خودبسندگی انیمیشن ایرانی: پاداشِ کشیدنِ دردِ تجدد

اسکار انیمیشن ایرانی «در سایهی سرو» باز بحث نسبت ما با جوایز سینمایی غرب را داغ کرد: اینکه ایرانیها شوق دیدهشدن از سوی دیگر دارند، یا تمنای ورود به مناسبات نمادین صنعت فرهنگ در غرب.
ایران اینترنشنال

اسکار انیمیشن ایرانی «در سایهی سرو» باز بحث نسبت ما با جوایز سینمایی غرب را داغ کرد: اینکه ایرانیها شوق دیدهشدن از سوی دیگر دارند، یا تمنای ورود به مناسبات نمادین صنعت فرهنگ در غرب.
چنین میلی اما از قضا بیشتر در رفتار و سیاست حاکمان ایران دیده میشود تا در هنرمندان مستقل و مخاطبانشان.
بسیاری از آثار سینمای ایران که به هزینه نهادهای فرهنگی – امنیتی جمهوری اسلامی تهیه شدهاند، در ساحت فرم و تکنیک گرفتار الگوبرداری خام از نمونههای پرزرق و برق غربی هستند. آنچنان که میتوان گفت با این تقلید ناشیانه، ارزشهایی را که مدعی حفظ و ترویج آن هستند، به ابتذال کشیدهاند.
این آثار محصول استیلای جمهوری اسلامی بر فرهنگاند، آثاری که در محیطی انحصاری و برای جلوگیری از ورود جریانهای متفاوت و پیشرو ساخته شدهاند. در حقیقت همان نظامی که ژست مبارزه با فرهنگ «منحطِ» غربی میگیرد و مدام چماق «ابتذال» را بر سر مردم و هنرمندان مستقل ایرانی میکوبد، خود به بزرگترین منبع ابتذال و انحطاط بدل شده است.

جایزه اسکار و انباشت فرهنگی
سادهانگاری است که موفقیت «در سایه سرو» را تنها از زاویه میل به دیدهشدن ببینیم یا با نگاهی نخبهگرایانه آن را کماهمیت جلوه بدهیم. اسکار به مثابه یک نهاد در صنعت فرهنگ آمریکا، فراتر از چند کلیشه یا فرمول برای موفقیت در رقابت هنری است. کوهی از تجربه و معیار و خلاقیت هنری در آن انباشته شده است. این کوه نه تنها از حداقل استانداردهای زیباییشناختی و تکنیکی برخوردار است، که به خاطر گشودگی نسبی به آثار حاشیهای و تجربههای نو، مدام در حال رشد یا تکوین است.
اثری که به اسکار میرود، به یک حافظه تاریخی متصل و با آن شریک میشود. میتوان گفت از حدود محلی و ملی فرا میرود و به سطح آن معیارهای انباشته در زمینه خلاقیت و تولید هنری میرسد.
بر این مبنا، شیرین سوهانی و حسین ملایمی با «در سایهی سرو» انیمیشن ایرانی را در جایگاهی خودبسنده و همزمان و همافق با انیمیشن جهانی بنشانند.
تجدد به مثابه گفتگو با خود و با دیگری
اما نسبت این موفقیت با تجدد چیست؟ چرا این موفقیت انعکاس تاریخ پر فراز و نشیب تجدد ایرانیست؟
اسکار، به عنوان فرهنگ یا «زیرمتنی» مرتبط با سینما، پدیداری مدرن و جلوهای از دیگری ماست که همواره به آن خیره شدهایم و سعی کردهایم آن را بشناسیم. پدیدهای است که مال ما نیست و به در بی آنیم.
اما تجدد در نگاه خیره به دیگری و تمنای او خلاصه نمیشود. از پس هر نگاه به دیگری، نگاهی به خود اتفاق میافتد. گذشته و سنت هربار در پرتو مواجهه با دیگری واکاوی میشود و با پدیدار مدرن گفتگو میکند. در حیطه خلاقیت هنری، موفقیت عموما از دل این گفتگو بیرون میآید نه جایی که یکی بر دیگری غالب شده یا آن را حذف کرده. حذف آن دیگری متجدد به بحران در فرم و کمدانشی انجامیده و حذف سنت به بیگانگی با تجربه زیسته اجتماعی و تقلیدی شدن اثر.
در سایه سرو نمونه خوبی از تلاقی این دو است که اثری مستقل و خودبسنده آفریده. اثری که بر نشانههای بومی جنوب ایران و تجربه تاریخی و اجتماعی مردم (جنگ و تبعات آن) تکیه کرده، اما از نظر فرم پویا و سرشار از ایده است (مثلا صحنه خُرد شدن بدن پدر وقتی دختر برای جلوگیری از شلیک پدر به نهنگ، به او تنه میزند). فیلم توانسته «تلاش برای نجات»، «خانواده» و «زندگی» را دایره محلی و بومی بیرون ببرد و شمولیت معنایی پیدا کند.
نکته دیگر آنکه در سایه سرو انیمیشن کوتاه است نه فیلم داستانی بلند. انیمیشن کوتاه ژانری حاشیهایست و کمتر در رقابتهای هنری خبرساز میشود، اما همین ویژگی اهمیت موفقیت در این رشته را دوچندان میکند.
انیمیشن کوتاه یکی از مظاهر مهم تجدد ایرانیست که پایهگذاران آن هنرمندانی چون نصرت کریمی بودهاند (که منش و نگاه و کارنامهاش از نمونههای گفتگوی فرهنگ بومی و امر مدرن است). اسکار «در سایهی سرو» یادآور این گفتگوی تاریخی و ضروت آزادی برای رشد هنر مستقل است.
تجدد ایرانی، کشیدنِ درد و قرارگرفتن زیر سایهی سرو
اگر ضرورت آزادی برای رشد هنر مستقل را پیششرط هنر متجدد بدانیم، آنگاه تجدد ایرانی را باید تاریخ رنج و درد مضاعف ببینیم. دردی که در درجه اول محصول تمامیتخواهی حکومتهایی است که در یک قرن اخیر یا تجدد را آمرانه و فرمایشی آوردهاند، یا هنر را دولتی کرده و هنرمند را ابزار مشروعیتبخشی دیدهاند. ماجرای روادید و دیر رسیدن سازندگان به مراسم اسکار گویی کنایهای است به این وضعیت اسفبار.
اما درد تجدد فقط سیاسی نیست، معرفتی نیز هست. و همین درد است که کنش هنری را خلاق و متمایز میکند. این درد از یکسو محصول شور و شوق برای متجدد شدن و متجدد بودن است و میل به گسست و تجربه و آزمون، و از سوی دیگر محصول جدالهای طولانی و بغرنج با سنت و دگمهای فرهنگی و اجتماعی. هنر مدرن ایرانی مدام در حال جدال و درگیری با هر دوی اینهاست.
شاید بتوانیم بخشی از معنای استعاری عنوان انیمیشن را برای یادآوری این وجه از هنر مدرن ایرانی استفاده کنیم. سرو یکی از مهمترین نشانهها در تاریخ اسطوره و ادبیات ایران است و نماد زندگی و پایداری. ایرانی شاید هنوز به آرمیدن زیر سایه سرو نرسیده باشد، اما آرزوی آن همواره محرک شریفترین و خلاقترین کنشهای او بوده است.

ایران در آستانه بحرانی گسترده قرار گرفته است، بحرانی که در کمبود منابع مهم مانند آب، برق و گاز و افزایش شدید قیمت کالاهای اساسی کاملا مشهود است.
در این میان، دولت برای جیرهبندی و قطع آب در تهران و برخی شهرهای بزرگ آماده میشود، اما بهجای اذعان به این بحران، آن را با اصطلاحاتی همچون «مدیریت فشار» تلطیف میکند.
مسئولان میگویند تنها «فشار آب» را کاهش میدهند و آن را «قطع» نخواهند کرد، در حالی که این همان قطع آب است؛ مشابه همان سیاستی که در حوزه برق تحت عنوان «مدیریت مصرف انرژی» به اجرا گذاشته شد.
در ماههای اخیر، کشور با قطع گسترده برق، تعطیلی ادارات و مدارس، کمبود گاز، و تورم لجامگسیخته مواجه بوده است و بسیاری از شهروندان دیگر توانایی تامین نیازهای اولیه خود، از جمله مواد غذایی و دارو، را ندارند.
اکنون تازهترین اظهارات مقامهای جمهوری اسلامی حکایت از احتمال جیرهبندی آب در تهران، مشهد، اصفهان، بندرعباس و ساوه دارد؛ اما آنها بهجای پذیرش مسئولیت این بحران، آن را با عنوان «مدیریت فشار آب» معرفی میکنند.
این در حالی است که کاهش فشار آب و قطع آن، نه به مدیریت نیاز دارد و نه اصطلاحسازی برای آن تغییری در واقعیت به وجود میآورد.
مشکلات کمبود آب در ماههای اخیر در برخی شهرها وجود داشته و شهروندان با انتشار ویدیوهایی نسبت به قطع آب یا کاهش کیفیت آن اعتراض کردهاند. حال که تهران نیز با کمبود شدید آب مواجه شده، توجه بیشتری به این بحران جلب شده است.
واقعیت این است که به نظر میرسد نگرانی اصلی مسئولان جمهوری اسلامی، نه کمبود آب و مشکلات معیشتی مردم، بلکه احتمال بروز اعتراضات گسترده ناشی از این بحران است.
مقامات نگران آن هستند که این مساله به یک بحران امنیتی و آغاز دوباره اعتراضات مردمی تبدیل شود.
ویدیوهای منتشرشده از بستر خشکشده برخی سدهای اطراف تهران، گستردگی این بحران را بیش از پیش نشان میدهد.
به گفته مسئولان، کشور در ماههای پیش رو نهتنها با مشکل کمبود آب، بلکه با قطعی گسترده برق نیز روبهرو خواهد بود. در کنار این بحرانها، گرانی افسارگسیخته مواد غذایی، دارو و سایر کالاها و خدمات نیز فشار بیشتری به شهروندان وارد خواهد کرد.
در مواجهه با این بحرانها، حکومت نهتنها مسئولیت سوءمدیریت خود را بر عهده نمیگیرد، بلکه تلاش دارد با مقصر جلوه دادن مردم، آنان را در قبال مشکلات موجود شرمنده کند.
اگر برق قطع شود، مردم را به «مصرف زیاد» متهم میکنند؛ اگر گاز کم باشد، مسئولیت آن را به گردن شهروندان میاندازند و اگر بحران آب ایجاد شود، باز هم مصرفکنندگان مقصر معرفی میشوند.
در حالی که ایران یکی از بزرگترین دارندگان منابع نفت و گاز در جهان است، حکومت بهجای پذیرش ناکارآمدی خود در تامین نیازهای اساسی مردم، آنان را به «زیادهروی در مصرف» متهم میکند.
این روند در حالی ادامه دارد که در ۴۶ سال گذشته، سوءمدیریت، فساد و ناکارآمدی، زیرساختهای کشور را به نابودی کشانده است.
در نهایت، حکومت بهجای اصلاح روند مدیریتی خود، این پیام را به مردم میدهد که راهحل، «کاهش مصرف» است، نه تغییر در ساختار ناکارآمد و فسادزده.
اکنون بسیاری از مردم ایران به این باور رسیدهاند که مقامهای جمهوری اسلامی نه دغدغهای برای حل مشکلات واقعی کشور دارند و نه اولویتشان بهبود وضعیت زندگی شهروندان است.
بهجای تلاش برای مهار بحران اقتصادی، حکومت همچنان به حمایت مالی و نظامی از گروههایی مانند حزبالله لبنان و حماس ادامه میدهد، آن هم زمانی که مردم ایران برای تامین ابتداییترین نیازهای خود با دشواریهای فراوان دست به گریبان هستند.
در شرایطی که کشور با بحران کمبود آب، برق، گاز و تورم شدید دست و پنجه نرم میکند، حکومت بهجای تمرکز بر حل این معضلات، با سیاستهای سرکوبگرانه خود در تلاش است تا هرگونه اعتراض مردمی را سرکوب کند.
از سوی دیگر، اولویتهای حکومت نه مدیریت بحران داخلی، بلکه اجرای سیاستهای منطقهای و تلاش برای جنگافروزی است.
نتیجه این سیاستها روشن است: نارضایتی مردم روز به روز افزایش مییابد، خشم عمومی از وضعیت موجود به اوج خود رسیده و کشور در مسیری قرار گرفته که وقوع یک اعتراضات سیاسی و اجتماعی گستردهتر محتمل به نظر میرسد.

علی خامنهای بار دیگر پیشنهاد مذاکره با ایالات متحده را رد و دونالد ترامپ را به قلدرمآبی متهم کرد. این در حالی است که رییسجمهوری آمریکا طی روزهای اخیر تاکید کرده که از طریق توافق یا با اقدام نظامی، مانع از دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح هستهای خواهد شد.
بدین ترتیب، دو کشور بیش از هر زمان دیگری به یک درگیری نظامی احتمالی نزدیک شدهاند.
خامنهای شنبه ۱۸ اسفند در دیدار با مسئولان ارشد جمهوری اسلامی تصریح کرد علت امتناعش از مذاکره با آمریکا، تلاش واشنگتن برای تحمیل دیدگاههای خود درباره برنامه هستهای، تواناییهای نظامی و نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی است.
به عبارت دیگر، خامنهای اعلام کرد جمهوری اسلامی در مورد برنامه هستهای، موشکی و گروههای نیابتی خود با ترامپ مذاکره نخواهد کرد.
به نظر میرسد آمریکا و جمهوری اسلامی زودتر از آنچه انتظار میرفت، در مسیر یک درگیری نظامی احتمالی قرار گرفتهاند.
در ابتدای دوران ریاستجمهوری ترامپ، انتظار میرفت که او نخست، پیشنهاد توافق به جمهوری اسلامی ارائه دهد و در صورت رد شدن آن، به سوی گزینه نظامی حرکت کند.
از همان ابتدا نیز مشخص بود که شانس توافق میان خامنهای و ترامپ چندان زیاد نیست، چرا که ترامپ به دنبال توافقی بود که به برچیده شدن کامل برنامه هستهای جمهوری اسلامی منجر شود، امری که خامنهای حاضر به پذیرش آن نیست.
برخلاف اوباما و بایدن که در پی توافقی بودند که تهدید هستهای و موشکی جمهوری اسلامی را بهطور کامل برطرف نمیکرد، ترامپ و وزیر خارجهاش، مارکو روبیو، اعلام کردهاند به دنبال از بین بردن کامل این تهدید هستند و اجازه نمیدهند جمهوری اسلامی از مسیر توافق برای وقتکشی استفاده کند.
خامنهای نیز که متوجه شد هدف ترامپ از مذاکره، توافقی سریع برای برچیدن کامل برنامه هستهای جمهوری اسلامی است، این پیشنهاد را در فاصلهای کوتاه دو بار رد کرد.
این موضوع نشان میدهد رهبر جمهوری اسلامی تصمیم خود را گرفته است و حتی برای یک درگیری احتمالی آماده میشود.
در سخنرانی شنبه خامنهای، آیهای از قرآن که تاکید بر توکل بر خدا پس از اتخاذ تصمیم دارد، در محل سخنرانی وی نصب شده بود.
همچنین، برخلاف رویه همیشگی که سران قوا، دبیر شورای نگهبان، رییس مجلس خبرگان و رییس مجمع تشخیص مصلحت را در دو طرف خود مینشاند، این بار تمام مقامات سیاسی را در یک سمت و فرماندهان ارشد نظامی را در سمت دیگر قرار داد، که اقدامی غیرمعمول به شمار میرود.
با توجه به کاهش چشمگیر احتمال توافق میان تهران و واشینگتن، به نظر میرسد که اروپا نیز به سمت فعالسازی مکانیسم ماشه و بازگرداندن تحریمهای سازمان ملل حرکت خواهد کرد.
کشورهای اروپایی تا کنون در انتظار بودند که نتیجهای از مذاکرات میان ایران و آمریکا حاصل شود، اما با توجه به نبود چشمانداز روشن برای توافق، احتمالا زودتر از حد تصور به بررسی استفاده از مکانیسم ماشه خواهند پرداخت.
مکانیسم ماشه که جزیی از برجام است، به این معناست که اگر یکی از سه کشور آلمان، فرانسه یا بریتانیا درخواست کند، تمامی تحریمهای سازمان ملل علیه تهران بازمیگردد. در این حالت، حتی روسیه و چین نیز قادر نخواهند بود که مانع از بازگشت این تحریمها شوند.
اظهارات اخیر خامنهای علیه اروپا، همزمان با سخنان وی علیه آمریکا، احتمال حرکت اروپا به سمت این گزینه را افزایش داده است.
در شرایط کنونی، به نظر میرسد که آمریکا و دیپلماسی جهانی وارد مرحله آمادگی برای یک درگیری احتمالی شدهاند.
یکی از معدود شانسهای باقیمانده برای دیپلماسی، فشار ولادیمیر پوتین، رییسجمهوری روسیه، بر خامنهای برای پذیرش توافق پیش از ورود به مرحله درگیری است، اما شواهد نشان میدهد که خامنهای به میانجیگری روسیه نیز بیاعتنا بوده و تصمیم خود را برای عدم مذاکره و آماده شدن برای درگیری گرفته است.
اگر کار به درگیری نظامی کشیده شود، مهمترین اهداف احتمالی در حمله اسرائیل یا حمله مشترک اسرائیل و آمریکا، تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی خواهند بود.
در راس این اهداف، سه مرکز هستهای فردو، نطنز و راکتور آب سنگین اراک قرار دارند:
سایت فردو: مهمترین مرکز غنیسازی اورانیوم در ایران که با نام رسمی «مجتمع غنیسازی مسعود علیمحمدی» شناخته میشود.
این تاسیسات در مسیر اتوبان تهران-قم واقع شده و محل استقرار سانتریفیوژهای پیشرفته است.
تاسیسات غنیسازی نطنز: با نام رسمی «مجتمع غنیسازی مصطفی احمدی روشن»، که در مسیر جاده کاشان به اصفهان قرار دارد و پیشتر نیز دو بار در اثر خرابکاری منفجر شده است.
راکتور آب سنگین اراک: در جریان برجام موضوع پر کردن راکتور آن با بتن مورد جدل داخلی در ایران قرار گرفت.
این تاسیسات یکی از مراکز کلیدی در برنامه هستهای جمهوری اسلامی محسوب میشود.
اگرچه از این سه مرکز بهعنوان اهداف اصلی حمله احتمالی نام برده میشود، اما دامنه حمله ممکن است گستردهتر باشد و سایر تاسیسات مرتبط با برنامه هستهای جمهوری اسلامی را نیز در برگیرد.
اگر مسیر کنونی ادامه یابد و ایران و آمریکا از دیپلماسی فاصله بگیرند و به سمت درگیری حرکت کنند، دو سناریوی اصلی برای حمله به تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی مطرح خواهد شد: حمله اسرائیل با چراغ سبز آمریکا یا مشارکت مستقیم آمریکا در حمله.
با توجه به زیرزمینی بودن تاسیسات هستهای فردو و نطنز و پراکندگی سایر سایتهای هستهای در نقاط مختلف کشور، برخی کارشناسان نظامی تردید دارند که اسرائیل بهتنهایی قادر به وارد آوردن ضربات اساسی به تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی باشد.
بر اساس گزارشها، اسرائیل حدود هزار و ۸۰۰ بمب ۹۰۰ کیلوگرمی MK-84 یا BLU-117 از آمریکا دریافت کرده است.
با این حال، برخی کارشناسان معتقدند که اگر هدف حمله، تخریب غیرقابل جبران این تاسیسات باشد، به مشارکت آمریکا و استفاده از بمبهای سنگینتر مانند GBU-57 و هواپیماهای رادارگریز B-2 نیاز خواهد بود.
این بمبهای ۳۰ هزار پوندی (حدود ۱۴ تن) توان نفوذ تا ۶۰ متر در بتن و سپس انفجار را دارند.
با توجه به این شرایط، اگر مسیر دیپلماسی بسته بماند، به نظر میرسد که منطقه در آستانه یکی از حساسترین درگیریهای نظامی دهههای اخیر قرار گیرد.

روزی که زنان به حجاب اجباری در ایران نه گفتند، هفدهم اسفند ۱۳۵۷ بود؛ همان روزی که در جهان هم، نام زنان صدا زده میشد. از آن روز، زنان ایران با حجابی که جمهوری اسلامی به اجبار برسرشان کرده بود، مبارزه کردند. ورزشکاران زن هم بعد از انقلاب ۵۷ برای سالها نامی ممنوعه بودند.
آنها حضور نه چندان برابر خود با مردان در ورزش را با حجابی گره خورده دیدند که اگر از سرشان میافتاد، با ممنوعیت و محرومیت همراه بود. آنها سالها در ورزش پیش از حریفانشان با حجابی اجباری مبارزه کردند که نابرابرترین رقابتها را برایشان رقم میزد.
حجاب اجباری یکی از بزرگترین موانع ورزشکاران زن در المپیک
دویدن فرزانه فصیحی، ملیپوش ایران، در دوی صدمتر المپیک ۲۰۲۴ پاریس از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش نشد چون رقبایش با لباسهای بین المللی و استاندارد می دویدند. رکوردی که فصیحی در دور مقدماتی المپیک ثبت کرد، قطعا به پوشش اجباریاش هم وابسته بود.

ندا شهسواری المپین تنیس روی میز ایران هم مسابقهاش در صداوسیمای جمهوری اسلامی سانسور شد. چون حریفش حجاب مورد نظر حکومت را نداشت.
تقابل درماتیک ناهید کیانی و کیمیا علیزاده، دو دوست دوران کودکی در المپیک پاریس هم فراموش نشدنی است. علیزاده سال ۱۳۹۸ در مخالفت با حجاب اجباری و در اعتراض به محدودیتها علیه زنان ورزشکار، ایران را ترک کرد و بعد از مهاجرت در المپیک ۲۰۲۰ و ۲۰۲۴ بر روی تاتامی مقابل کیانی قرار گرفت. دو همتیمی که روزی با یک لباس و یک پرچم کنار هم بودند مقابل هم با دو پرچم مختلف مبارزه کردند. کیانی اینبار علیزاده را برد، اما بسیاریها معتقد بودند که بازنده ایران بود.
آنچه جمهوری اسلامی تاب نیاورد، در آغوش کشیدن این دو دوست بر روی سکوی قهرمانی بود. تصویری که حکومت آن را سانسور کرد. نام کیمیا علیزاده هم در برنامه ویژه المپیک ممنوع بود و زمانی که علیرضا حیدری، قهرمان کشتی جهان در ویژه برنامه المپیک ، برای مهاجرت او ابراز ناراحتی کرد، او را برنامه زنده، بیرون کردند.

حجاب اجباری حتی در پر شکوهترین رژه ورزشکاران در المپیک پاریس، تصویری نازیبا از کاروان ایران بر جای گذاشت. مردان و زنان ورزشکار ایران با لباسی کاملا سفید شبیه لباس کادر پرستاران بدون هیچ نمادی و طرحی از تاریخ کهن ایران، بر روی رود سن رژه رفتند.
کیش و مات حجاب اجباری در شطرنج
پیشتازی قهرمانان شطرنج هم در مبارزه با حجاب اجباری مثال زدنی است. سارا خادمالشعریعه، استادبزرگ شطرنج، پس از برداشتن حجاب اجباری در مسابقات جهانی آلماتی قزاقستان در سال ۲۰۲۲، به اسپانیا مهاجرت کرد و تابعیت افتخاری این کشور را گرفت. او حالا به جز آن که بهترین شطرنج باز زن اسپانیا و قهرمان اروپاست، بارها با تصاویر بدون حجاب اجباری بر روی مجلات مد اسپانیا درخشیده.

میترا حجازیپور سال ۱۳۹۸ در مسابقات جهانی روسیه بدون حجاب اجباری حاضر شد و پس از آن دیگر به ایران بازنگشت. او چندی پیش وقتی تابعیت فرانسه را گرفت، در صفحه اینستاگرامش نوشت برای تمدید گذرنامه جمهوری اسلامی مجبور به حضور در «لانههای جاسوسی» آنها (جمهوری اسلامی) و گرفتن عکس با حجاب اجباری بوده؛ چیزی که زیر بار آن نرفته و نخواهد رفت.
تقابل آتوسا پورکاشیان، استادبزرگ شطرنج ایرانی از تیم آمریکا، مقابل میترا حجازیپور از فرانسه در مسابقات جهانی شطرنج تیمی، تصویری پر افتخار اما در عین حال تلخ برای مردم ایران بود. آنها قهرمانان ایرانی بودند که در آزادی و بدون حجاب اجباری برای نامی غیر از ایران با هم رقابت میکردند.
مقاومت زنان علیه حجاب اجباری در فوتبال
سایه حجاب اجباری بر سر فوتبال هم سنگین است. زهرا قنبری، بهترین مهاجم تاریخ فوتبال زنان ایران، آبان ۱۴۰۳ برای شادی گل بدون حجاب در بازیهای لیگ قهرمانان آسیا با محرومیت غیرعلنی در لیگ برتر روبرو شد؛ یعنی بدون حکم رسمی، از ترکیب این تیم در این رقابتها کنار گذاشته شد و تا هفته سوم لیگ برتر هم مجوز حضور نداشت. این لیگی است که حتی با حجاب همیشه اجباری حکومت هم سهمی در پخش زنده تلویزیون حکومتی ندارد.

کمی دورتر از زمین فوتبال، تماشاگران زن نه تنها تلاش میکنند درهای بسته ورزشگاهها را به روی خود باز کنند، بلکه برخلاف آنچه حکومت میخواهد، رها و آزاد بر روی سکوها حضور داشته باشند.
سیاست جمهوری اسلامی مقابل مقاومت مدنی زنان، کم کردن سهم بلیت یا ممنوعیت حضور آنها در ورزشگاههاست؛ تصمیمی که بارها در این فصل لیگ برتر فوتبال ایران اجرایی شد و زنان برخلاف تاکید فیفا پشت درهای بسته ورزشگاهها باقی ماندند.
تصویر ورود جیمی جامپ زن بدون حجاب اجباری در بازی فصل گذشته استقلال و آلومینیوم در اراک و حمایت حسین حسینی کاپیتان استقلال زمان یورش ماموران هم از ذهنها پاک شدنی نیست. حمایتی که هر چند با محرومیت حسینی همراه بود اما او هیچگاه به عذرخواهی یا اعتراف اجباری تن نداد.
مهاجرت مهسا قربانی، داور سرشناس بینالمللی فوتبال، چند ماه پیش به خاطر حجاب اجباری رقم خورد. او به ایراناینترنشنال گفته بود به دلیل اینکه در مسابقات بینالمللی با پوششی آزاد و بدون حجاب اجباری حاضر میشده با تهدید جانی روبرو بوده و نیروهای امنیتی به او گفته بودند او را میکشند.
فشار حداکثری جمهوری اسلامی علیه زنان ورزشکار
در این بین جمهوری اسلامی به فشارهای حداکثری بر زنان برای شکستن مقاومت آنها مقابل حجاب اجباری افزوده است؛ از تصویب قانون عفاف و حجاب که در ماده ۱۹ به موارد تنبیهی و تشویقی برای حجاب اجباری ورزشکاران مرد و زن اشاره دارد، تا سخنرانیهای علی خامنهای که حجاب اجباری را «هویت ملی هویت اعتقادی و اسلامی» توصیف میکند.
در مقابل این فشار حداکثری، چهرههای سرشناسی همچون نسرین ستوده و صدیقه وسمقی از مخالفان جمهوری اسلامی در بیانیهای از لزوم رفع تمام محدودیتها از جمله حجاب اجباری در ورزش گفته و از مردان ورزشکار خواستهاند کنار زنان بایستند. زنان ورزشکار هم میدانند چگونه قهرمان این بازی نابرابر ۴۶ ساله، مقابل جمهوری اسلامی باشند.

در کنسرتی کوچک در برلین، هانا کامکار با چشمانی بسته آواز میخواند؛ با صدایی که سالها در وطنش سرکوب شده است. جمهوری اسلامی طی چهار دهه گذشته، آواز زنان را ممنوع کرد و آنها را با ابزارهای قضایی و امنیتی به سکوت واداشت، اما هانا و زنان دیگر این سد را شکستند.
هانا کامکار، خواننده، نوازنده و بازیگر ۴۴ ساله که حالا مدتی است از ایران خارج شده و در آلمان ساکن است، به ایراناینترنشنال میگوید کنسرتی که پس از مهاجرت در آلمان داشت، برایش بیشتر شبیه به یک دورهمی بود: «قبلتر، شیرینی جسارت و همراهی عزیزانم در وطن، زیر زبانم رفته بود و در برلین، دیگر کاملا آرام بودم.»
این آرامش، ثمره مسیر دشواری است که او و بسیاری از زنان ایرانی برای به گوش رساندن صدایشان پیمودهاند.
ممنوعیت آواز زنان در ایران، سیاستی ریشهدار در ساختار جمهوری اسلامی است که از انقلاب ۵۷ آغاز شد و تا امروز، با شدت و اشکال مختلف، ادامه دارد.
چهار دهه سرکوب
پس از انقلاب ۱۳۵۷، جمهوری اسلامی با استناد به تفاسیر فقهی، آوازخوانی زنان را در حضور مردان حرام اعلام کرد. این تصمیم، نقطه پایانی بود بر فعالیت رسمی خوانندگان زنی که پیش از انقلاب در عرصه موسیقی ایران حضور داشتند.
با این تحولات، آثار دهها خواننده زن از رسانههای رسمی حذف و صدایشان به حاشیه رانده شد.
هانا که در خانوادهای موسیقیدان بزرگ شده، از کودکی با این واقعیت تلخ آشنا شد: «در تماشای کنسرت زیرزمینی سیما بینا، اولین بار فهمیدم که زنان نمیتوانند به شکل عمومی تکخوانی کنند. پدرم برایم توضیح داد اما برای من این دلیل موجه نبود و دلم میخواست بخوانم.»
در دهه ۶۰، سرکوب به اوج خود رسید. خوانندگان زن یا مجبور به ترک حرفه خود شدند یا به خارج از ایران مهاجرت کردند.
در دهه ۷۰ و با گشایش نسبی فضا، برخی زنان توانستند بهصورت همخوان یا در گروههای کُر فعالیت کنند اما تکخوانی همچنان خط قرمز بود.
هانا این محدودیت را نپذیرفت.
او میگوید: «من هیچوقت زیر بار همخوانی نرفتم. اگر هم این کار را کرده بودم، نمایشی بود؛ در واقع تکخوانی میکردم اما خواننده مرد دیگری در کنارم لب میزد.»
این ترفند، یکی از راههای دور زدن ممنوعیتها بود که زنان خواننده خلاقانه در ایران به کار میگرفتند.

تلاشها و مقاومتها، شکستن دیوار سکوت
زنان ایرانی در برابر سرکوب، هیچگاه تسلیم نشدند.
پرستو احمدی، ۲۱ آذر همراه گروهی از هنرمندان کنسرتی را در یک کاروانسرا در قم اجرا کرد. اجرایی که با نام «کنسرت فرضی» یا «کنسرت کاروانسرا» در یوتیوب به اشتراک گذاشت و احمدی در آن، بدون حجاب اجباری ظاهر شد و واکنشها و تحسینهای فراوان را هم به دنبال داشت.
کنسرت احمدی اگرچه نمایشی تمامعیار از یک اجرای کامل و شجاعانه بود اما او ادامهدهنده راهی شد که قبلتر، زنان خواننده دیگری، هموارش کرده بودند.
یکی از این زنان، هانا بود که از همان جوانی تصمیم گرفت راه خود را برود. او تکخوانی را سال ۱۳۸۰ با تئاتر نیمروز خوابآلود آغاز کرد؛ اگرچه اولین تجربه تلخش در مواجهه با سرکوبهای حکومت، سه سال قبل آن اتفاق افتاده بود: «در ۱۷-۱۸ سالگی، با تئاتر رویای شب نیمه تابستان و بهعنوان نوازنده دف روی صحنه رفتم. در یکی از شبهای اجرا، انصار حزبالله به سالن ریختند و خطاب به ما فریاد زدند: "بیا پایین، ساکت شو". تئاتر را به هم ریختند و فردایش نمایش متوقف شد.»
این اتفاق که هانا آن را «به شکلی وصفناشدنی غمانگیز» توصیف میکند، آغاز رویارویی او با محدودیتها و ممنوعیتهایی بود که بعدها بارها تکرار شد.
با این حال، مقاومت هانا تنها به تئاتر محدود نشد. او در سال ۲۰۱۰ میلادی در کنسرتی در هلند تکخوانی کرد و در ایران، به اجراهای زیرزمینی روی آورد. اوج این جسارت، کنسرت پنهانی خرداد ۱۴۰۳ در تهران بود؛ اجرایی زیرزمینی که بدون حجاب اجباری برگزار شد و در هر سانس آن ۱۵۰ نفر حضور داشتند.
هانا حس این کنسرت را «شیرین، مثل چای و عسل» وصف میکند.
این کنسرت، نمونهای از تلاش زنان برای بازپسگیری صدایشان در داخل کشور بود اما این مقاومت، بیهزینه نبود. هانا میگوید بعدها کنسرتش لو رفت ولی قبل از بازجوییها، پاسپورت المثنی گرفت و سریع از ایران خارج شد.
زنان دیگری مانند زارا اسماعیلی و هیوا سیفیزاده نیز راههای مشابهی را پیمودند. برخی در کنسرتهای زیرزمینی و اجراهای خیابانی خواندند، برخی ویدیوهای آواز خود را در فضای مجازی منتشر کردند و عدهای مهاجرت را برگزیدند.
هانا این طغیان جمعی را ستایش میکند و میگوید در سالهای اخیر، سدها و تابوهای زیادی در آوازخوانی زنان شکسته شده و حالا دخترها چه داخل ایران بمانند و چه مهاجرت کنند، کار خودشان را کردهاند.
این خواننده معتقد است این مبارزه مانند سیلی است که هر لحظه قویتر میشود، چون نسل تازه و خشمگینی در حال ظهور است که به هیچ شکلی زیر لوای «آقا بالاسر» نمیرود.
پس از شکلگیری جنبش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱، این مقاومت پررنگتر شد؛ زنانی که نه تنها حجاب اجباری از سر برداشتند، بلکه تصمیم گرفتند سکوت تحمیلی بر صدایشان را نیز بشکنند.

برخوردهای قضایی، هزینه سنگین آواز
تلاش زنان برای خواندن در فضای عمومی یا انتشار صدایشان در رسانههای اجتماعی، اغلب با واکنش شدید نهادهای امنیتی و قضایی همراه بوده است.
جمهوری اسلامی با ابزارهای مختلف از جمله اعمال فشار از طریق وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، صداوسیما و نهادهای امنیتی، بر این ممنوعیت نظارت دارد.
هانا میگوید نخستین تجربه دادگاهی شدنش در آذر ۹۶ و پس از اجرای نمایش «ترانههای قدیمی: پیکان جوانان» بود. بعد از این برخورد قضایی، دردسرهایش بیشتر شد.
او تیر ۱۴۰۲ در مراسم تولد ۸۳ سالگی عباس کیارستمی بدون حجاب اجباری آواز خواند و نتیجهاش این بود که پروندهاش قطورتر و بازجوییهایش بیشتر شد. فشارهایی که در نهایت او را به مهاجرت واداشت.
موارد مشابه او اما کم نیست. در ماهها و سالهای گذشته خوانندگان زن زیادی مانند نگار معظم، بیتا رسولی و بیتا حاجیصادقیان به دلیل اجراهای غیررسمی یا انتشار ویدیو در فضای مجازی، احضار، تهدید و حتی بازداشت شدهاند.
نام و هویت بسیاری از این زنان هم نامشخص است. مانند چهار خواننده زن دیجی در شهرستان میناب که تیر ۱۴۰۱ و دو ماه قبل از شکلگیری خیزش انقلابی به جرم خواندن در عروسیها بازداشت شدند.
این برخوردها نشان میدهند ممنوعیت آواز زنان تنها یک قانون روی کاغذ نیست بلکه با ابزارهای قضایی و امنیتی به شدت اجرا میشود. سرکوبهایی که به گفته هانا، هدف آن «خفه کردن زنان ایرانی» است.
گستردگی آواز زنان، یک جهان ناپیدا
بیش از چهار دهه سرکوب، حضور زنان را تنها در عرصه عمومی موسیقی محدود نکرده، بلکه بر کیفیت و ابعاد هنری آوازشان نیز اثر گذاشته است.
به گفته هانا، زنان خواننده هنوز اعتمادبهنفس مردان را ندارند و هنوز در خواندنشان ترس وجود دارد و هنوز «گلویشان رها نشده».
اما او به نکته امیدوارکنندهای هم اشاره میکند: «با وجود این مشکلات، تنوع صدای زنان شگفتانگیز است و هر زنی که میخواند، جنس صدای خودش را دارد. اگر ممنوعیتها کنار برود، با دایره بزرگی از صداها روبهرو خواهیم شد که هیچوقت از شنیدنشان خسته نمیشویم.»
هانا، آواز سنتی مردان در ایران را به چند الگوی محدود خلاصه میداند: «یا صدای استاد شجریان است یا بنان. اما صدای زنان از نظر تنوع، گستردگی فراوانی دارد.»
این تنوع، ظرفیتی است که در سایه ممنوعیتها مهار شده اما هرگز از بین نرفته است.
مهاجرت، آزادی در تبعید
مهاجرت برای هانا، یک نقطه عطف است. او در توصیف لحظه خروجش میگوید تا وقتی از گیت سپاه پاسداران در فرودگاه رد نشده بود، باورش نمیشد که این اتفاق، شدنی است. در هواپیما هم تا توانست، زمین زیر پایش را تماشا کرد چون نمیدانست چه زمانی میتواند به خاکش برگردد.
با این حال، هانا میگوید که این آزادی برایش با دلتنگی همراه بود: «در استانبول، لحظاتی کشنده از دلتنگی برای ایران داشتم اما در اوج غم، نوری به قلبم تابیده بود که حالا میتوانم کارهایی را که دوست داشتهام، در آزادی انجام دهم.»
این تجربه مشترک بسیاری از خوانندگان زنی است که برای دنبال کردن رویاهایشان مجبور به ترک وطن شدند. کسانی چون سارا نائینی، سوگند و دریا دادور که راه قدیمیترهایی مانند هایده، مهستی، گوگوش و بسیاری دیگر را رفتند تا بتوانند در فضایی آزاد بخوانند.
هانا تاکید میکند مبارزه در داخل و خارج از ایران، هر دو ارزشمند است: «در هر دو صورت، ما به ناکام کردن سیستم در خفه کردن صدایمان ادامه میدهیم.»

صدایی که خاموش نمیشود
ممنوعیت آواز زنان، همانند حجاب اجباری و دیگر اشکال سرکوب، بخشی از دیانای جمهوری اسلامی است.
حکومت ایران، برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر منطقه، هرگونه تغییر در جایگاه زنان را تهدیدی برای بقای خود میداند. این ممنوعیت نهتنها ریشه در احکام شرعی و تفاسیر فقهی دارد بلکه به ابزاری سیاسی برای کنترل زنان تبدیل شده است.
اما مقاومت زنان، این ساختار را به چالش کشیده است.
هانا میگوید: «۲۰ سال پیش دوستی به من گفت "هانا، تو مثل ماشین کوکی هستی، حتی وقتی به دیوار میخوری، برمیگردی و راهت را ادامه میدهی". در تمام این سالها بارها به دیوار خوردم اما در جا نزدم.»
با وجود تمام این سرکوبها، زنان ایرانی همچنان به خواندن ادامه میدهند و صدای آنها در خانهها، در کنسرتهای زیرزمینی، در ویدیوهای آنلاین و در مهاجرت شنیده شده و حالا بیش از قبل، به شکلی شجاعانه به عرصه عمومی آمده است.
داستان هانا، پرستو، زارا، هیوا و بسیاری دیگر نشان میدهد که سرکوب، اگرچه میتواند حضور فیزیکی زنان را محدود کند اما قادر به خاموش کردن صدای آنها نیست.

دونالد ترامپ میگوید نامهای برای علی خامنهای فرستاده است. از سخنان او و بر اساس همه شواهد چنین بهنظر میرسد که چکیده و اصل آن نامه این است که «شرایط ما را باید بپذیرید. انتخاب اینکه این شرایط را با یا بدون اقدام نظامی بپذیرید با شما.»
رییسجمهوری آمریکا، گفته که در نامهای که چهارشنبه ۱۵ اسفند به رهبر جمهوری اسلامی، فرستاده، بار دیگر تاکید کرده است مذاکره بر سر یک توافق با حکومت ایران را به اقدام نظامی ترجیح میدهد.
او پیشاپیش البته نتیجه رد احتمالی این پیشنهاد را برای خامنهای روشن کرده است:«گزینه دیگر اقدام نظامی است، زیرا ایران نباید به سلاح هستهای دست یابد.»
ترامپ همچنین جمعه ۱۷ اسفند به خبرنگاران در کاخ سفید گفت که در مورد ایران، «خیلی زود» اتفاقی رخ خواهد داد. اتفاقی که او امیدوار است با توافق بر روی برگه کاغذ به دست آید و نه از طریق بمباران و حمله نظامی.
پیام ترامپ به خامنهای، پیام تسلیم با دادن هزینههای کمتر است. او هیچ تلاشی نمیکند که معنای واقعی نامه خود را پیشاپیش آشکار کند: «امیدوارم که بتوانیم به توافق صلح برسیم، اما گزینه دیگر نیز مشکل را حل خواهد کرد.»
ترامپ از زمان بازگشت به کاخ سفید، مسیری ثابت را در قبال جمهوری اسلامی پیموده است. او میکوشد و میخواهد بدون دست زدن به عملیات نظامی، جمهوری اسلامی برنامه هستهای خود را در عمل تعطیل کند، برنامه موشکیاش را کنار بگذارد و همراه با گروههای نیابتیاش از بیثبات کردن منطقه دست بکشد.
برای رسیدن به این اهداف، او دو راه را برگزیده است: اول اینکه با احیای سیاست فشار حداکثری، جمهوری اسلامی را ناگزیر سازد که به تسلیم تن دهد و دوم اینکه، این تسلیم شدن و دستها را بالا بردن علنی و عمومی باشد نه مطابق خواست و سنت و روش و منش جمهوری اسلامی پنهانی و در خفا.
همیشه مذاکره، اما در خفا و پنهانی
واقعیت امر این است که برخلاف آنچه رهبران جمهوری اسلامی و رسانههایشان میگویند، آنها همیشه و همواره مستقیم و یا غیرمستقیم با آمریکا مذاکره کردهاند، از پیش از پیروزی انقلاب در پاریس و تهران گرفته تا مذاکره بر سر گروگانگیری در سفارت آمریکا در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ یا رسوایی مذاکرات پنهانی و خرید سلاح در ماجرای مک فارلین در سالهای ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵.
نمونههای تازهترش مذاکرات پنهانی در عمان در اواخر دوران محمود احمدی نژاد و ابراهیم رئیسی است. شاید مذاکرات برجام صرفا از این نظر استثنا باشد که پنهانی و در خفا نبود.

جمهوری اسلامی در تمام این سالها و در همه آنچه به اسم دیپلماسی انجام داده، کوشیده کارها و توافقهایش را در سکوت و تاریکی و در خفا پیش ببرد، مانند توافقهای استراتژیکی که با چین و روسیه امضا کرده و هیچکس از جزییات آنها مطلع نیست.
بهدلیل همین ماهیت تبهکارانه است که جمهوری اسلامی نمیخواهد و تا توانسته از مذاکرات مستقیم و علنی با آمریکا سر باز زده است است.
علی خامنهای از این شرایط بهعنوان نه مذاکره، نه جنگ نام میبرد اما امروز نه فقط کسی مثل دونالد ترامپ، بلکه کشورهای اروپایی که در نیم قرن گذشته بیش از هر کاری با جمهوری اسلامی مماشات کرده بودند، به تنگ آمدهاند و در سایه ضعف بیسابقه و شکنندگی کامل حکومت در داخل و منطقه، و حرکت همزمان برای دستیابی به سلاح هستهای به صراحت میگویند که کاسه صبرشان دیگر لبریز شده است.
از نامهای که آبه برد تا امروز
برای همین وقتی ترامپ میگوید: ««میتوانیم توافقی انجام دهیم که به همان اندازه پیروزی در جنگ، خوب باشد. اکنون زمان آن فرا رسیده و به هر طریقی، این اتفاق رخ خواهد داد»، دیگر دست جمهوری اسلامی برای نوشیدن جام زهر در پستویی تاریک و بدون پرداختن عوارض چنین شکست و تسلیمی در مناسبات حکومت و ملت ایران بستهتر از همیشه است.
این همان واقعیت بزرگ و اصلی است که تغییر کرده وگرنه نامه چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳ ترامپ، دستکم اولین نامه او نیست که برای علی خامنهای ارسال شده و همه از آن آگاه شدهاند.
براساس گزارشی که پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸، در وبسایت رسمی علی خامنهای منتشر شد، وقتی شینزو آبه، نخستوزیر فقید ژاپن که به دونالد ترامپ نزدیک و مورد احترام او بود، به ایران سفر کرد کرد و در ابتدای دیدارش با رهبر جمهوری اسلامی گفت:« من قصد دارم پیام رییسجمهوری آمریکا را به جنابعالی برسانم.» پاسخ شنید: «من شخص ترامپ را شایسته مبادله هیچ پیامی نمیدانم و هیچ پاسخی هم به او ندارم و نخواهم داد.»
شینزو آبه چندان کارآزموده و باهوش بود که نامه ترامپ را طوری زیر خود بگذارد و بر رویش بنشیند که بهخوبی در عکسها مشخص باشد و ثبت شود در این دیدار چه گذشت.

تغییراتی که پایان جمهوری اسلامی را رقم میزند؟
اما امروز شرایط، هم در داخل کشور، هم در منطقه و هم در عرصه جهانی بسیار بیشتر از آنکه حتی قابل تصور میبود، به زیان جمهوری اسلامی تغییر کرده است.
در عرصه منطقهای، پس از سالها رجزخوانی، نخستین رویاروییهای نظامی مستقیم با اسرائیل نتایجی حقارتبار و فاجعهآمیز به بار آورده و هراس از ادامه این رویارویی را به واقعیتی غیرقابل انکار برای علی خامنهای و فرمانده سپاه پاسداران تبدیل کرده است.
سالها سرمایهگذاری از جیب و سفره ایرانیان و منابع و منافع ملی ایران در سوریه، لبنان، غزه و کرانه باختری، عراق، یمن و دیگر کشورهای منطقه در کمتر از چند ماه دود شده و به هوا رفته است و نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در ضعیفترین موقعیت خود در نیم قرن حکومت ولی فقیهشان در تهران هستند.
در چنین شرایطی و با از دست رفتن همه آنچه که جمهوری اسلامی سیاست بازدارندگی خود را بر آنها متکی کرده بود، این تمایل در بین رهبران جمهوری اسلامی و فرماندهان سپاه افزایش یافت که برای جبران شکستها، با سرعت بخشیدن به برنامه غنیسازی اورانیوم خود را در نزدیکترین لحظه به توانایی ساخت سلاح هستهای قرار دهند.
این امر بهطور طبیعی از نگاه غرب و اسرائیل پنهان نماند، تا آنجا که نه تنها دستگاههای اطلاعاتی آمریکا، بلکه کسانی مانند جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی جو بایدن و تیمی که آرزویشان احیای برجام و حل و فصل بحران از راه دیپلماسی بود، ماهها قبل نسبت به رسیدن جمهوری اسلامی به لحظه گریز هستهای هشدار دادند.
ناکارآمدی، بیلیاقتی و فساد نهادینهشده و گستردهای که سراپای حکومت را فرا گرفته، ستم و تبعیض و سرکوب و کشتار شهروندان به گواهی خود رهبران جمهوری اسلامی، جامعه را در آستانه انفجار و انقلاب قرار داده است.
از جام زهر تا نشان بیشرافتی
وضع چنان است که مسعود پزشکیان، رییس دولت در جمهوری اسلامی، که با تعهد به ذوب بودن در ولیفقیه، کارش از قدم زدن در مجلس به نشستن بر صندلی ریاست قوه مجریه کشید، آشکارا میگوید موافق مذاکره بود اما بهدستور خامنهای حالا دیگر مخالف مذاکره است.
علی خامنهای وقتی گفت «مذاکره با آمریکا هوشمندانه، عاقلانه و شرافتمندانه نیست»، در عمل دست و پای خودش را بست نه دست کارگزارانی را که از قضا برخلاف او راه بقای جمهوری اسلامی را در مذاکره و تن دادن به سازش و تسلیم، حتی اگر شده موقتی، میدیدند و میبینند.
گرهی که خامنهای بر این رشته افکنده، احتمالا جز به دو روش باز نشود: با پذیرش علنی و رسمی این حقیقت که او نه هوشی دارد، نه عقلی و نه شرافتی؛ و یا با تحمیل هزینههای سنگین و حتی غیرقابل جبران بیشتر به ایران و ایرانیان از راه جنگ و نابودی زیرساختهایی که گرچه متعلق به مردم ایران است، اما از سوی حکومتی دزدسالار و مافیایی اشغال شده است.






