انیمیشن مستند «نون؛ نانی از تهران» (Noon; Le Pain de Téhéran) ساخته روشنک روشن در بیست و هفتمین دوره جشنواره فیلمهای مستند تسالونیکی - یکی از بزرگترین جشنوارههای فیلم مستند جهان - به نمایش درآمد.
«نون؛ نانی از تهران» فیلم عاشقانهای است درباره نانهای ایران؛ از سنگک و بربری تا تافتون و لواش که با روایتی کودکانه و جذاب با دوران بچگی شخصیت اصلی و عشق اول او میآمیزد.
در ابتدا شخصیت اصلی داستان که شیرین نام دارد، کودکی خود را به خاطر میآورد که با پدربزرگ خود برای خرید نان سنگک میرفتند و بوی نان او را مست میکرد. این سرآغاز داستانی است که به تمامی به نان گره میخورد، از ابتدا تا انتها با فضایی روبهرو هستیم که غالبا به شکل انیمیشن خلق میشود و فضایی فانتزی و رویایی را با تماشاگر قسمت میکند که در آن حتی کوهها و دیوارها هم از نان درست شدهاند. در عین حال در لابلای انیمیشن با تصاویر واقعی نانوایی و نحوه پختن نانها روبهرو هستیم که با دقت با انیمیشن ترکیب شده و گاه به ترکیب واقعیت و تصاویر انیمیشن در یک نما هم میرسد. از جمله جایی که در یک تصویر انیمیشن ناگهان دستهایی که به هم نزدیک میشوند، به تصویر واقعی دستها بدل میشوند.
اما نان ایرانی به عنوان بخشی از فرهنگ کشور، در فیلم به تاریخ و وقایع سیاسی/اجتماعی پس از انقلاب هم پیوند میخورد. شادیها و رنگهای کودکانه با سیاهیهای انقلاب میآمیزد و روزهای جنگ احوال شخصیت اصلی فیلم را تیرهتر میکند. فیلمساز با خطوط سیاه بر روی تصویر و استفاده از ترکیب سیاه و سفید (در برابر تصاویر رنگی قبلی مثل صحنه رقص مادربزرگ) تغییر اوضاع اجتماعی را به نمایش میگذارد که هم بر احوال شخصیت اصلی تاثیر میگذارد و هم بر وضعیت نان مردم.
اما در خلال این اوضاع یک عشق شکل میگیرد؛ عشق اول راوی در زندگیاش که در پناهگاه آغاز میشود. زیر بمباران جنگ، شیرین عاشق پسری اهل جنوب به نام آرین میشود. این عشق که باز از طریق و به واسطه نان توضیح داده میشود (از جمله فلافلی که با نان لواش درست شده و گاز زدن شیرین به آن برایش معادل اولین بوسه است) سرانجام تلخی دارد که حضور راوی در فرانسه (و فیلمی که به زبان فرانسه ساخته شده) را توضیح میدهد.
Thessaloniki Documentary Film Festival
فیلم اما به تصویر یک نسل بدل میشود. نسلی که با کودکی پرنشاط و پر امید به وقفهای به نام انقلاب اسلامی برمیخورد و رفتهرفته تمام آروزهایش بر باد میرود. نانهای زیبا و وسوسهبرانگیز ابتدایی، در انتها تکهتکه و زشت میشوند و راوی به ما میگوید که دیگر مزه قبل را هم ندارند. به این ترتیب اوضاع و احوال اجتماعی با روحیات تلخ شخصیت اصلی (با از دست دادن معشوق) به نقطه تاریکی میرسد که روایت بخشی از احوال این نسل است؛ نسلی که قرارهای عاشقانهاش را در سینما میگذاشت (و اینجا شخصیتهای فیلم در حال تماشای فیلمی هستند که از دیالوگهایش میشود تشخیص داد هامون داریوش مهرجویی است؛ فیلمی که فارغ از خوبی با بدی، به یکی از نمادهای دهه ۶۰ شمسی بدل شد) و با ترس و لرز معشوقش را در آغوش میگرفت.
این حس ترس و لرز در صحنههای مختلف شکنندگی رابطه شخصیت اصلی را تصویر میکند و هجوم محیط، تنهایی شخصیت اصلی را شکل میدهد.
استفاده از صدا غالبا هوشمندانه است و میتواند حسهای درون صحنه را با ما قسمت کند، چه جایی که قرار است شادی به ما منتقل شود و چه بخشهایی که ناگهان سیاهی و تباهی صحنه را در برمیگیرد و طراحی صدای حساب شده، میتواند در خلق فضا به فیلمساز کمک کند.
این میان سادگی نقاشیها و تصویر کودکی شیرین به بخش مهمی از فیلم بدل میشود.
از اولین نماها تا انتها با فضای کودکانهای روبهرو هستیم که در تقابل با تلخیها و سیاهیهای محیط اطراف قرار میگیرد. موفقیت فیلم از همین نقطه شکل میگیرد: این که در روایت وقایع سیاسی و اجتماعی به شعار پناه نمیبرد، در روایت اولین عشق شخصیت اصلی از عناصر ساده و دمدست استفاده میکند، در ترکیب انیمیشن و واقعیت موفق عمل میکند (چیزی که باعث باورپذیرتر شدن فضای فیلم میشود) و فضای کودکانه فیلم از ابتدا تا انتها - به رغم وقایع غریب و تلخ - تغییر نمیکند و به شکلی یکدست همه چیز با نانهای ایرانی گره میخورد؛ نانهای تازهای که فیلمساز حتی به تصویر کردن بوی آنها میپردازد و هر ایرانیای از آن نسل را به صفهای شلوغ و همهمه و بوی سنگک و بربری در دهه ۶۰ هدایت میکند.
محمد رسولاف، فیلمساز معترض ایرانی، هنرمندان جوان ایران را نسلی توصیف کرد که بدنهایشان در سیستمی سرکوبگر به گروگان گرفته شده اما ذهنشان در سطحی دیگر است و آثاری تولیدی میکنند که با دنیای بیرون مرتبط است؛ دنیایی بزرگتر از جایی که در آن محبوس شدهاند.
رسولاف، ۲۳ اسفند ماه در گفتوگو با هالیوود ریپورتر، گفت که هنرمندان و فیلمسازان جوان در ایران در موقعیتی بیسابقه و بسیار خاص قرار دارند. با اینکه آنها از سوی جمهوری اسلامی گروگان گرفته شدهاند اما چون با محتوای تولید شده در سراسر جهان تغذیه میشوند، آثاری که خلق میکنند با دنیای بیرونی مرتبط است - جهانی بسیار بزرگتر از دنیایی که در آن محبوس هستند.
رسولاف، فیلمساز معترض ایرانی که سال گذشته برای گریز از یک حکم هشتساله زندان به آلمان رفت، در ادامه گفت: «فکر میکنم سینمای جهان و بهطور کلی جامعه جهانی باید متوجه شوند که این هنرمندان تا چه حد مهم و منحصربهفرد هستند و چگونه آثاری که خلق میکنند، متفاوت است و از دل یک وضعیت متناقض بیرون میآید.»
با وجود حدود نیم قرن تسلط جمهوری اسلامی بر ایران و انحصار گسترده در حوزه فرهنگ و هنر در جهت پروپاگاندای جمهوری اسلامی، هنر و فرهنگ ایرانی همچنان در جهان تولیداتی برای عرضه دارد.
۱۳ اسفند ماه، هنرمندان ایرانی سومین جایزه اسکار خود را کسب کردند: انیمیشن کوتاه «در سایه سرو» ساخته شیرین سوهانی و حسین ملایمی، برنده جایزه اسکار در بخش بهترین انیمیشن کوتاه شد.
رسولاف که آخرین ساخته او با عنوان «دانه انجیر معابد» در جشنواره فیلم کن ۲۰۲۴ موفق به کسب جایزه ویژه هیات داوران شد، در توصیف هنرمندان ایرانی گفت که آنها در یک دنیای زیرزمینی و آلترناتیو رشد میکنند و سانسور را نادیده میگیرند. اقدامی که به اعتقاد رسولاف، در ذات خود اقدامی جسورانه است.
این کارگردان ایرانی تاکید کرد با وجود این موانع، هنرمندان ایرانی اجازه نمیدهند این شرایط بر روایتهایشان تاثیر بگذارد.
او تاکید کرد از آنجا که بسیاری از هنرمندان ایرانی «به معنای مستقیم سیاسی نیستند» از سوی جشنوارههای غربی یا کشورهای دیگر چندان مورد توجه قرار نمیگیرند چرا که این جشنوارهها انتظار دارند فیلمسازان ایرانی حتما به شرایطی بپردازند که در آن کار میکنند.
او با اظهار تاسف از نادیده گرفتن این جوانان از سوی جهان تاکید کرد هنرمندانی که تحت سلطه جمهوری اسلامی فعالیت میکنند، فراتر از فضای کار خود، بهسادگی وضعیت را نادیده میگیرند و خواستهها، آرزوها و علایق شخصی خود را بیان میکنند.
دموکراسی تهدید میشود، حتی در آمریکا
رسولاف در پاسخ به سوالی در رابطه با آغاز دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ در آمریکا، تاکید کرد فارغ از کشور یا نظام حاکم، همیشه خطر تمامیتخواهی و زیر سوال رفتن حقوق بشر وجود دارد.
از نظر او، دموکراسی خواهی، مبارزهای دائمی است که در هر نقطهای از جهان ادامه دارد و شباهتهایی میان ایران تحت سلطه جمهوری اسلامی و سایر کشورها، بهویژه کشورهایی که «سیاستهای انزواطلبانه مغرورانهای» اتخاذ کردند، وجود دارد.
با این حال، این کارگردان ایرانی ساکن آلمان تاکید کرد: «اگر بهعنوان یک هنرمند به اصولی چون انسانگرایی و حقوق بشر پایبند باشید، همیشه حرفی برای گفتن و انگیزهای برای مبارزه دارید. مهم نیست در کجا قرار گرفتهاید چون همیشه کاری برای انجام دادن وجود دارد.»
جداافتادگی دیاسپورای ایرانی از فضای داخل کشور
رسولاف در پاسخ به این سوال که «آیا فکر میکنید دیاسپورای ایرانی [جامعه ایرانیان خارج از کشور]، رهبری جریان اعتراض به وضعیت کشور را بر عهده دارد»، گفت که از نظر او ایرانیانی که خارج از کشور هستند، لزوما نمیتوانند بهطور دقیق آنچه را در داخل کشور میگذرد، ببینند.
او تاکید کرد: «مردمی که در ایران هستند، لزوما نمیخواهند به وسیله کسانی که از کشور خارج شدهاند، نمایندگی شوند.»
رسولاف گفت ایرانیان به طرز گستردهای در جهان پراکنده شدهاند، بدون اینکه «لزوما ارتباط نزدیک با وطن خود را حفظ کنند».
او در ادامه تاکید کرد چیزی که این جمعیت گسترده از ایرانیان مهاجر - فارغ از جایی که در آن زندگی میکنند - را به هم پیوند داده است «ریشههای عمیق فرهنگی و بستری مشترک» است که امروزه، «به لطف دنیای دیجیتال و شبکههای اجتماعی آسانتر شده» است.
۲۳۹ هنرمند با صدور بیانیهای در واکنش به اجرای حکم ۷۴ ضربه شلاق مهدی یراحی بهدلیل خواندن ترانه اعتراضی «روسریتو»، نسبت به عواقب اجتماعی و فرهنگی مجازاتها، فشارها و بیحرمتیها به هنرمندان مردمی هشدار دادند. آنها تاکید کردند تازیانه بر پیکر هنرمند، تازیانه بر انسانیت است.
این بیانیه که نسخهای از آن چهارشنبه ۲۲ اسفند به ایراناینترنشنال رسید، اجرای حکم شلاق یراحی را بهشدت محکوم کرد.
امضاکنندگان این بیانیه تاکید کردند: «استوار در کنار هنرمند عزیز مهدی یراحی و تمامی هنرمندان مستقل ایران ایستادهایم.»
دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ۱۵ اسفند مهدی یراحی، آهنگساز، خواننده معترض و زندانی سیاسی پیشین را برای خواندن یک ترانه به زیر شلاق کشید.
انتشار این خبر بازتاب گستردهای در شبکههای اجتماعی داشت و بسیاری از کاربران، هنرمندان و فعالان سیاسی و مدنی شلاق زدن یک هنرمند بهدلیل سخن گفتن از خواستههای مردم را محکوم کردند.
یراحی پس از اجرای حکم خود، با ذکر هشتگ «مهسا امینی» در اینستاگرام نوشت: «آنکه حاضر نیست برای آزادی بهایی بپردازد، لایق آزادی نیست. با آرزوی رهایی.»
۲۳۹ هنرمند در ادامه بیانیه خود، ضمن ابراز بهت و حیرت از اجرای این حکم، از یراحی بهعنوان هنرمند شریف و مردمی موسیقی ایران که همواره درد مردم را به جان خریده و «عزت را بر ذلت» ترجیح داده است، یاد کردند.
آنها تاکید کردند: «یراحی شایسته والاترین تکریمها و تقدیرهاست، نه حکمی ظالمانه و قرونوسطایی چون شلاق.»
امضاکنندگان این بیانیه با اشاره به اینکه بیحرمتیهای حاکمیت نسبت به هنرمندان مردمی، زنان فعال در عرصه موسیقی و هنرمندان مستقل ایران روز به روز بیشتر میشود، خاطرنشان کردند هنرمند مردمی، اعتراض مردم را به مسالمتآمیزترین شکل ممکن بیان میکند و این بدیهیترین رسالت اوست.
فاطمه اختصاری، وحید آقاجانی، نیما اکبرپور، مصطفا آلاحمد، مژگان ایلانلو، مجید برزگر، جعفر پناهی، فروزان جمشیدنژاد، محمد رسولاف، سپیده رشنو، توماج صالحی، بهتاش صناعیها، کاوه فرنام، هانا کامکار، رضا کیانیان، ملیحه مرادی، فاطمه معتمدآریا، مریم مقدم، مهدی موسوی، مجتبی میرطهماسب و لیلا نقدیپری از امضاکنندگان این بیانیه هستند.
آنها با اشاره به این موضوع که «اقتدارگرایان» تاب تحمل زبان لطیف هنر را ندارند و با احضار، تهدید، ممنوعالکاری، زندان و پابند، در تلاشند هر صدای اعتراضی را خاموش کنند، تاکید کردند تاریخ همواره گواه پیروزی حق بوده است.
در هفتههای اخیر، موج تازهای از برخورد با هنرمندان، بهویژه زنان خواننده در ایران، با همکاری گسترده دستگاه قضایی و نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی به راه افتاده و بسیاری این اقدامات را تلاشی از سوی حکومت برای خاموش کردن صدای زنان توصیف کردهاند.
طی روزهای گذشته، صفحات اینستاگرام شماری از خوانندههای زن و دیگر هنرمندان یا چهرههای فعال در فضای مجازی در ایران مسدود شدهاند.
سرکوب هنرمندان از سوی حکومت در حالی شدت گرفته است که سازمانهای بینالمللی حقوق بشری طی سالهای گذشته بارها این اقدامات را محکوم کردهاند.
به دنبال صدور مجوز تخریب ساختمان تاریخی سینگر، اثر نیکلای مارکوف، معمار سرشناس، نگرانیها درباره تخریب این اثر تاریخی دوره پهلوی اول که در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده، افزایش یافته است.
محسن سعادتی، معاون میراث فرهنگی استان تهران، چهارشنبه ۲۲ اسفند در گفتوگو با خبرگزاری ایلنا تخریب اثر ثبت ملی ساختمان سینگر، از آثار شاخص شهر تهران را ممنوع اعلام کرد.
سعادتی با بیان اینکه صدور هرگونه مجوز تخریب بدون استعلام از میراث فرهنگی ممنوع است، گفت که این موضوع پیگیرد قانونی به دنبال دارد.
او با اشاره به اینکه تاکنون از سوی میراث فرهنگی برای تخریب این ساختمان ارزشمند، هیچگونه مجوزی صادر نشده است، گفت مالک موظف است نسبت به «مرمت، حفاظت و نگهداری آن تحت نظارت میراث فرهنگی»، اقدام کند.
در حالی که شهرداری تهران مجوز تخریب این بنای تاریخی را صادر کرده، احمد علوی، رییس کمیته گردشگری شورای شهر تهران نیز از این تصمیم انتقاد کرد و گفت این ساختمان از ارزش معماری و فرهنگی بالایی برخوردار است و نباید از بین برود بلکه باید حفظ شود.
علوی در جلسه ۱۹ اسفند شورای شهر تهران در تذکری راجع به حفظ و ایمنسازی ساختمانهای تاریخی و قدیمی تهران بهخصوص ساختمان سینگر، از شهرداری تهران خواست به جای صدور پروانه تخریب، بر روی ایمنسازی این بنا تمرکز کند.
رییس کمیته گردشگری شورای شهر تهران در انتقاد به صدور مجوز تخریب این ساختمان تاریخی تهران گفت: «مسوولیت تشخیص میراثی بودن یا نبودن یک ساختمان، بر عهده وزارت میراث فرهنگی است. اگر این وزارتخانه اعلام کند که ساختمان فاقد ارزش میراثی است، شهرداری موظف به صدور مجوز تخریب میشود و در غیر این صورت، مالک میتواند از طریق مراجع قضایی برای ممانعت از تخریب، اقدام کند.»
ساختمان سینگر در دوران پهلوی اول در خیابان سعدی تهران به وسیله یک شرکت روسی به نام «سینگر» ساخته شد.
طراح این ساختمان نیکلای مارکوف، معمار سرشناس روستبار مقیم ایران است و نمای آن با آجر و خشت ساخته شده که یادآور کلیسای مریم مقدس و سنت استپانوس است.
شرکت سینگر بیشتر به خاطر تولید ماشینهای خیاطی معروف است و در آن زمان این ساختمان را به عنوان دفتر مرکزی خود در ایران تاسیس کرد.
این اثر در ۲۴ آبان ۱۳۸۵ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به رسمیت شناخته شد و از آن تاریخ تاکنون در زمره میراث ایرانیان قرار داد.
این اولین بار نیست که گزارشی درباره خطر تخریب خانهها، بافتها و آثار تاریخی ارزشمند در ایران منتشر میشود و طی چهار دهه گذشته، بارها تخریب آثار و بافتهای تاریخی ارزشمند ایران از سوی مقامها و نهادهای جمهوری اسلامی خبرساز شده است.
اسکار انیمیشن ایرانی «در سایهی سرو» باز بحث نسبت ما با جوایز سینمایی غرب را داغ کرد: اینکه ایرانیها شوق دیدهشدن از سوی دیگر دارند، یا تمنای ورود به مناسبات نمادین صنعت فرهنگ در غرب.
چنین میلی اما از قضا بیشتر در رفتار و سیاست حاکمان ایران دیده میشود تا در هنرمندان مستقل و مخاطبانشان.
بسیاری از آثار سینمای ایران که به هزینه نهادهای فرهنگی – امنیتی جمهوری اسلامی تهیه شدهاند، در ساحت فرم و تکنیک گرفتار الگوبرداری خام از نمونههای پرزرق و برق غربی هستند. آنچنان که میتوان گفت با این تقلید ناشیانه، ارزشهایی را که مدعی حفظ و ترویج آن هستند، به ابتذال کشیدهاند.
این آثار محصول استیلای جمهوری اسلامی بر فرهنگاند، آثاری که در محیطی انحصاری و برای جلوگیری از ورود جریانهای متفاوت و پیشرو ساخته شدهاند. در حقیقت همان نظامی که ژست مبارزه با فرهنگ «منحطِ» غربی میگیرد و مدام چماق «ابتذال» را بر سر مردم و هنرمندان مستقل ایرانی میکوبد، خود به بزرگترین منبع ابتذال و انحطاط بدل شده است.
جایزه اسکار و انباشت فرهنگی
سادهانگاری است که موفقیت «در سایه سرو» را تنها از زاویه میل به دیدهشدن ببینیم یا با نگاهی نخبهگرایانه آن را کماهمیت جلوه بدهیم. اسکار به مثابه یک نهاد در صنعت فرهنگ آمریکا، فراتر از چند کلیشه یا فرمول برای موفقیت در رقابت هنری است. کوهی از تجربه و معیار و خلاقیت هنری در آن انباشته شده است. این کوه نه تنها از حداقل استانداردهای زیباییشناختی و تکنیکی برخوردار است، که به خاطر گشودگی نسبی به آثار حاشیهای و تجربههای نو، مدام در حال رشد یا تکوین است.
اثری که به اسکار میرود، به یک حافظه تاریخی متصل و با آن شریک میشود. میتوان گفت از حدود محلی و ملی فرا میرود و به سطح آن معیارهای انباشته در زمینه خلاقیت و تولید هنری میرسد.
بر این مبنا، شیرین سوهانی و حسین ملایمی با «در سایهی سرو» انیمیشن ایرانی را در جایگاهی خودبسنده و همزمان و همافق با انیمیشن جهانی بنشانند.
تجدد به مثابه گفتگو با خود و با دیگری
اما نسبت این موفقیت با تجدد چیست؟ چرا این موفقیت انعکاس تاریخ پر فراز و نشیب تجدد ایرانیست؟
اسکار، به عنوان فرهنگ یا «زیرمتنی» مرتبط با سینما، پدیداری مدرن و جلوهای از دیگری ماست که همواره به آن خیره شدهایم و سعی کردهایم آن را بشناسیم. پدیدهای است که مال ما نیست و به در بی آنیم.
اما تجدد در نگاه خیره به دیگری و تمنای او خلاصه نمیشود. از پس هر نگاه به دیگری، نگاهی به خود اتفاق میافتد. گذشته و سنت هربار در پرتو مواجهه با دیگری واکاوی میشود و با پدیدار مدرن گفتگو میکند. در حیطه خلاقیت هنری، موفقیت عموما از دل این گفتگو بیرون میآید نه جایی که یکی بر دیگری غالب شده یا آن را حذف کرده. حذف آن دیگری متجدد به بحران در فرم و کمدانشی انجامیده و حذف سنت به بیگانگی با تجربه زیسته اجتماعی و تقلیدی شدن اثر.
در سایه سرو نمونه خوبی از تلاقی این دو است که اثری مستقل و خودبسنده آفریده. اثری که بر نشانههای بومی جنوب ایران و تجربه تاریخی و اجتماعی مردم (جنگ و تبعات آن) تکیه کرده، اما از نظر فرم پویا و سرشار از ایده است (مثلا صحنه خُرد شدن بدن پدر وقتی دختر برای جلوگیری از شلیک پدر به نهنگ، به او تنه میزند). فیلم توانسته «تلاش برای نجات»، «خانواده» و «زندگی» را دایره محلی و بومی بیرون ببرد و شمولیت معنایی پیدا کند.
نکته دیگر آنکه در سایه سرو انیمیشن کوتاه است نه فیلم داستانی بلند. انیمیشن کوتاه ژانری حاشیهایست و کمتر در رقابتهای هنری خبرساز میشود، اما همین ویژگی اهمیت موفقیت در این رشته را دوچندان میکند.
انیمیشن کوتاه یکی از مظاهر مهم تجدد ایرانیست که پایهگذاران آن هنرمندانی چون نصرت کریمی بودهاند (که منش و نگاه و کارنامهاش از نمونههای گفتگوی فرهنگ بومی و امر مدرن است). اسکار «در سایهی سرو» یادآور این گفتگوی تاریخی و ضروت آزادی برای رشد هنر مستقل است.
تجدد ایرانی، کشیدنِ درد و قرارگرفتن زیر سایهی سرو
اگر ضرورت آزادی برای رشد هنر مستقل را پیششرط هنر متجدد بدانیم، آنگاه تجدد ایرانی را باید تاریخ رنج و درد مضاعف ببینیم. دردی که در درجه اول محصول تمامیتخواهی حکومتهایی است که در یک قرن اخیر یا تجدد را آمرانه و فرمایشی آوردهاند، یا هنر را دولتی کرده و هنرمند را ابزار مشروعیتبخشی دیدهاند. ماجرای روادید و دیر رسیدن سازندگان به مراسم اسکار گویی کنایهای است به این وضعیت اسفبار.
اما درد تجدد فقط سیاسی نیست، معرفتی نیز هست. و همین درد است که کنش هنری را خلاق و متمایز میکند. این درد از یکسو محصول شور و شوق برای متجدد شدن و متجدد بودن است و میل به گسست و تجربه و آزمون، و از سوی دیگر محصول جدالهای طولانی و بغرنج با سنت و دگمهای فرهنگی و اجتماعی. هنر مدرن ایرانی مدام در حال جدال و درگیری با هر دوی اینهاست.
شاید بتوانیم بخشی از معنای استعاری عنوان انیمیشن را برای یادآوری این وجه از هنر مدرن ایرانی استفاده کنیم. سرو یکی از مهمترین نشانهها در تاریخ اسطوره و ادبیات ایران است و نماد زندگی و پایداری. ایرانی شاید هنوز به آرمیدن زیر سایه سرو نرسیده باشد، اما آرزوی آن همواره محرک شریفترین و خلاقترین کنشهای او بوده است.
در کنسرتی کوچک در برلین، هانا کامکار با چشمانی بسته آواز میخواند؛ با صدایی که سالها در وطنش سرکوب شده است. جمهوری اسلامی طی چهار دهه گذشته، آواز زنان را ممنوع کرد و آنها را با ابزارهای قضایی و امنیتی به سکوت واداشت، اما هانا و زنان دیگر این سد را شکستند.
هانا کامکار، خواننده، نوازنده و بازیگر ۴۴ ساله که حالا مدتی است از ایران خارج شده و در آلمان ساکن است، به ایراناینترنشنال میگوید کنسرتی که پس از مهاجرت در آلمان داشت، برایش بیشتر شبیه به یک دورهمی بود: «قبلتر، شیرینی جسارت و همراهی عزیزانم در وطن، زیر زبانم رفته بود و در برلین، دیگر کاملا آرام بودم.»
این آرامش، ثمره مسیر دشواری است که او و بسیاری از زنان ایرانی برای به گوش رساندن صدایشان پیمودهاند.
ممنوعیت آواز زنان در ایران، سیاستی ریشهدار در ساختار جمهوری اسلامی است که از انقلاب ۵۷ آغاز شد و تا امروز، با شدت و اشکال مختلف، ادامه دارد.
چهار دهه سرکوب
پس از انقلاب ۱۳۵۷، جمهوری اسلامی با استناد به تفاسیر فقهی، آوازخوانی زنان را در حضور مردان حرام اعلام کرد. این تصمیم، نقطه پایانی بود بر فعالیت رسمی خوانندگان زنی که پیش از انقلاب در عرصه موسیقی ایران حضور داشتند.
با این تحولات، آثار دهها خواننده زن از رسانههای رسمی حذف و صدایشان به حاشیه رانده شد.
هانا که در خانوادهای موسیقیدان بزرگ شده، از کودکی با این واقعیت تلخ آشنا شد: «در تماشای کنسرت زیرزمینی سیما بینا، اولین بار فهمیدم که زنان نمیتوانند به شکل عمومی تکخوانی کنند. پدرم برایم توضیح داد اما برای من این دلیل موجه نبود و دلم میخواست بخوانم.»
در دهه ۶۰، سرکوب به اوج خود رسید. خوانندگان زن یا مجبور به ترک حرفه خود شدند یا به خارج از ایران مهاجرت کردند.
در دهه ۷۰ و با گشایش نسبی فضا، برخی زنان توانستند بهصورت همخوان یا در گروههای کُر فعالیت کنند اما تکخوانی همچنان خط قرمز بود.
هانا این محدودیت را نپذیرفت.
او میگوید: «من هیچوقت زیر بار همخوانی نرفتم. اگر هم این کار را کرده بودم، نمایشی بود؛ در واقع تکخوانی میکردم اما خواننده مرد دیگری در کنارم لب میزد.»
این ترفند، یکی از راههای دور زدن ممنوعیتها بود که زنان خواننده خلاقانه در ایران به کار میگرفتند.
کنسرت هانا کامکار در فستیوال جهانی فرهنگ و هنر بابل، عراق، اردیبهشت ۱۴۰۲
تلاشها و مقاومتها، شکستن دیوار سکوت
زنان ایرانی در برابر سرکوب، هیچگاه تسلیم نشدند.
پرستو احمدی، ۲۱ آذر همراه گروهی از هنرمندان کنسرتی را در یک کاروانسرا در قم اجرا کرد. اجرایی که با نام «کنسرت فرضی» یا «کنسرت کاروانسرا» در یوتیوب به اشتراک گذاشت و احمدی در آن، بدون حجاب اجباری ظاهر شد و واکنشها و تحسینهای فراوان را هم به دنبال داشت.
کنسرت احمدی اگرچه نمایشی تمامعیار از یک اجرای کامل و شجاعانه بود اما او ادامهدهنده راهی شد که قبلتر، زنان خواننده دیگری، هموارش کرده بودند.
یکی از این زنان، هانا بود که از همان جوانی تصمیم گرفت راه خود را برود. او تکخوانی را سال ۱۳۸۰ با تئاتر نیمروز خوابآلود آغاز کرد؛ اگرچه اولین تجربه تلخش در مواجهه با سرکوبهای حکومت، سه سال قبل آن اتفاق افتاده بود: «در ۱۷-۱۸ سالگی، با تئاتر رویای شب نیمه تابستان و بهعنوان نوازنده دف روی صحنه رفتم. در یکی از شبهای اجرا، انصار حزبالله به سالن ریختند و خطاب به ما فریاد زدند: "بیا پایین، ساکت شو". تئاتر را به هم ریختند و فردایش نمایش متوقف شد.»
این اتفاق که هانا آن را «به شکلی وصفناشدنی غمانگیز» توصیف میکند، آغاز رویارویی او با محدودیتها و ممنوعیتهایی بود که بعدها بارها تکرار شد.
با این حال، مقاومت هانا تنها به تئاتر محدود نشد. او در سال ۲۰۱۰ میلادی در کنسرتی در هلند تکخوانی کرد و در ایران، به اجراهای زیرزمینی روی آورد. اوج این جسارت، کنسرت پنهانی خرداد ۱۴۰۳ در تهران بود؛ اجرایی زیرزمینی که بدون حجاب اجباری برگزار شد و در هر سانس آن ۱۵۰ نفر حضور داشتند.
هانا حس این کنسرت را «شیرین، مثل چای و عسل» وصف میکند.
این کنسرت، نمونهای از تلاش زنان برای بازپسگیری صدایشان در داخل کشور بود اما این مقاومت، بیهزینه نبود. هانا میگوید بعدها کنسرتش لو رفت ولی قبل از بازجوییها، پاسپورت المثنی گرفت و سریع از ایران خارج شد.
زنان دیگری مانند زارا اسماعیلی و هیوا سیفیزاده نیز راههای مشابهی را پیمودند. برخی در کنسرتهای زیرزمینی و اجراهای خیابانی خواندند، برخی ویدیوهای آواز خود را در فضای مجازی منتشر کردند و عدهای مهاجرت را برگزیدند.
هانا این طغیان جمعی را ستایش میکند و میگوید در سالهای اخیر، سدها و تابوهای زیادی در آوازخوانی زنان شکسته شده و حالا دخترها چه داخل ایران بمانند و چه مهاجرت کنند، کار خودشان را کردهاند.
این خواننده معتقد است این مبارزه مانند سیلی است که هر لحظه قویتر میشود، چون نسل تازه و خشمگینی در حال ظهور است که به هیچ شکلی زیر لوای «آقا بالاسر» نمیرود.
پس از شکلگیری جنبش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱، این مقاومت پررنگتر شد؛ زنانی که نه تنها حجاب اجباری از سر برداشتند، بلکه تصمیم گرفتند سکوت تحمیلی بر صدایشان را نیز بشکنند.
شعارنویسی در حمایت از اعتراضات ۱۴۰۱ و گرامیداشت هشت مارس، روز جهانی زن
برخوردهای قضایی، هزینه سنگین آواز
تلاش زنان برای خواندن در فضای عمومی یا انتشار صدایشان در رسانههای اجتماعی، اغلب با واکنش شدید نهادهای امنیتی و قضایی همراه بوده است.
جمهوری اسلامی با ابزارهای مختلف از جمله اعمال فشار از طریق وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، صداوسیما و نهادهای امنیتی، بر این ممنوعیت نظارت دارد.
هانا میگوید نخستین تجربه دادگاهی شدنش در آذر ۹۶ و پس از اجرای نمایش «ترانههای قدیمی: پیکان جوانان» بود. بعد از این برخورد قضایی، دردسرهایش بیشتر شد.
او تیر ۱۴۰۲ در مراسم تولد ۸۳ سالگی عباس کیارستمی بدون حجاب اجباری آواز خواند و نتیجهاش این بود که پروندهاش قطورتر و بازجوییهایش بیشتر شد. فشارهایی که در نهایت او را به مهاجرت واداشت.
موارد مشابه او اما کم نیست. در ماهها و سالهای گذشته خوانندگان زن زیادی مانند نگار معظم، بیتا رسولی و بیتا حاجیصادقیان به دلیل اجراهای غیررسمی یا انتشار ویدیو در فضای مجازی، احضار، تهدید و حتی بازداشت شدهاند.
نام و هویت بسیاری از این زنان هم نامشخص است. مانند چهار خواننده زن دیجی در شهرستان میناب که تیر ۱۴۰۱ و دو ماه قبل از شکلگیری خیزش انقلابی به جرم خواندن در عروسیها بازداشت شدند.
این برخوردها نشان میدهند ممنوعیت آواز زنان تنها یک قانون روی کاغذ نیست بلکه با ابزارهای قضایی و امنیتی به شدت اجرا میشود. سرکوبهایی که به گفته هانا، هدف آن «خفه کردن زنان ایرانی» است.
گستردگی آواز زنان، یک جهان ناپیدا
بیش از چهار دهه سرکوب، حضور زنان را تنها در عرصه عمومی موسیقی محدود نکرده، بلکه بر کیفیت و ابعاد هنری آوازشان نیز اثر گذاشته است.
به گفته هانا، زنان خواننده هنوز اعتمادبهنفس مردان را ندارند و هنوز در خواندنشان ترس وجود دارد و هنوز «گلویشان رها نشده».
اما او به نکته امیدوارکنندهای هم اشاره میکند: «با وجود این مشکلات، تنوع صدای زنان شگفتانگیز است و هر زنی که میخواند، جنس صدای خودش را دارد. اگر ممنوعیتها کنار برود، با دایره بزرگی از صداها روبهرو خواهیم شد که هیچوقت از شنیدنشان خسته نمیشویم.»
هانا، آواز سنتی مردان در ایران را به چند الگوی محدود خلاصه میداند: «یا صدای استاد شجریان است یا بنان. اما صدای زنان از نظر تنوع، گستردگی فراوانی دارد.»
این تنوع، ظرفیتی است که در سایه ممنوعیتها مهار شده اما هرگز از بین نرفته است.
مهاجرت، آزادی در تبعید
مهاجرت برای هانا، یک نقطه عطف است. او در توصیف لحظه خروجش میگوید تا وقتی از گیت سپاه پاسداران در فرودگاه رد نشده بود، باورش نمیشد که این اتفاق، شدنی است. در هواپیما هم تا توانست، زمین زیر پایش را تماشا کرد چون نمیدانست چه زمانی میتواند به خاکش برگردد.
با این حال، هانا میگوید که این آزادی برایش با دلتنگی همراه بود: «در استانبول، لحظاتی کشنده از دلتنگی برای ایران داشتم اما در اوج غم، نوری به قلبم تابیده بود که حالا میتوانم کارهایی را که دوست داشتهام، در آزادی انجام دهم.»
این تجربه مشترک بسیاری از خوانندگان زنی است که برای دنبال کردن رویاهایشان مجبور به ترک وطن شدند. کسانی چون سارا نائینی، سوگند و دریا دادور که راه قدیمیترهایی مانند هایده، مهستی، گوگوش و بسیاری دیگر را رفتند تا بتوانند در فضایی آزاد بخوانند.
هانا تاکید میکند مبارزه در داخل و خارج از ایران، هر دو ارزشمند است: «در هر دو صورت، ما به ناکام کردن سیستم در خفه کردن صدایمان ادامه میدهیم.»
فستیوال آواز زنان ایران، برلین، فروردین ۱۳۹۶
صدایی که خاموش نمیشود
ممنوعیت آواز زنان، همانند حجاب اجباری و دیگر اشکال سرکوب، بخشی از دیانای جمهوری اسلامی است.
حکومت ایران، برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر منطقه، هرگونه تغییر در جایگاه زنان را تهدیدی برای بقای خود میداند. این ممنوعیت نهتنها ریشه در احکام شرعی و تفاسیر فقهی دارد بلکه به ابزاری سیاسی برای کنترل زنان تبدیل شده است.
اما مقاومت زنان، این ساختار را به چالش کشیده است.
هانا میگوید: «۲۰ سال پیش دوستی به من گفت "هانا، تو مثل ماشین کوکی هستی، حتی وقتی به دیوار میخوری، برمیگردی و راهت را ادامه میدهی". در تمام این سالها بارها به دیوار خوردم اما در جا نزدم.»
با وجود تمام این سرکوبها، زنان ایرانی همچنان به خواندن ادامه میدهند و صدای آنها در خانهها، در کنسرتهای زیرزمینی، در ویدیوهای آنلاین و در مهاجرت شنیده شده و حالا بیش از قبل، به شکلی شجاعانه به عرصه عمومی آمده است.
داستان هانا، پرستو، زارا، هیوا و بسیاری دیگر نشان میدهد که سرکوب، اگرچه میتواند حضور فیزیکی زنان را محدود کند اما قادر به خاموش کردن صدای آنها نیست.