگی مرجانها حکایت دارند.
این خسارتها نشان میدهد تغییر اقلیم دیگر سناریوی فردا نیست و پیامدهای آن امروز در ترازنامه بانکها و سفره خانوارها دیده میشود.
آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل، این وضعیت را «عصر جوشش جهانی» نامید؛ تعبیری که نشان میدهد بحران از سطح پیشبینی علمی عبور کرده و وارد فاز بیثباتی سیستماتیک شده است.

دستاوردها و ناکامیهای «کاپ۳۰»
کنفرانس تغییرات اقلیمی سازمان ملل (کاپ۳۰) که در نوامبر ۲۰۲۵ در بلم برزیل برگزار شد، بیش از هر چیز تلاشی بود برای پاسخ دادن به یک پرسش قدیمی: آیا میتوان گذار اقلیمی را پیش برد، بیآنکه هزینههای آن یکسره بر دوش کارگران، جوامع محلی و کشورهای آسیبپذیر بیفتد؟
تمرکز کنفرانس بر مفهوم «گذار عادلانه» از همین دغدغه میآمد و تصویب «مکانیسم اقدام بلم» را میتوان مهمترین دستاورد نمادین آن دانست.
این سازوکار قرار است از جوامع وابسته به سوختهای فسیلی در مسیر گذار به اقتصاد کمکربن حمایت کند و شکاف اجتماعی این انتقال را کاهش دهد.

در کنار آن، راهاندازی «صندوق جنگلهای گرمسیری پایدار» (Tropical Forests Forever Facility یا TFFF) با بیش از ۵.۵ میلیارد دلار تعهد اولیه، نشانهای از تلاش برای عبور از وعدههای کوتاهمدت و حرکت بهسوی تامین مالی پایدار حفاظت از جنگلها بود؛ بهویژه با تاکید بر سهم مستقیم جوامع بومی و محلی.
با این حال، این ابتکارها بیش از آنکه نشاندهنده تغییر مسیر بنیادین باشند، یادآور این واقعیتاند که پیشرفت در حکمرانی اقلیم همچنان تکهتکه و محتاطانه پیش میرود.
مساله اصلی «کاپ۳۰» اما جایی دیگر بود. کنفرانس نتوانست بر سر تعهد الزامآور برای خروج تدریجی از سوختهای فسیلی به اجماع برسد و همچنان از ارائه نقشه راهی روشن برای توقف جنگلزدایی طفره رفت.
غیبت رسمی ایالات متحده، تنشهای ژئوپولیتیک و مقاومت کشورهای بزرگ تولیدکننده نفت فضای مذاکرات را به سمتی برد که دستاوردهای اجتماعی اعلامشده نتوانستند شکاف عمیق میان اهداف مورد نظر و مسیر واقعی کاهش انتشار را پر کنند.
در نهایت، «کاپ۳۰» بار دیگر نشان داد جامعه جهانی در گفتار به فوریت بحران باور دارد، اما در عمل هنوز حاضر نیست هزینههای سیاسی تصمیمهای سخت را بپردازد؛ تعللی که تحقق هدف محدودسازی گرمایش به ۱.۵ درجه را بیش از پیش دشوار میکند.
تنوع زیستی؛ بحرانی آرام اما برگشتناپذیر
در کنار تغییر اقلیم، بحران تنوع زیستی در سال ۲۰۲۵ ادامه یافت، بیآنکه همواره در کانون توجه افکار عمومی قرار گیرد.
سفیدشدگی گسترده مرجانها، همراه با کاهش جمعیت گونههای دریایی و تخریب زیستگاههای خشکی، نشانههایی از فشار فعالیت انسانی بر سامانههای طبیعی هستند.
اهمیت این بحران در آن است که برخلاف بسیاری از پیامدهای اقلیمی، از دست رفتن تنوع زیستی اغلب غیرقابل بازگشت است و میتواند به فروپاشی اکوسیستمها منجر شود.
برای نمونه، فروپاشی صخرههای مرجانی نهتنها تنوع زیستی، بلکه معیشت صدها میلیون نفر در زنجیرههای شیلاتی را تهدید میکند.

بحران آب؛ نقطه تلاقی اقلیم و حکمرانی
مساله آب همزمان در سفره مردم، کشاورزی و سیاست خارجی بازتاب یافت.
خشکسالیهای طولانیمدت، افت شدید منابع آب زیرزمینی و ذوب شتابان یخچالها، که به گزارش سازمان ملل بیش از دو میلیارد نفر را تهدید میکند، حاکی از آن است که تغییر اقلیم نهتنها چرخه آب را مختل کرده، بلکه ضعفهای مزمن در مدیریت و حکمرانی منابع آب را بهشدت افزایش داده است.
پژوهشهای معتبر هشدار میدهند این بحران میتواند به منبعی عمده برای تنشهای اجتماعی، مهاجرتهای انبوه و بیثباتی سیاسی تبدیل شود، بهویژه در مناطقی که آب به عامل امنیت ملی بدل شده است.

ایران؛ نمونهای فشرده از بحران جهانی
در سال ۲۰۲۵، ایران به آینه تمامنمای بحرانهای جهانی بدل شد. بحران آب به سطح ژئوپولیتیک رسید و افت شدید سد دوستی، مشهد را به جیرهبندی کشاند.
این وضعیت حتی در اظهارات مقامهای رسمی نیز بازتاب یافت. مسعود پزشکیان، رییس دولت جمهوری اسلامی، گفت: «واقعیت این است که ما با ناترازیهای بسیار بدی مواجه هستیم. ناترازی گاز، برق، انرژی و آب، پول و محیط زیست داریم و همه آن در حدی هستند که ممکن است به بحران تبدیل شوند.»
او همچنین هشدار داد: «اگر باران نیاید، تهران را باید خالی کنند.»
این اعترافی نشان میدهد بحران محیط زیست از سطح هشدار کارشناسی عبور کرده و وارد ادبیات رسمی حکمرانی شده است، هرچند هنوز به سیاستگذاری موثر بینجامیده است.

مه قهوهای آلودگی در کلانشهرهایی مانند تهران و اصفهان دیگر نه یک پدیده گذرا، بلکه به دردی مزمن و ساختاری بدل شده است.
در این میان، سوخت بیکیفیت، ناوگان فرسوده و مازوتسوزی همچنان قربانی میگیرند و در میان این دود و دم، تنها چیزی که بهخوبی خاک میخورد، «قانون هوای پاک» است.
در اواخر پاییز، جنوب کشور از فارس تا بوشهر و هرمزگان بارشهایی فراتر از نرمال را تجربه کرد و بار دیگر سیلاب از شهر و روستا عبور کرد.
این تکرار تلخ نشان میدهد تا زمانی که نقشههای خطر مبنای بازطراحی زیرساختها و کالبد شهر قرار نگیرد، هر باران تند میتواند به یک تراژدی تمامعیار تبدیل شود.

جمعبندی؛ محیط زیست بهمثابه انتخاب سیاسی
سال ۲۰۲۵ بیش از هر زمان دیگری ثابت کرد بحران محیط زیست نه صرفا مسالهای علمی، بلکه بازتابی از انتخابهای سیاسی و اقتصادی است.
علم سالهاست مسیرها و مخاطرات را با دقت نشان داده است؛ آنچه امروز بحران را تداوم میبخشد نه نادانی، بلکه انتخاب آگاهانه تعویق و اقدامهای نصفهنیمه است.
اما هزینههای این انتخاب بهطور نابرابر و با نقض عدالت محیط زیستی بر دوش جوامع فرودست و آسیبپذیر گذاشته میشود.

پنجره فرصت برای مهار بدترین پیامدها هنوز کاملا بسته نشده، اما بهسرعت در حال بسته شدن است.
آینده محیط زیست نه نتیجه اجتنابناپذیر نیروهای طبیعی، بلکه حاصل تصمیمهای امروز ماست؛ تصمیمهایی که اگر به تعویق بیفتند، فردا دیگر امکان انتخاب را از ما خواهند گرفت.

اقدامات دولت دونالد ترامپ از ابتدای سال جاری در افزایش فشارها و تحریمها علیه جمهوری اسلامی بهمنظور «متوقف کردن» صادرات نفت ایران تا حد زیادی ناموفق بوده؛ هرچند این سیاست هزینههای دور زدن تحریمها را برای تهران بهشدت افزایش داده است.
دولت ترامپ وعده کاهش صادرات نفت ایران به ۱۰۰ هزار بشکه در روز را داده بود، اما دادههای شرکت اطلاعات انرژی «کپلر» که در اختیار ایراناینترنشنال قرار گرفته، نشان میدهد حجم محمولههای نفتی ایران که در سال ۲۰۲۵ در بنادر چین تخلیه شده، تنها ۸ درصد نسبت به سال قبل کاهش یافته است.
در سال جاری میلادی، بهطور متوسط روزانه ۱.۳۶ میلیون بشکه نفت خام و میعانات گازی ایران به پالایشگاههای چین رسیده است.
البته جمهوری اسلامی در سال ۲۰۲۴ روزانه حدود ۵۶ هزار بشکه نفت به سوریه صادر میکرد که این صادرات پس از سقوط حکومت بشار اسد متوقف شد.
در مجموع، میتوان گفت سیاست دولت ترامپ برای فروپاشی شدید صادرات نفت ایران با شکست مواجه شده است.
نفت خام و میعانات گازی تقریبا ۴۰ درصد از کل صادرات ایران را تشکیل میدهند که ارزش عادی آن (بدون در نظر گرفتن هزینههای دور زدن تحریمها) در سال جاری حدود ۳۳ میلیارد دلار برآورد میشود؛ رقمی معادل نزدیک به ۱۰ درصد تولید ناخالص داخلی ایران.

زیان دوگانه ایران
ناکامی ترامپ در تحقق وعده توقف صادرات نفت ایران به معنای پیروزی جمهوری اسلامی نیست.
پیش از تحریمهای دولت قبلی ترامپ در سال ۲۰۱۸، ایران روزانه ۲.۵ میلیون بشکه نفت صادر میکرد؛ رقمی که در سال ۲۰۲۰ به حدود ۴۰۰ هزار بشکه سقوط کرد.
با روی کار آمدن دولت جو بایدن، صادرات نفت ایران هر سال افزایش یافت و در سال ۲۰۲۴ به حدود ۱.۵۵ میلیون بشکه در روز رسید.
با آغاز به کار دولت جدید ترامپ، نهتنها روند احیای صادرات نفت ایران متوقف شد، بلکه رو به افول گذاشت و معکوس شد.
نکته کلیدی دیگر، افزایش هزینههای دور زدن تحریمهاست. در ابتدای سال جاری، جمهوری اسلامی به پالایشگاههای چینی ۲ تا ۳ دلار به ازای هر بشکه تخفیف میداد، اما بر اساس برآوردهای کپلر، این رقم اکنون به ۱۱ دلار رسیده است.
دادههای کپلر همچنین نشان میدهد حجم نفت شناور ایران طی یک سال گذشته بیش از دو برابر شده و به حدود ۱۵۲ میلیون بشکه رسیده است.
در شرایط عادی، هزینه روزانه اجاره نفتکشها برای نگهداری چنین حجمی از نفت در دریا تقریبا ۸ میلیون دلار است. البته اجاره کشتیها از ناوگان موسوم به «سایه» که برای قاچاق نفت ایران، روسیه و ونزوئلا استفاده میشود، چندین برابر این رقم هزینه دارد.
حتی شرکت ردیابی نفتکش «وورتکسا» حجم نفت شناور ایران را ۲۰۰ میلیون بشکه برآورد کرده است.

به زبان ساده، سالانه حدود ۵ تا ۶ میلیارد دلار از درآمد نفتی ایران صرف نگهداری نفت در دریا و در نزدیکی آبهای چین میشود تا در صورت بروز اختلال در بارگیری نفت، تحویل به پالایشگاههای چینی ادامه یابد.
تا اینجا، حدود ۱۵ درصد از ارزش نفت ایران از طریق تخفیف به پالایشگاههای چینی و ۲۰ درصد از طریق هزینههای ذخیرهسازی شناور از بین میرود، اما این تنها بخشی از اتلاف درآمد نفتی ایران است.
بخش عمدهای از نفت ایران پیش از رسیدن به مشتریان چینی، باید از مسیر انتقال کشتی به کشتی، تغییر اسناد و تغییر نام تجاری نفت عبور کند؛ فرآیندی که به دست دلالان نفتی صورت میگیرد.
بخشی از درآمد نفت ایران نیز به این واسطهها، جعلکنندگان اسناد، شبکههای گسترده شرکتهای صوری و موارد مشابه اختصاص مییابد.
البته مشکلات جمهوری اسلامی در دسترسی به درآمدهای نفتی به اینجا ختم نمیشود. بخشی از درآمد نفت ایران در قالب تهاتر با کالاهای چینی و بخشی دیگر در ازای خدمات چینی تسویه میشود.
روزنامه والاستریت ژورنال در ماه اکتبر گزارش داد سالانه ۸.۴ میلیارد دلار از درآمد صادرات نفت ایران به چین از طریق تهاتر با خدمات چینی تسویه میشود.
اما سال ۲۰۲۶ برای جمهوری اسلامی سال سختتری خواهد بود.
بر اساس دادههای شرکتهای ردیابی نفتکشها، ایالات متحده در سال ۲۰۲۴ تنها ۳۸ درصد از نفتکشهای دخیل در دور زدن تحریمهای نفتی ایران را تحریم کرده بود؛ اما در سال ۲۰۲۵ این رقم از ۷۰ درصد فراتر رفته است.
اقدام آمریکا در توقیف چند نفتکش تحریمشده در سواحل ونزوئلا که برای ایران نیز نفت حمل میکردند، مشکلات تازهای برای جمهوری اسلامی ایجاد خواهد کرد.
طبق برآوردهای «تانکر ترکرز»، شرکت ردیابی نفتکشها، حدود ۱۴۷۰ نفتکش ناوگان سایه در سال ۲۰۲۵ فعال بودهاند که ۴۰ درصد آنها در خدمت صادرات نفت ایران بودهاند؛ سهمی تقریبا مشابه برای روسیه ثبت شده و بخش باقیمانده عمدتا به ونزوئلا و دو کشور دیگر اختصاص داشته است.
از این رو، دستکم از نظر لجستیکی، قاچاق نفت تحریمشده در سال ۲۰۲۶ برای جمهوری اسلامی بهمراتب دشوارتر خواهد شد.

جمهوری اسلامی سالها کوشید این تصویر را تثبیت کند که ترکیب سهگانه «توان هستهای»، «قدرت موشکی» و شبکه نیروهای «مقاومت»، میتواند سپری بازدارنده ایجاد کند؛ سپری که نهتنها هزینه حمله نظامی به ایران را بالا ببرد، بلکه اساساً فکر چنین حملهای را از دستور کار «دشمنان» خارج سازد.
در همین چارچوب بود که علی خامنهای از حضور نظامی جمهوری اسلامی در کشورهای منطقه با عنوان «عمق استراتژیک» دفاع میکرد و هزینههای سنگین سیاسی، اقتصادی و انسانی آن را توجیهپذیر میدانست؛ حضوری که قرار بود خطوط درگیری را از مرزهای ایران دور نگه دارد و «امنیت نظام» را تضمین کند.
اما جنگ ۱۲ روزه، از نگاه مقامات جمهوری اسلامی، اهمیت یکی از اضلاع این «مثلث بازدارندگی» را بیش از پیش برجسته کرد: توان موشکی. پس از این جنگ، تمرکز رسمی بر این گزاره شکل گرفت که اگر «قدرت موشکی ایران» وجود نداشت، «نظام سقوط میکرد». این ادعا، که بهطور مداوم در ادبیات حکومتی تکرار میشود، بهعنوان شاهدی بر کارآمدی دکترین بازدارندگی جمهوری اسلامی عرضه میشود. حال آنکه همین برداشت، اگر از زاویهای دیگر دیده شود، نه نشانه موفقیت بازدارندگی، بلکه علامت یک جابهجایی «خطرناک» است؛ جابهجاییای که در ادامه، منطق بازدارندگی برای جمهوری اسلامی را معکوس میکند.
مساله اصلی آن است که شاخص «نقطه انفجار» در محاسبات امنیتی بازیگران مقابل جمهوری اسلامی تغییر کرده است. تا پیش از جنگ ۱۲ روزه، قرار گرفتن برنامه هستهای ایران در آستانه تسلیحاتیشدن—اعم از سطح غنیسازی یا میزان انباشت مواد شکافتپذیر—خط قرمز عملیاتی برای اقدام نظامی تلقی میشد. هستهایشدن بالقوه، محور اصلی تصمیمسازی برای توسل به گزینه «سخت» بود.
اما تجربه این جنگ، این معادله را جابهجا کرده است. اکنون آنچه زنگ خطر را به صدا درمیآورد، نه درصد غنیسازی اورانیوم، بلکه سرعت، دامنه و کیفیت بازسازی توان موشکی جمهوری اسلامی است. به بیان دیگر، اگر پیشتر برنامه هستهای معیار «اقدام» بود، امروز برنامه موشکی به شاخص اصلی «تهدید» تبدیل شده است. این تغییر، نه محصول تبلیغات سیاسی، بلکه نتیجه مستقیم تجربه میدانی جنگ و ارزیابی دوباره هزینه–فایده در سطوح راهبردی است.
در این چارچوب جدید، به نظر میرسد جمهوری اسلامی «سوراخ دعا را اشتباه گرفته است». تصور غالب در حاکمیت این است که تاکید مضاعف بر توان موشکی میتواند همان نقشی را ایفا کند که پیشتر «آستانه هستهای» ایفا میکرد: بازدارندگی. حال آنکه جهان پس از ۷ اکتبر و پیامدهای ژئوپلیتیکی آن وارد مرحلهای تازه شده است؛ مرحلهای که در آن، تحمل یک تهدید موشکی فعال، بازسازیشونده و بالقوه عملیاتی، بهمراتب کمتر از تحمل یک برنامه هستهای مهارشده یا تعلیقشده است.
از همینرو، هرچند ممکن است پرونده هستهای ایران در کوتاهمدت به حاشیه رانده شده باشد، این امر به معنای کاهش احتمال وقوع جنگ نیست؛ بلکه صرفاً نشاندهنده جابهجایی کانون تنش است. فعالیتهای موشکی جمهوری اسلامی—بهویژه اگر با نمایش قدرت، آزمایشهای جدید یا بازسازی ظرفیتها همراه شود—میتواند بهسرعت به محرک اصلی دور تازهای از درگیری نظامی تبدیل شود.
تفاوت این دور احتمالی با گذشته، در سطح و کیفیت همراهی ایالات متحده با اسرائیل نهفته است. نشانهها حاکی از آن است که تعهد دولت فعلی آمریکا به امنیت اسرائیل مستحکمتر شده و سیگنالهایی که از تهران، بهویژه به سمت دونالد ترامپ، ارسال میشود، بیش از آنکه معطوف به مدیریت بحران باشد، رنگوبوی تقابلجویانه دارد. همین ترکیب، زمینه همگرایی بیشتر واشینگتن و تلآویو علیه برنامه موشکی جمهوری اسلامی را فراهم میکند؛ برنامهای که دیگر نه بهعنوان «ابزار بازدارندگی»، بلکه بهمثابه «تهدیدی فوری و فعال» تعریف میشود.
تناقض اصلی دقیقاً در همین نقطه است: آنچه جمهوری اسلامی امروز آن را ستون تضمین بقای خود میداند، در شرایط جدید میتواند به عامل آغاز دور تازهای از تقابل نظامی بدل شود. بازدارندگی زمانی کارآمد است که طرف مقابل از عبور از خط قرمز بترسد؛ اما وقتی خودِ تعریف خط قرمز تغییر کرده باشد، اصرار بر ابزارهای قدیمی، نه بازدارنده خواهد بود و نه محافظ—بلکه محرک و تشدیدکننده بحران است.

بهرام بیضایی، نه صرفا یک نام در سینما و هنرهای نمایشی ایران، که یک «نهاد فرهنگی» تکنفره است. او را میتوان جدا از کارگردان، نویسنده یا پژوهشگر، فرهنگبانی خواند که در جستوجوی هویت ایرانی و زبان فارسی، به بازخوانی گذشته میپرداخت و در تاریخ و فرهنگ کاوش میکرد.
او در زمانهای که حافظه تاریخی جامعه رو به زوال بود، با تکیه بر پژوهشهای ژرف و خلاقیت بیمانندش، سبکی را ساخت که منحصربهفرد و یگانه بود.
بیضایی و نمایش
بهرام بیضایی در تئاتر، فرمی از نمایش را پایهگذاری کرد که پیش از آن بیسابقه بود. تئاتر او عمیقا سنتی و عمیقا مدرن است. او از فرمهای کهن نمایشی و آیینهایی مثل تعزیه، سیاهبازی، تخت حوضی و نقالی استفاده میکرد تا مفاهیمی مدرن را بهروی صحنه ببرد. آثار بیضایی گرچه اکثرا در زمان گذشته میگذشتند اما داستانهایی امروزی را روایت میکردند که در هرزمانی فهمیده میشوند. از جمله بیضایی در «مرگ یزدگرد» داستان انقلاب و شورش اجتماعی در پی ظلم را بازسازی میکند. خصوصا اینکه راویان او در جهان نمایش نه قدرتمندان که فرودستان و به حاشیهرفتهگان هستند. در نمایشنامه «آرش» و در آن پایان بینظیر، بیضایی به جامعهای میتازد که هنوز در انتظار رسیدن یک منجی برای رهاییست:
«آنک البرز؛ بلند است و سر به آسمان میساید. و ما در پای البرز به پای ایستادهایم؛ و در برابرمان دشمنانی از خون ما؛ با لبخندِ زشت. و من مردمی را میشناسم که هنوز میگویند: آرش بازخواهد گشت.»
از سوی دیگر زبان در تئاتر بیضایی، ابزاری است برای کندوکاو در ناخودآگاه جمعی. او با استفاده از زبان کهن و واژگانی که فراموش شدهاند، جهانی یکتا میآفریند. زبان در آثار بیضایی نه صرفا وسیلهای برای بیان که ابزاری نمایشیست و خود یکی از شخصیتهای تئاتر است.
بیضایی و پژوهش
بخش مهم و ماندگار زیست فرهنگی بهرام بیضایی، پژوهشهای اوست. آثار پژوهشی بیضایی نهتنها ریشههای آثار خودش را شکل دادند بلکه تاثیری بسیار مهم در نسلهای پس از او تا به امروز داشتهاند. کتاب «نمایش در ایران» هنوز هم پس از چندین دهه مهمترین اثر پژوهشی در تئاتر ایرانیست. بیضایی در زمانی که بسیاری معتقد بودند ایران پیش از برخورد با غرب تئاتر نداشته است، با تکیه بر اسناد و تحلیل آیینهایی چون تعزیه و خیمهشببازی، ثابت کرد که نمایش در تار و پود فرهنگ ایرانی تنیده شده است. همچنین بیضایی در کتاب دیگرش «هزارافسان کجاست؟» به ریشهیابی قصههای هزار و یک شب میپردازد و با رویکردی اسطورهشناختی، ردپای ایزدبانوان و الگوهای کهن ایرانی را در این داستانها دنبال میکند. بیضایی برخلاف پژوهشگران غربی از درون فرهنگ ایرانی، به تحلیل نمادها و نشانهها میپردازد.
بیضایی و سینما
سینمای بیضایی، سینمایی منحصربهفرد است. جهان سینمایی بیضایی گرچه امروزیتر و بهروزتر از جهان نمایشش است، اما از همان ریشهها برمیخیزد. برخی از آثار او مانند «مسافران» مستقیما از دل فرهنگ نمایشی ایرانی میآید. در این شاهکار سینمایی، ما با شکلی از فاصلهگذاری بهسبک تعزیه طرفیم و همزمان میزانسنها و بازیها ما را بهدل نمایشهای سنتی میبرند. تاکید بر فرم دایره و استفاده از نمادهایی مثل آینه، مسافران را تبدیل به فیلمی امروزی اما ریشهدار میکند.
با اینحال جهان سینمایی بیضایی بسیار گستردهتر است. او از نخستین کسانیست که در جمهوری اسلامی با فیلم «باشو غریبه کوچک»، فیلم ضدجنگ ساخت. آنهم در زمانی که کشتن و کشتهشدن در پروپاگاندای جمهوری اسلامی بزرگترین ارزش بود. باشو سالها در توقیف ماند و فقط پس از جنگ بود که اجازه اکران پیدا کرد.
بیضایی از امروز و نقد اجتماعی-سیاسی هم غافل نبوده است. فیلم درخشان «سگکشی» روایتیست از تاریخ جمهوری اسلامی. داستانی که از تمام تاریخ، از انقلاب، جنگ و دوران سازندگی عبور میکند و تباهی را نمایش میدهد.
بیضایی و قدرت زن
زن، در آثار بیضایی از مهمترین مولفههاست. در بیشتر آثار بیضایی خصوصا در سینما، زنان نقشی محوری دارند. پیش از آنکه زنان جنبشهای اجتماعی مهمی مانند خیزش زن، زندگی، آزادی را رهبری کنند، بیضایی در آثارش پیشگویانه قدرت زن ایرانی را تصویر کرده بود. سوسن تسلیمی در «مرگ یزدگرد» و «چریکه تارا» و مژده شمسایی در «مسافران» و «سگکشی» فقط چند نمونه از این نمایش قدرت هستند.
در جهان نمایشی بیضایی، زنان نه موجوداتی ضعیف، که پاسداران اصلی خرد و زمین هستند. زنان آثار او نمادی از تداوم زندگی در زمان هجوم ویرانی هستند. او با حذف نگاه ابزاری، زن را در جایگاه کنشگر اصلی قرار میدهد.
بیضایی و سانسور
نمیتوان از بیضایی گفت و از مقابله او با سانسور نگفت. بهرام بیضایی عاشق فرهنگ ایرانی و بزرگترین پاسدار این فرهنگ و زبان در جهان هنرهای نمایشی بود، اما همواره از سوی جمهوری اسلامی سانسور میشد. او بهاییزاده بود و از اینرو بیشتر از دیگران سانسور و سرکوب میشد. دلخوشی کوچک اینکه دستکم ۱۵سال آخر را در آرامش و در آمریکا و دانشگاه استنفورد کار کرد و حسرتی بسیار بزرگ که نتوانست آثارش را در ایران و برای مردم بهروی صحنه یا جلوی دوربین ببرد. بهرام بیضایی اما در آثارش پایان ظلم را بهروشنی دیده بود.
«شمایان - شمایید؛ ترسان از یکدیگر! و همیشه میدانید یکی جایی هست، که افتِ شما خیزِ وی است. آری - همیشه داسی هست که بدان ریشه شما بَر کنند!»

بهرام بیضایی با ۱۰ فیلم بلند، ۴ فیلم کوتاه، اجرای چندین نمایش بر صحنه و انتشار بیش از ۷۰ کتاب یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین چهرههای هنری ۶۰ سال اخیر ایران بود. بیراه نیست اگر او را بزرگترین چهره فرهنگی ایرانی در چند دهه اخیر بنامیم؛ روشنفکری که «نه» گفت و سر فرود نیاورد.
بیضایی که در خانوادهای بهائی به دنیا آمده بود (هرچند آشکارا اعلام کرد که مذهبش «فرهنگ» است)، از اولین روزهای انقلاب اسلامی مورد هجمه انقلابیون قرار گرفت.
حتی همکارانش بهعنوان یک «طاغوتی» به او تاختند و فیلمهایش یکی پس از دیگری توقیف شد؛ از «چریکه تارا» تا «مرگ یزدگرد» و «باشو، غریبه کوچک» که تا پایان جنگ توقیف ماند.
فیلم درخشان چریکه تارا که پیش از انقلاب فیلمبرداری شده بود، به بخش «نوعی نگاه» جشنواره کن راه یافت (اولین فیلم ایرانی در این بخش) و بیضایی با هزینه شخصی در این جشنواره شرکت کرد، اما پس از بازگشت بهدلیل حضور در این جشنواره، از دانشگاه اخراج شد.
مسئولان سینمایی دهه ۶۰ بهشدت با او و سوسن تسلیمی مخالف بودند و به هر نحو ممکن در برابرشان قرار میگرفتند.
در نتیجه، از تولید دهها اثر درخشان، از جمله «ندبه» و «حقایق درباره لیلا دختر ادریس»، جلوگیری شد؛ آثاری که در صورت تولید احتمالا میتوانستند در جرگه درخشانترین آثار تاریخ سینمای ایران قرار بگیرند.
بیضایی پس از ساخت «شاید وقتی دیگر» که به گفته خودش، مسئولان سینمایی وقت گفته بودند «فیلم هندی است و بگذاریم بسازد تا آبرویش برود»، از ایران به سوئد مهاجرت کرد.
او در سوئد دوام نیاورد و تنها بدون خانوادهاش به ایران بازگشت: «در فرودگاه تهران حتی پول تاکسی هم نداشتم. خوشبختانه دوستانی برای بردنم آمده بودند.»
بیضایی در دهه ۷۰ در فهرست قتلهای زنجیرهای بود و سعید امامی یک بار او را به همراه فیلمساز شناختهشده دیگری به هتل استقلال احضار کرد تا برای او فیلمی بسازد. بیضایی بهتندی رد کرد و برای مدت کوتاهی از ایران خارج شد.
در ابتدای دهه ۸۰ زمانی که «اطلاعات موازی» قدرت گرفته بود، بازجوی معروف این نیروی مخوف بیضایی را به اداره اماکن احضار کرد و از صبح تا بعدازظهر بر رویش فریاد کشید که «بنویس لعنت بر پدر و مادرم که بهائی بودند و امضا کن.» بیضایی نکرد.
همه فشارها و انبوه پروژههایی که در همان ابتدای کار اجازهشان صادر نشد یا پس از شروع مقدمات جلوی آنها گرفته شد، بیضایی را به مهاجرت دائم در سال ۱۳۸۹ ترغیب کرد.
او پس از مهاجرت به آمریکا هم دست از کار ممتد نکشید؛ ضمن تدریس در دانشگاه استنفورد، چندین نمایش را به روی صحنه برد و چند کتاب تازه را هم به ثمر رساند.
سینماگر مولف
بیضایی نمونه سینماگری است مولف که آثار و اندیشه هایش حول محورهای خاصی میگردند و او فیلم به فیلم به مایههای ثابتی میپردازد که جملگی دغدغههای راستیناش هستند.
از این رو، بهراحتی میتوان ارتباطهای ویژهای را میان فیلمهایش جستوجو کرد. هر شخصیت در فیلم به شکلی در فیلم دیگر تکرار میشود و بهنوعی ادامه مییابد.
در نتیجه، فیلمهای بیضایی ضمن اینکه هر یک به خودی خود کامل هستند، ارتباط تنگاتنگی با دیگر آثارش دارند و در مجموع شمایی کلی از دنیای یک هنرمند سرسخت با جهانی کاملا ویژه ترسیم میکنند که فقط و فقط مختص خود اوست و بهدلیل بینهایت خاص بودن این دنیا - و دروغین و ظاهری نبودن آن - قابل تقلید نیست.
شخصیتهای اصلی دنیای بیضایی «متفاوت» هستند. آنها با هر نوع محافظهکاری، زد و بند و سازشکاری بیگانهاند و غالبا یکه و تنها در مقابل پلیدیها میایستند. این روحیه شخصیتهای اصلی بیضایی دقیقا برگرفته از زندگی و افکار خود اوست.
بیضایی در گفتوگو با نگارنده میگوید: «یادم هست که در دوره دبستان برای اولین بار عصیان کردم، آن هم در مدرسه علامه سر چهارراه لشگر که فقط کتک میزدند. این مدرسه مدیری داشت که فقط از طریق کتک با ما حرف میزد. معلمی داشتیم که اعلام کرد برای هر تعداد غلط دیکته باید آن را ضربدر خودش کنیم و به این تعداد از روی دیکته بنویسیم. یعنی به خاطر چهار غلط باید ۱۶ بار از روی دیکته مینوشتیم یا اگر کسی ۲۰ غلط داشت باید ۴۰۰ بار مینوشت.
بیضایی افزود: «من دیکتهام خوب بود و معمولا ۲۰ میشدم. اما وقتی معلم اعلام کرد که همه فهمیدند، من دستم را بلند کردم و گفتم: نه. گفت: چطور نفهمیدی؟ گفتم: این کار درست نیست و اصلا یعنی چه؟ چطور یک آدم میتواند یکشبه ۴۰۰ بار از روی یک دیکته بنویسد؟ گفت: خفه شو بشین. نشستم. گفت: تو که دیکتهات خوب است. گفتم: من برای خودم نمیگویم. گفت: به هر حال قانون همین است و شروع کرد به دیکته گفتن.»
او ادامه داد: «من ننوشتم. سفید دادم و صفر شدم. گفت: باید ۴۰۰ بار از روی دیکته بنویسی. گفتم: یکی هم نمینویسم. گفت: حالا میبینیم. فردا رفتم مدرسه بدون اینکه چیزی نوشته باشم. تمام ساعت چوب را به تن من خرد کرد که مینویسی یا نه؟ من هم گفتم: نه، نمینویسم، و بالاخره هم ننوشتم.»
بیضایی طی چندین دهه فعالیت حرفهای در عرصه تئاتر و سینما، همین رویه را حفظ کرد. او کسی بود که دیکته ننوشت، گیریم که تمام ساعت در مدرسه کتک بخورد یا سالهای سال بیکار بماند و فیلم نسازد.
او هیچگاه حاضر نشد بهخاطر بقا یا غم نان چیزی را بپذیرد که دوست ندارد. به یک معنی، او آدمی بود بهشدت پایبند بر اصولش. همین روحیه را ببینید در آقای حکمتی فیلم «رگبار» (معلمی که از هر سو مورد هجوم است و بالاخره مجبور به ترک این محیط میشود)، آیت فیلم «غریبه و مه» (مردی که از جایی ناشناس میآید و سرانجام به همان جای ناشناس باز میگردد: تمثیلی از به دنیا آمدن ما و مردنمان)، پیرزن «کلاغ» (که در جستوجوی گذشته گمشدهاش است)، تارای «چریکه تارا» (که با آیینها و اسطورهها در کشاکش است)، کیان «شاید وقتی دیگر» (که در جستوجوی گذشته گمشده و هویتاش است)، خانم بزرگ «مسافران» (که با ایمان و اعتقادش میخواهد حتی بر مرگ غلبه کند) و گلرخ «سگ کشی» (که یکتنه در مقابل همه پلیدیها میایستد).
همه این شخصیتها روحیاتی دارند برگرفته از شخصیت خود بیضایی.
در دهه ۶۰ یکی از مسئولان سینمایی بهصراحت به او گفته بود نویسنده نمیخواهیم، «تایپیست» میخواهیم، اما تایپیست بهراحتی میشود پیدا کرد، نویسنده نه. بهرام بیضایی نویسنده است.
جستوجوی هویت
مضمون جستوجوی هویت مهمترین مایه آثار بیضایی است؛ اینکه شخصیتهای او بیش و پیش از هر چیز بهدنبال هویت میگردند و خواهان بهتر شناختن خود و گذشتهشان هستند.
از این رو، هر فیلم او دعوتی است برای تعمق بیشتر و بهتر در ریشههایمان.
مفهومی به نام زندگی
دیگر مایه مهمی که بیضایی با آن کار میکند، مسالهای به نام زندگی است. در «رگبار»، آقای حکمتی میآید و میرود و ما میان یک آمدن و رفتن را شاهدیم؛ یعنی یک زندگی، میان یک تولد و مرگ.
این مایه در «غریبه و مه» به اوج میرسد و در واقع در تمام فیلم شاهد یک آمدن و رفتن به این جهان هستیم و مشتی سوال بیپاسخ در برابری جهانی قاهر.
ترجمان بصری اسطورهها
فیلمهای بیضایی نوعی ترجمان بصری برای متون اسطورهای است. یعنی بهجای ادبیات یا حتی زبانهای باستانی، بیضایی، خودآگاه یا ناخودآگاه، شکل تازهای برای پرداختن به اسطورههای ایرانی پیدا میکند.
خودش در گفتوگو با نگارنده گفت: «من تصور نمیکنم عمدا به این آیینها و اسطورهها پرداخته باشم. اینها از من تراویده، همچون راهی برای بیان فشرده مضمونهای شاید گستردهتر. اصلا آیینها و اسطورهها همین بوده؛ یعنی بیان فشرده دریافت بشر از چگونگی جهان و معنای آن.»
او افزود: «از طرفی به هر حال فیلمسازی خودش یک زبان بصری است و در بخش کلامیاش هم جستوجویی همگانی دیده میشود. همچنان که بشر برای ایجاد ارتباط و بیان خودش هم زبان بصری و هم زبان کلامی را به موازات هم به وجود آورد و پیش برد.»
زنده بودن طبیعت
زنده بودن طبیعت و پاسخ آن به اعمال ما مایه مهم دیگری است در آثار بیضایی.
از «باشو، غریبه کوچک» تا «مسافران» و قبلتر در «چریکه تارا» میتوان این مایه را بهروشنی دنبال کرد.
در «مسافران» اصلا طبیعت به ایمان و اعتقاد خانم بزرگ پاسخ میدهد و در نتیجه مردگان بازمیگردند.
بدرود در روز تولد
بیضایی به مانند یاسوجیرو اوزو، فیلمساز ژاپنی مورد علاقهاش، درست در روز تولدش ما را ترک کرد.
اسطوره درک و فهم درست، انسانیت و شرافت، با تواناییهای خارقالعاده تکنیکی در سینما و تئاتر، با نثری شگفتانگیز که برتری آشکارش را بر تمام رماننویسان این سالها به رخ میکشید، با قدرت خلق درام و سوادی غبطهبرانگیز که نامش را برای همیشه بر تارک ادب و هنر این سرزمین ثبت میکند.





