«مردهشور» عبدالرضا کاهانی؛ روایت سنت، مذهب و سایه حکومت

«مردهشور»، تازهترین فیلم عبدالرضا کاهانی در کانادا، تنها جایزه هفتاد و هشتمین دوره جشنواره جهانی ادینبورگ را که به نام شان کانری، بازیگر برجسته اسکاتلندی، نامگذاری شده، از آن خود کرد.
نویسنده و منتقد فیلم

«مردهشور»، تازهترین فیلم عبدالرضا کاهانی در کانادا، تنها جایزه هفتاد و هشتمین دوره جشنواره جهانی ادینبورگ را که به نام شان کانری، بازیگر برجسته اسکاتلندی، نامگذاری شده، از آن خود کرد.
کاهانی که پس از توقیف متوالی فیلمهایش در ایران، به کانادا مهاجرت کرد، پس از موفقیت «یک زیارتگاه» که سال گذشته در همین جشنواره به نمایش درآمد و اکنون در اپل تیوی در دسترس است، در دومین تجربه مشابه باز به سینمایی رو آورده که با کمترین بودجه و به شکل تکنفره خلق میشود.
این بدان معناست که فیلمساز بهجز بازیگر، از عوامل دیگری استفاده نمیکند و تمام فیلم هم با یک تلفن همراه تصویربرداری میشود.
این نوع فیلمسازی بسیار کمهزینه که حالا جایزه ۵۰ هزار پوندی جشنواره ادینبورگ را به ارمغان آورده، نوید دلگرمکنندهای است برای فیلمسازان در تبعید ایرانی که غالبا در تهیه بودجه فیلمهایشان با مشکل مواجهاند.
هر دو فیلم تازه کاهانی با این روش - برخلاف چند فیلم قبلی این فیلمساز - هم از نظر مالی و هم نزد منتقدان با اقبال روبهرو شدهاند و به این ترتیب، نوید دوران تازهای را برای این فیلمساز میدهند که بدون مشکلات مالی بتواند فیلمهای دیگری را به همین ترتیب خلق کند.
کاهانی در گفتوگو با ورایتی میگوید که جایزه ۵۰ هزار پوندی فیلم مردهشور، بودجه کامل فیلم بعدیاش را فراهم کرده است.
همان شخصیت ساده، اما غریب و دوستداشتنی فیلم زیارتگاه (با بازی همان بازیگر، نیما صدر) گویی از پرده سینما بیرون آمده و حالا در فیلم دوم هم ظاهر شده است.
این بار مردی مردهشور در کانادا که به شکلی برای سفارت ایران کار میکند و مردهها را به شکل سنتی و مذهبی میشوید.
او در حال از دست دادن شغل خود است و در این بین با دختر خوانندهای به نام جانا (با بازی گلآذین اردستانی که خود خواننده است) روبهرو میشود که از او انتظار عجیبی دارد.
جانا بهخاطر ترانههای سیاسیاش به قتل تهدید شده و دیدار این دو در مخفیگاه جانا، داستان را به جای غریبی میبرد.

فیلم با نماهای سادهای از شغل شخصیت اصلی آغاز میشود. در نماهایی که غالبا کوتاه هستند، مجتبی را در حال شستوشوی یک مرده به شکل مذهبی میبینیم که با نماهای قرآن و دعاخوانی او ادامه مییابد.
سکانس بعدی در یک رستوران و میکده با موسیقی میگذرد که آشکارا در تناقض با سکانس قبلی است؛ تناقضی که در فضا و مکان جاری است و از آنجا به خود شخصیت میرسد: مردی که در تناقض مذهب و زندگی گیر افتاده و حالا به نظر میرسد دیدار با یک زن جذاب، زندگی او را تغییر خواهد داد.
فیلم نوعی عشق و علاقه بر زباننیامده را بین این شخصیت و خواننده جاری میکند، اما بهدرستی از روایت مستقیم آن پرهیز دارد، چرا که شخصیت بهغایت ساده و گوش بهفرمان مجتبی، اجازه جاری شدن احساساتش را نخواهد داد.
دوربین در واقع همیشه بافاصله میایستد و بهنوعی تنها روایتگر سرد یک ماجرای ترسناک است.
فیلمساز از درگیریهای احساسی و روایت درون آدمها پرهیز دارد و در عوض به رئالیسمی خشک رو میآورد که با شخصیت و نوع زندگی شخصیت اصلی پیوند دارد.
این روایت بافاصله، تلخی انتهای فیلم را بیشتر میکند؛ جایی که تماشاگر با یک شوک ناگهانی روبهرو میشود و شخصیت اصلیاش را بیپناهتر از همیشه مییابد.
صحنه خوردن شراب نوعی پیوند عاطفی را بین دو شخصیت پررنگتر میکند و از سویی در تکامل شخصیت مجتبی - که شراب نمیخورد - نقش دارد.
مستی دو شخصیت و انتظارشان برای شفق قطبی با نوعی تلخی تنهایی پایان میپذیرد که به شوک ناگهانی انتهای فیلم میرسد.
این میان یک صحنه ضبط ویدیویی وجود دارد که به خودیخود مهم است، اما به نظر میرسد در جای مناسبی قرار ندارد: بین صحنه مستی و پایان تلخ فیلم، نباید فاصلهای میافتاد.
فیلم در عین حال درباره فضای مهاجرت حرف میزند؛ جایی که نزدیکترین آدمهای شخصیت اصلی در واقع جاسوس هستند و خیالات دیگری در سر دارند.
صحنه کبابخوری انتهایی، واقعیت تلخی را با صلابت در چشم تماشاگر فرو میکند. ترانههای همان خواننده به هنگام پختن کباب در حال پخش است که خود از نوعی تناقض غریب در دل حکومت خبر میدهد.
حالا همه آدمهای داستان یکجا جمع شدهاند، جایی که ما میدانیم شخصیت اصلی چاره دیگری ندارد جز پذیرش تلخی بیانتهای زندگیاش که از شرافتش نشات میگیرد.
فیلم همانند اثر قبلی درباره شرافت است؛ شریف زیستنی که هر روز غیرممکنتر میشود و فیلم مرثیهسرای آن است.

با گذشت حدود دو ماه از جنگ ۱۲ روزه میان جمهوری اسلامی و اسرائیل، هنوز هیچکس پاسخی قطعی برای یک پرسش کلیدی ندارد: فردو واقعا نابود شد یا هنوز نفس میکشد؟
ارزیابیها در مورد سرنوشت اصلیترین مرکز غنیسازی ایران و ذخایر اورانیوم ۶۰ درصدیاش، از «کاملا نابود» تا «چند ماه عقبگرد» متفاوت است. این ابهام، همان نقطهای است که آینده برنامه هستهای جمهوری اسلامی را شکل میدهد.
بلومبرگ جمعه ۳۰ مرداد گزارش داد مقامات آژانس بینالمللی انرژی اتمی هفته آینده به واشینگتن میروند تا درباره ممانعت جمهوری اسلامی از بازرسیها با دولت آمریکا گفتوگو کنند.
یک دیپلمات به این رسانه گفت ناتوانی آژانس در بررسی ذخایر اورانیوم نزدیک به درجه تسلیحاتی در ایران، بهسرعت به یک بحران واقعی بدل میشود.
این در حالی است که رافائل گروسی، مدیرکل آژانس، پس از پایان جنگ ۱۲ روزه اعلام کرد تلاشش برای جلب موافقت تهران در بازگشت بازرسان شکست خورده است.
نبرد روایتها: نابودی یا فریب؟
مقامات آمریکایی و اسرائیلی حملات اول تیرماه به تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی را موفقیتی تمامعیار معرفی کردند.
کاخ سفید در بیانیهای تاکید کرد عملیات موسوم به «چکش نیمهشب» بهطور کامل تاسیسات هستهای ایران را نابود کرد.
با این حال، گزارش محرمانه و جنجالی وزارت دفاع آمریکا محتاطانهتر بود: فردو بهشدت آسیب دیده، اما بهطور کامل نابود نشده است.
در داخل ایران نیز لحنها متناقض بود. مسعود پزشکیان، رییس دولت جمهوری اسلامی، در مصاحبهای با تاکر کارلسون تایید کرد تاسیسات بهشدت آسیب دیدهاند.
اما علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، پس از جنگ گفت تجهیزات هستهای آسیب جدی ندیدهاند.
این تناقض برای بسیاری تحلیلگران نشانهای از یک بازی دوگانه است: تاکید بر خسارت برای کاهش فشار، در کنار پنهان کردن توان بازسازی برای حفظ اهرم چانهزنی.
روزنامه نیویورک تایمز در گزارشی تحلیلی نوشت برآورد قطعی از میزان آسیب فردو دشوار است، چرا که بمبها لزوما به اتاقهای سانتریفیوژ نرسیدهاند و اثر امواج انفجار این بمبها ممکن است بخشی از تجهیزات را تنها از کار انداخته باشد.
جان ولفستال، مقام سابق کاخ سفید در حوزه کنترل تسلیحات، گفت: «اگر تخریبها تنها ناشی از موج انفجار بوده، خیلی از چیزها قابل بازیابی است. اگر انفجار شدیدتر بوده، شاید چیزی باقی نمانده. تا زمانی که این را ندانیم، محاسبه دقیقی ممکن نیست.»
مجهول بزرگ: ذخایر اورانیوم ۶۰ درصدی
پیش از حملات، ایران بیش از ۴۰۸ کیلوگرم اورانیوم ۶۰ درصدی داشت؛ حجمی که اگر به ۹۰ درصد ارتقا یابد، برای دستکم ساخت ۱۰ بمب اتمی کافی است.
بر اساس گزارش آژانس، تنها در سهماهه قبل از جنگ ۱۲ روزه، سایت فردو ۱۶۶ کیلوگرم ۶۰ درصد تولید کرده بود، در حالی که سایت اتمی نطنز تنها ۱۹ کیلوگرم تولید داشت.
این بدین معناست که تمرکز اصلی جمهوری اسلامی در فردو بود، جایی که سانتریفیوژهای پیشرفته IR-6 با قابلیت غنیسازی بالا در حال چرخش بودند.
اکنون محل دقیق این ذخایر در هالهای از ابهام است. مقامات آمریکایی اذعان کردهاند بخش عمده آنها همچنان وجود دارد، اما آژانس قادر به حسابرسی نیست.
مایکل مککال، رییس کمیته روابط خارجی کنگره، هفتم تیر گفت: «برداشت من این است که بیشتر مواد هنوز وجود دارد و آژانس باید آنها را حسابرسی کند.»
از «آماد» تا امروز: درس نامنسجم بودن
پس از افشای «پروژه آماد»، برنامه ساخت سلاحهای هستهای جمهوری اسلامی، در اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی، جمهوری اسلامی آموخت که متمرکز بودن برنامه ساخت سلاح، آن را آسیبپذیر میکند.
حکومت ایران از آن زمان کوشیده است بخشهای حساس را در چند سایت و کارگاه پخش کند. حملات اخیر و نابودی بخشی از مراکز، این درس را بار دیگر تقویت کرده است: پراکندگی، کلید بقاست.
بر اساس این منطق، تهران احتمالا به سمت مدلی حرکت میکند که میتوان آن را «برنامه چریکی هستهای» نامید؛ استفاده از زنجیرههای کوچک سانتریفیوژهای پیشرفته در کارگاههای پنهان، احتمالا در نقاط پراکنده و دوردست کشور.
در چنین حالتی، حتی اگر بخشی از تاسیسات بزرگ از بین برود، برنامه غنیسازی میتواند در مقیاس کوچک اما موثر ادامه یابد.
چرا مکانیسم ماشه تهران را نمیترساند؟
اروپا اوایل مرداد هشدار داد اگر تا پایان ماه جاری میلادی جمهوری اسلامی اجازه بازرسی ندهد و تعهدات خود را به انجام نرساند، مکانیسم ماشه فعال میشود.
اما تهران برخلاف گذشته، این بار این تهدید را با خونسردی بیشتری پاسخ داده است. شاید دلیل آن را باید در ذخایر اورانیوم ۶۰ درصد و استراتژی جدید هستهای حکومت دانست.
اگر مقامات جمهوری اسلامی موفق شوند بخشهایی از این ذخایر و سانتریفیوژهای پیشرفته را پنهان و فعال کنند، رسیدن به غنای ۹۰ درصدی چندان دور از دسترس نخواهد بود.
در آن صورت، جمهوری اسلامی میتواند با اورانیوم ۹۰ درصدی در میز مذاکره حاضر شود و امتیاز بیشتری طلب کند.
گلوگاه تاریخی
جمهوری اسلامی امروز در یک گلوگاه تاریخی قرار دارد. از یک سو، فشار تحریمها و تهدید حملات دوباره و از سوی دیگر، ذخایر اورانیوم، دانش فنی باقیمانده اتمی و دانشمندان هستهای رده دوم که در خانههای امن قرار گرفتهاند.
اگر برنامه هستهای به سمت پراکندگی و غیرمنسجم شدن برود، کنترل آن برای غرب و حتی اسرائیل دشوارتر خواهد شد.
سفر قریبالوقوع مقامات آژانس به واشینگتن هم دقیقا در همین چارچوب معنا پیدا میکند؛ تلاشی برای یافتن راهی که پیش از گذشتن از این گلوگاه، هنوز امکان مهار وجود داشته باشد.

فارنپالیسی در مقالهای با عنوان «آیا جنگ سرد جدیدی در خاورمیانه در راه است؟» نوشته استیون ای. کوک، پژوهشگر ارشد شورای روابط خارجی آمریکا، به شکلگیری یک رقابت نیابتی جدید میان آمریکا و چین در خاورمیانه اشاره کرده و ایران را یکی از محوریترین نقاط این تقابل جدید توصیف کرده است.
به نوشته این تحلیلگر، پس از پایان درگیریهای خردادماه میان حکومت ایران و اسرائیل، شواهدی از تلاشهای چین برای کمک به بازسازی توان نظامی جمهوری اسلامی منتشر شده است. فارنپالیسی این رویکرد جدید را تغییری مهم در سیاست رسمی بیطرفی چین در خاورمیانه ارزیابی میکند.
کوک مینویسد: «آمریکا و اسرائیل بهشدت ایران را تضعیف کردند. چین برای محافظت از سرمایهگذاریهایش در ایران، ظاهراً به این نتیجه رسیده که باید به بازسازی قدرت نظامی رژیم کمک کند.»
اهمیت استراتژیک ایران برای چین
این مقاله تاکید میکند که برخلاف دیگر بازیگران غیردولتی در منطقه مانند حوثیها، ایران نقش حیاتی در تامین نفت چین دارد. حدود ۱۳ درصد از واردات نفت چین از ایران تامین میشود و بر همین اساس، ثبات در ایران برای چین «یک مسئله امنیت ملی» است.
نویسنده یادآوری میکند که پکن و تهران در سال ۲۰۲۱ یک توافقنامه همکاری ۲۵ ساله امضا کردند که بنا به گزارش نیویورکتایمز، شامل تعهد ۴۰۰ میلیارد دلاری سرمایهگذاری چین در ایران در ازای دسترسی مداوم و ارزان به نفت بود. این توافق، همچنین همکاریهای زیرساختی، امنیتی و دفاعی را نیز در بر میگرفت.
تضعیف ایران، ضربه به منافع چین
کوک مینویسد که عملیات نظامی اسرائیل و حملات هوایی آمریکا به سایتهای هستهای ایران، در دو سطح به ضرر چین تمام شد:
۱. تقویت نظم منطقهای تحت رهبری آمریکا: آمریکا با عملیات «چکش نیمهشب» نشان داد که نگرانی امنیتی متحدان منطقهایاش، از جمله اسرائیل، را جدی میگیرد. این پیام به کشورهای منطقه مخابره شد که با وجود چرخش به آسیا، واشینگتن هنوز در منطقه حضور دارد. این مسئله تلاشهای چین برای پر کردن خلا امنیتی آمریکا را دشوارتر کرده است.
۲. تخریب زیرساختهای نظامی و سرکوب جمهوری اسلامی: بهدنبال عملیات نظامی، ایران تضعیف شده و این وضعیت میتواند از نظر اقتصادی و ژئوپلیتیکی چین را تحت فشار بگذارد. بهویژه اگر رژیم جمهوری اسلامی سقوط کند و رهبری جدیدی در ایران شکل گیرد که به آمریکا نزدیکتر باشد، توازن قدرت در منطقه به زیان پکن تغییر خواهد کرد.
پیشبینی دور تازه کمکهای نظامی چین به ایران
فارنپالیسی پیشبینی میکند که چین برای جلوگیری از چنین سناریویی، به سرعت در جهت بازسازی پدافند هوایی و ذخایر موشکی بالستیک ایران وارد عمل خواهد شد.
کوک مینویسد: «این الگو برای کسانی که سالها تحولات خاورمیانه را دنبال کردهاند آشناست. مشابه آنچه شوروی در سال ۱۹۶۷ پس از شکست اعراب از اسرائیل انجام داد.»
این مقاله نتیجه میگیرد که با وجود تفاوتهایی با دوران جنگ سرد، شکلگیری یک نظم دوقطبی جدید در خاورمیانه، با ایران بهعنوان میدان اصلی رقابت قدرتها، بیش از پیش آشکار شده است. اسرائیل همچنان از پشتیبانی کامل نظامی آمریکا برخوردار است و چین نیز بهدنبال حمایت از ایران برای حفظ نفوذ خود در منطقه است.

ادعاهای دونالد ترامپ درباره توانایی پایان دادن سریع به جنگ اوکراین، بیش از آنکه چشمانداز صلح را تقویت کند، موقعیت آمریکا و اروپا را تضعیف کرده و به نفع روسیه تمام میشود.
نشریه فارنافرز با اشاره به داستان «لباس جدید پادشاه» هانس کریستین اندرسن نوشت همانگونه که پادشاه بدون لباس مقابل مردم ایستاده بود و کسی جرئت بیان حقیقت را نداشت، ترامپ نیز بدون طرح مشخصی برای صلح، خود را محور دیپلماسی معرفی میکند و رهبران جهان به ناچار سکوت میکنند.
ترامپ بارها گفته ظرف ۲۴ ساعت میتواند جنگ را متوقف کند. او مدعی است تنها در واشینگتن و از طریق ابتکار شخصی او میتوان به توافق رسید، نه در ژنو، وین یا کییف. اما فارنافرز تاکید دارد که دولت ترامپ هیچ «نقشه راه» روشنی برای پایان جنگ ندارد. او گاهی از آتشبس موقت سخن میگوید و گاهی از توافق نهایی، و در عین حال تهدید میکند که کمکها به اوکراین را قطع خواهد کرد.
این گزارش میافزاید که واشینگتن عملاً اهرم محدودی برای فشار بر مسکو دارد؛ از تشدید تحریمها پرهیز کرده و در ارسال تسلیحات نیز محتاط است. همزمان توان چندانی برای فشار بر کییف وجود ندارد، چرا که اوکراین برای بقا میجنگد و از حمایت اروپا برخوردار است.
به نوشته فارنافرز، هیچیک از طرفهای جنگ مایل نیستند به صراحت بگویند «ترامپ لباسی بر تن ندارد». روسیه رابطه نزدیک با او را به سود خود میبیند. اوکراین نمیخواهد با انتقاد آشکار، حمایت احتمالی آمریکا را از دست بدهد و اروپا هم وابستگی امنیتی خود به واشینگتن را نادیده نمیگیرد.
این وضعیت به کرملین فرصت میدهد. پوتین با چاپلوسی از ترامپ و القای این تصور که او یک «صلحطلب بزرگ» است، از شکافها بیشترین بهره را میبرد. همزمان روسیه حملاتش علیه زیرساختهای اوکراین را افزایش داده و امید دارد که دودلیهای آمریکا به تضعیف روحیه غربیها منجر شود.
رهبران اروپایی بهخوبی میدانند که دیپلماسی ترامپ توخالی است. از همین رو برخی کشورها به فکر آیندهای بدون تکیه بر آمریکا افتادهاند. آلمان در دو مقطع سیاستهایش را تغییر داد: نخست با قطع وابستگی به انرژی روسیه و سپس با آغاز بازسازی توان نظامی. با این حال اروپا همچنان به چتر امنیتی واشینگتن متکی است و ناچار در برابر نمایش ترامپ انعطاف نشان میدهد.
به نوشته فارنافرز، پیام اصلی ترامپ برای افکار عمومی غرب آن است که جنگ را میتوان به سرعت پایان داد. این روایت اگرچه برای مردم جذاب است، اما خطرناک خواهد بود، زیرا نیاز واقعی اوکراین یعنی تجهیز به سامانههای دفاع هوایی، پهپاد و کمکهای مالی را به حاشیه میبرد.
این نشریه هشدار میدهد که تمرکز بر «توافقهای خیالی» به جای واقعیتهای جنگ، نهتنها اوکراین بلکه اعتبار جهانی آمریکا را تضعیف میکند. میراثی که پس از جنگ جهانی دوم و پایان جنگ سرد بر جای مانده بود، اکنون در معرض خدشه است. اگر ترامپ حتی موفق به برقراری آتشبسی موقت شود، بیاعتمادی به روشهای او مانع شکلگیری ائتلاف پایدار خواهد شد.
فارنافرز در پایان نتیجه میگیرد: «دیپلماسی نمایشی ترامپ گرچه میتواند رهبران جهان را دور یک میز جمع کند، اما توان حل بحران اوکراین را ندارد. او بیش از هر چیز به دنبال تحسین و نمایش است، امری که فاصله میان ادعا و واقعیت را بیش از پیش آشکار میسازد.»

فارنافرز نوشت که کرملین با تبدیل دریای سیاه به مرز راهبردی اوراسیا میکوشد بر دولتهای ساحلی اعمال نفوذ کند و از این دریا بهعنوان سکوی طرح ریزی قدرت در خاورمیانه، مدیترانه و قفقاز بهره ببرد؛ روندی که اگر مهار نشود امنیت اروپا و همسایگان را تهدید میکند.
به گزارش فارنافرز، جنگ روسیه علیه اوکراین و فشار بر همسایگان، جریان انرژی، غذا و کالا را مختل و میلیونها آواره ایجاد کرده و سطح ناامنی را از اوکراین فراتر برده است. به باور نویسنده این نشریه، هدف مسکو صرفاً تسلط بر اوکراین نیست؛ کرملین میخواهد پنج کشور ساحلی دیگر دریای سیاه و همچنین مولداوی را بهحدی وابسته کند که عملاً بر انتخابهای راهبردی آنها حق وتو بیابد و در عین حال از پهنه دریای سیاه برای نفوذ فرامنطقهای بهره گیرد.
نشریه فارنافرز مینویسد که تسلط بر دریای سیاه، بخش محوری راهبرد روسیه برای بازتعریف جایگاه خود بهعنوان یک «ابرقدرت» است. به باور کرملین، نبود نقش رهبری در این منطقه، روسیه را در برابر نفوذ غرب آسیبپذیر میکند و از قدرت آن برای تأثیرگذاری بر همسایگان و صادرات حیاتیاش میکاهد. در این میان، ترکیه بزرگترین مانع است؛ تنها کشور ساحلیای که هرگز زیر سلطه مسکو نبوده و همزمان عضو ناتو به شمار میرود. با این حال، روسیه پس از پایان جنگ سرد همچنان نفوذ قابل توجهی را در کشورهای ساحلی دیگر مانند بلغارستان، گرجستان، مولداوی، رومانی و اوکراین حفظ کرده است.
به نوشته این نشریه، ولادیمیر پوتین نوسازی ناوگان دریای سیاه را اولویت داد؛ ناوگانی که در پشتیبانی از اسکادران مدیترانهای و مداخله ۲۰۱۵ در سوریه حیاتی بود. مسکو با نادیدهگرفتن مرزهای بهرسمیتشناخته شده، بخشهای وسیعی از ساحل را به کنترل خود درآورد: آبخازیا در ۲۰۰۸، کریمه در ۲۰۱۴ و بخش اوکراینیِ ساحل دریای آزوف در ۲۰۲۲. هرچند اوکراین مانع اشغال کامل ساحلش شد، روسیه با مینریزی، محاصره و بمباران بنادر، دسترسی دریایی کییف را تضعیف و حضور دیگر ناوگانها را محدود کرد.

فارنافرز تاکید میکند مسکو همزمان با جلب توجه جهانی به جنگ اوکراین، اهداف خود را «زیر رادار» پیش برده است: طولانیکردن جنگ، دورزدن تحریمها، برهمزدن بازارها و گسترش نفوذ در خاورمیانه و شمال آفریقا. از نظر این نشریه، بیاعتنایی به تابآوری کشورهای ساحلی، جنگ را طولانیتر و نقضهای گسترده حقوق بشری، موجهای پناهجویی و تلاطم در بازارهای انرژی و کالا را تشدید میکند؛ ناامنیهای منطقهای نیز به قفقاز، خاورمیانه و مدیترانه سرریز میشود.
این گزارش با مرور تاریخی یادآور میشود که دریای سیاه قرنها گذرگاه جابهجایی انسان و کالا بوده است. کاترین کبیر در ۱۷۸۳ کریمه را از عثمانی ضمیمه کرد تا کنترل روسیه بر این دریا تقویت شود. در سده نوزدهم رقابت با عثمانی و قدرتهای اروپایی ادامه یافت و در جنگ سرد، شوروی به قدرت برتر بدل شد. پس از فروپاشی ۱۹۹۱، گرجستان، مولداوی و اوکراین مستقل شدند و به غرب گرایش یافتند؛ بلغارستان و رومانی به ناتو (۲۰۰۴) و اتحادیه اروپا (۲۰۰۷) پیوستند. پوتین در ۲۰۱۴ الحاق کریمه را با استدلال جلوگیری از «لنگر انداختن کشتیهای ناتو در سواستوپل» توجیه کرد. به نوشته فارنافرز، ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۲ طول ساحلِ تحت کنترل مؤثر کرملین سه برابر شد.
اهمیت اقتصادی دریای سیاه در روایت فارنافرز برجسته است: نفت و فرآوردههای نفتی، عمده محمولههای خروجی از نووروسیسک—بزرگترین بندر روسیه در این حوضه و پنجمین بندر اروپا—را تشکیل میدهند؛ خطوط باقیمانده گاز به غرب از بستر دریا به ترکیه و سپس جنوبشرق اروپا میرسد. تقریباً همه صادرات غلات و بخش مهمی از کود و محصولات کشاورزی روسیه نیز از همین دریا عبور میکند؛ این جریانها به مسکو امکان میدهد درآمد خود را افزایش دهد، بازارهای تازه بسازد، شبکههای تجاریِ کمتر متکی به دلار ایجاد کند و نفوذ خود را در کشورهای دریافتکننده گسترش دهد.
به نوشته فارنافرز، تاکتیکهای مداخله روسیه متنوع است: جنگ داخلی ۱۹۹۱–۱۹۹۳ گرجستان و جنگ کوتاه ۲۰۰۸ فرصت نفوذ نظامی-سیاسی را برای روسیه فراهم کرد؛ حدود هشت درصد گرجیها بهسبب آن رخدادها و بازی با شکافهای قومی آواره داخلیاند. کرملین علاوه بر زور، از جنگ اطلاعاتی، حمایت از احزاب طرفدار روسیه، دستکاری در انتخابات و تلاش برای کودتا بهره برده است.
اهرم انرژی ابزار شناختهشده دیگر است: قطع ترانزیت گاز از اوکراین به اروپا در مقاطع مختلف پیش از ۲۰۱۴، بستن گازِ بلغارستان در ۲۰۲۲ و مولداوی در اوایل ۲۰۲۵. محدودیتهای غذایی—از ممنوعیت گندم گرجستان تا سقفگذاری شراب مولداوی—هم برای «تنبیه» بهکار رفته است. نفوذ فرهنگی از مسیر کلیسای ارتدکس روسیه و عملیات جاسوسی و خرابکاری، این جعبهابزار را کامل میکند.
نشریه فارنافرز عملکرد روسیه را «دوگانه» توصیف میکند: تهاجم سال ۲۰۲۲ هم نشاندهنده بلندپروازیهای سلطهطلبانه مسکو بود و هم حاصل زمینهسازیهای پیشین. اگرچه صادرات گاز روسیه به کشورهای بلغارستان، رومانی و اوکراین کاهش یافت، اما در مقابل به گرجستان و ترکیه—که به تحریمهای غربی تن ندادند—افزایش پیدا کرد. ترکیه به بزرگترین خریدار جهانی فرآوردههای نفتی پالایششده روسیه تبدیل شد و بخشی از این محمولهها در گرجستان و ترکیه تغییر برچسب داده شدند تا ممنوعیتهای اتحادیه اروپا را دور بزنند. برای همین منظور، «ناوگان سایهای» از کشتیهای ثبتنشده نیز به کار گرفته شد. در بخش کشاورزی، به گفته دیمیتری مدودف، روسیه «سلاح خاموش» خود را فعال کرد: از سرقت غلات اوکراینی و حمله به مزارع، زیرساختها و بنادر گرفته تا تضعیف درآمدهای کییف و تصاحب بازارهای جهانی.

در حوزه نفوذ سیاسی، فارنافرز حلقههای ضعیف را گرجستان و مولداوی میداند: نیروهای روس در مناطق جداییطلب حضور دارند و نارضایتی داخلی بستر مستعدی برای عملیات نفوذ است. حزب «رویای گرجی» مذاکرات الحاق به اتحادیه اروپا را در نوامبر ۲۰۲۴ تعلیق و قوانین محدودکننده آزادی بیان و تجمع را تصویب کرد؛ هرچند جامعهای بزرگ مخالف است، اما ترس از تهاجم دوباره روسیه، فضا را برای عقبگرد آماده کرده است.
در مقابل، پیروزی نامزدهای طرفدار غرب در مولداوی و رومانی محدودیتهای نفوذ مسکو را نشان میدهد، اما کرملین برای دستکاری انتخابات پارلمانی پاییز ۲۰۲۵ مولداوی تلاش میکند. در آفریقا نیز اعتراضهایی به «سلاحسازی غذا» دیده شده است؛ چنانکه یک دیپلمات کنیایی خروج روسیه از توافق غلات دریای سیاه را «خنجری از پشت» خواند. در عین دورزدن تحریمها و کسب درآمد، روسیه ناچار به استفاده از شبکههای تجاری پیچیده و ناکارآمد شده و موج مهاجرت از روسیه به بزرگترین سطح پس از ۱۹۱۷ رسیده است.
به نوشته فارنافرز، مقاومت اوکراین در دریا و ضربههای سنگین به ناوگان دریای سیاه نفوذ مسکو را محدود کرده و تصمیم ترکیه برای بستن تنگهها به روی کشتیهای جنگی روسیه—چند روز پس از آغاز جنگ—توان کرملین برای جنگ دریایی و طرح ریزی در مدیترانه و خاورمیانه را کاسته است. در قفقاز جنوبی، روسیه دیگر هژمون بیرقیب نیست و نقش ترکیه پررنگتر شده است.
فارنافرز میافزاید در ۲۰۲۳، با حمله آذربایجان، مسکو به کمک ارمنستان نشتافت و در اوت ۲۰۲۵ صلح ایروان–باکو در کاخ سفید امضا شد؛ نشانهای از محدودیت نفوذ روسیه. این نشریه همچنین مینویسد فشارهای نظامی، اولویت مسکو را از سوریه به اوکراین برده و پس از تحولات سیاسی دمشق در دسامبر گذشته، کرملین برای بازسازی نفوذ خود دستبهکار شده است.
فارنافرز راه برونرفت را در راهبردی منسجم میبیند: اتحادیه اروپا و ناتو باید از شعار فراتر روند. طرح «اتصال» بروکسل (مه ۲۰۲۵) به بودجه و تعهدات واقعی نیاز دارد؛ کریدورهای غرب–شرق میان مدیترانه، دریای سیاه و خزر با مشارکت ترکیه باید تقویت شود. «ابتکار سه دریا» میتواند با عضویت کامل اوکراین و مولداوی، پیوندهای دیجیتال، انرژی و حملونقل را تعمیق بخشد.
در انرژی، فارنافرز از کابل زیرآبی بلغارستان–گرجستان–رومانی برای اتصال انرژیهای تجدیدپذیر آذربایجان به شبکه اروپا، میدانهای گازی فراساحلی رومانی (با ظرفیت تبدیل این کشور به بزرگترین تولیدکننده گاز اتحادیه اروپا) و میدان «ساکاریا» در ترکیه نام میبرد. اوکراین نیز در روزگار صلح میتواند با سرمایهگذاری اروپایی–آمریکایی به تولیدکننده مهم گاز بدل شود.
«قطعات سازه» این راهبرد بهزعم فارنافرز بدون ترکیه کامل نمیشود: هرچند آنکارا با حضور رسمی دریایی ناتو با مشارکت قدرتهای غیرساحلی در دریای سیاه مخالف است، اما به نوسازی دفاعی بلغارستان و رومانی کمک میکند. ناتو قصد دارد تا ۲۰۳۰ پایگاه نزدیک کنستانتسا را به مرکز اصلی خود در دریای سیاه و بزرگترین پایگاه اروپایی تبدیل کند؛ تقویت پدافند هوایی، افزایش نیرو در گروههای رزمی چندملیتی، چرخش ناوها، گشتهای هوایی منظم و ارتقای «اطلاعات، مراقبت و شناسایی» میتواند بازدارندگی را افزایش دهد.
در جمعبندی، فارنافرز تاکید میکند نبرد برای اوکراین درواقع نبرد برای آینده دریای سیاه است. پایان جنگ باید با راهبردی محکم برای جلوگیری از سلطه مسکو بر منطقه همراه شود: تقویت حکمرانی دموکراتیک و توسعه اقتصادی، و تضمین تولید و ترانزیت امن کالا. در غیر این صورت، دامنه تهاجم روسیه میتواند به مولداوی و گرجستان برسد و حتی خطر رویارویی مستقیم با اعضای ناتو را بالا ببرد؛ سناریویی با پیامدهای سنگین برای بازارهای جهانی و منافع آمریکا و اروپا.

جنگی بیصدا در جریان است. حتی اگر صدای بمبها نیاید، حتی اگر موشکی در آسمان نباشد، حتی اگر آژیر قرمزی به صدا درنیاید، ایران همین حالا هم در وضعیت جنگی است: جنگ با فقر، تحریم، داروی کمیاب، آب آلوده، برق قطعشده، ناامنی غذایی و مهمتر از همه، جنگ با ناامیدی مزمن.
عباس عراقچی ـ دیپلماتی که سالها چهره مذاکره جمهوری اسلامی بود ـ این وضعیت را رسمی میکند: «بعضیوقتها جنگ اجتنابناپذیر است؛ مذاکره و دیپلماسی راههایی کمهزینهتر و کمخطرترند، اما گاهی اوقات هزینه آنها از جنگ هم بیشتر است.» این جملات به معنای آمادهسازی افکار عمومی برای پذیرش جنگ است؛ جنگی که دیگر نه بهعنوان فاجعه، بلکه بهعنوان «راهکار» و «ابزار بقا» معرفی میشود. حکومت میگوید اگر سرنگونی نزدیک است، شاید جنگ بتواند اندکی آن را به تعویق بیندازد.
تناقض در روایت عراقچی
عراقچی چند هفته پیش احتمال جنگ را رد میکرد، اما حالا از «مزایای جنگ» سخن میگوید؛ زیرا دیگر ابزاری برای مذاکره باقی نمانده است. برجام مرده، تحریمها پابرجاست، آمریکا حاضر به مذاکره درباره برنامه موشکی و غنیسازی نیست، و حاکمیت پذیرفته که مکانیسم ماشه قطعاً فعال خواهد شد. جمهوری اسلامی نه کارت برندهای دارد و نه ارادهای برای صلح. در چنین وضعیتی، تنها ابزار باقیمانده بحرانآفرینی و جنگ است. اما این جنگ، جنگ چه کسی است؟ به سود چه کسی تمام میشود؟ برای آنهایی که در پناهگاههای امن هستند یا برای مردمی که حتی نمیدانند هنگام شنیدن آژیر قرمز باید به کجا پناه ببرند؟
درسهای جنگ ۱۲ روزه
تجربه جنگ ۱۲ روزه نشان داد جمهوری اسلامی در دفاع از خود برابر حتی یک حمله محدود هم عاجز است. نه پدافند هوایی موثر دارد و نه پناهگاهی برای مردم. واقعیت این است که در صورت جنگی دوباره، مردم ایران یک بار دیگر در برابر تهدید واقعی نظامی عملاً تنها و بیدفاع میمانند.
در مقابل، اسرائیل برای مردمش پناهگاه ساخته، سامانه دفاعی پیشرفته دارد و برای بدترین سناریوها آماده است. بنابراین جنگی که جمهوری اسلامی از آن سخن میگوید، یک جنگ نابرابر و نامتقارن است که اولین و آخرین قربانیانش مردم خواهند بود ـ مردمی که هیچ نقشی در تصمیمگیری ندارند، اما باید بهای سنگین جنگ را بپردازند.
جنگ؛ طناب نجات حکومت و فاجعهای برای مردم
عراقچی صریح میگوید وزارت خارجه فقط مجری است و تصمیمات جای دیگری گرفته میشود. به بیان دیگر، حتی او هم اذعان دارد که تصمیم برای جنگ از «بالا» میآید؛ از رهبری. پرسش اساسی اینجاست: وقتی هیچ اختیاری برای مردم در سیاست خارجی وجود ندارد، چرا باید همیشه هزینهٔ سیاستهای خارجی از جیب مردم پرداخت شود؟ جنگ برای نظام یک طناب نجات موقتی است؛ شاید چند ماهی سقوط را عقب بیندازد و فرصتی برای سرکوب داخلی ایجاد کند. اما برای مردم، جنگ نه طناب نجات، بلکه ویرانی، مرگ، بیخانمانی و ادامه فروپاشی تدریجی است.
هزینهای که فقط مردم میدهند
حرف عراقچی که «جنگ میتواند ارزانتر از مذاکره باشد»، یک عبارت ساده نیست؛ خط مشی سیاسی است. نشانهای است از اینکه حکومت آماده است جان مردم را خرج بقا کند. نام این سیاست هرچه باشد ـ مقاومت، جنگ یا حتی صلح تحمیلی ـ در نهایت بهای آن را مردم ایران میپردازند، نه حاکمیت. واقعیت این است که ایران همین حالا نیز در شرایط جنگی به سر میبرد؛ جنگی خاموش که نشانههای آن در فقر، تحریم، ناامیدی و بیثباتی آشکار است. افزودن جنگ نظامی به این وضعیت، چیزی جز تعمیق فروپاشی و تسریع نابودی اجتماعی و اقتصادی نخواهد بود.
جنگ یا مذاکره؛ کدام برای مردم کمهزینهتر است؟
سوال مهمی که مطرح میشود این است که در هر دو حالت، مذاکره و جنگ، واقعاً چه کسی هزینهها را میپردازد؟ این پرسش در «برنامه با کامبیز حسینی» با حضور علی شیرازی و همراهی مخاطبان از سراسر جهان به بحث گذاشته شد.
«برنامه با کامبیز حسینی» یکشنبه تا پنجشنبه ساعت ۱۱ شب به وقت تهران از شبکهٔ ایران اینترنشنال بهصورت زنده پخش میشود.






