«کارآموز»؛ علی عباسی، ترامپ «متجاوز» و بازیهای سیاسی دیگر

فیلم «کارآموز» تازهترین ساخته علی عباسی، فیلمساز ایرانی- دانمارکی دوشنبه شب در هفتاد و هفتمین دوره جشنواره جهانی فیلم کن به نمایش درآمد؛ فیلمی که هیچ نشانی از فیلمهای قبلی علی عباسی ندارد.
نویسنده و منتقد فیلم

فیلم «کارآموز» تازهترین ساخته علی عباسی، فیلمساز ایرانی- دانمارکی دوشنبه شب در هفتاد و هفتمین دوره جشنواره جهانی فیلم کن به نمایش درآمد؛ فیلمی که هیچ نشانی از فیلمهای قبلی علی عباسی ندارد.
کارآموز پیش از هر چیز یک دریغ و حسرت را برمیانگیزد؛ دریغ و حسرتی برای از دست رفتن یک فیلمساز با استعداد که جلوههای دنیای شخصی و غریباش را در فیلمهایی چون «مرز» و «عنکبوت مقدس» به نمایش گذاشته بود، اینجا اما- همانطور که میشد از موضوع فیلم حدس زد؛ موضوعی که اساسا ارتباطی با دنیای فیلمهای علی عباسی ندارد- او همه آن نوع نگاه شخصی و جذاب را کنار گذاشته تا به اصرار به یک «فیلمساز هالیوودی» بدل شود. علی عباسی «مؤلف» بودن را فدا میکند تا خود را بیش و بیشتر به عنوان یک «تکنیسین خوب» معرفی کند و در دنیای در اندشت هالیوود و تلویزیون جایی برای خودش باز کند.
کارآموز چیزی نیست جز یک فیلم هالیوودی به تمام معنا؛ در عین حال از حیث ساختار بسیار شبیه به فیلمهای تلویزیونی بیشماری است که این روزها ساخته میشود که این بار- و حالا- بازیهای سیاسی و حزبی هم به آن افزوده شده: تصویر کردن ترامپ درست پیش از انتخابات به عنوان مردی بسیار فرصت طلب، در پیمانهای دوستی ناجوانمرد، در خانواده سرد و بی رحم، بیوفا به همسر، درگیر فعالیتهای غیرقانونی برای پیشبرد اهداف و از همه بدتر یک متجاوز: در صحنهای از فیلم ترامپ به همسر خودش تجاوز میکند. مشخص نیست که این صحنه تجاوز بر اساس چه شواهدی در فیلم گنجانده شده، چون غیر از ترامپ و همسرش ایوانا، طبیعتا کسی شاهد آن نبوده و هیچ از یک از این دو هم درباره چنین اتفاقی حرفی نزدهاند، در نتیجه به نظر میرسد این صحنه- و البته صحنههای دیگر فیلم و اساسا نوع تصویر کردن ترامپ- احتمالا به دادگاه و دعواهای حقوقی خواهد کشید.
در ابتدای فیلم نوشته شده که فیلم بر اساس اتفاقات واقعی ساخته شده، اما وقایع دراماتیزه شدهاند. این جمله کلیشهای بعید به نظر میرسد بتواند درد فیلمی را دوا کند که اساسا به نظر میرسد از ابتدا به جهت تخریب دونالد ترامپ ساخته شده، بیآن که در عرف و داوری معمول هیچ نکته مثبتی از این شخصیت را تصویر کند، اما غافل از این که فیلم در شکل فعلی هم میتواند به نفع ترامپ تمام شود: ویژگیهای منفیای که فیلم درباره ترامپ تصویر میکند، نزد برخی از هواخواهان او میتواند نقطه مثبت شخصیت ترامپ تلقی شود.
فیلم دونالد ترامپ را در ابتدای کارش در دهه ۷۰ و ۸۰ تصویر میکند، جوانی به قول اطرافیانش شبیه به رابرت ردفورد که با وکیل فاسدی به نام روی کوئن برخورد میکند و این آغاز گسترش فعالیتهای او در املاک و مستغلات و ساخت هتل و برج ترامپ است که در طول فیلم ترامپ با کمک این وکیل از معافیت مالیاتی و ارتباطات سیاسی برخوردار میشود. این میان در دل داستان با آشنایی او با ایوانکا هم روبهرو هستیم که منجر به ازدواج آنها میشود، اما فیلم این ازدواج را هم نوعی معامله معرفی میکند: وکیل ترامپ از او میخواهد برای واگذار نکردن نیمی از ثروتش به ایوانکا به هنگام طلاق احتمالی، قراردادی را با ایوانکا امضا کند. شرایط مضحک این قرارداد به ایوانکا برمیخورد و او محل را ترک میکند، اما ترامپ او را دنبال میکند و میگوید در قبال دریافت ۵۰ هزار دلار نقد قرارداد را امضا کند، ایوانکا سر رقم چانه میزند و بالاخره سر ۷۵ هزار دلار توافق میکنند!
اما علی عباسی که همه اهمیت و قوت کارش به دقت در جزئیات و صحنهپردازیهای جذاب و دید بصری خاص خود او ارزیابی میشد، این بار با نگاهی بسیار کلیشهای به دوربین روی دست آزارنده- که در تمام فیلم بیدلیل در حال حرکت است- و قطعهای مداوم و بیشمار پناه میبرد که هیچ جلوه بصری خاصی ندارد و بیشتر و بیشتر فیلم را تنها به فیلمهای درجه دو هالیوودی و ساختار تلویزیونی و سریالسازی انبوه شبیه میکند.
«کارآموز» حتی اگر به فیلم پر فروشی بدل شود- که بعید به نظر میرسد- باز هم یک شکست تلخ برای فیلمسازی است که سینما، مولف بودن و خلق هنری را به زنده ماندن و ادامه دادن به عنوان یک تکنیسین حرفهای ترجیح داده است. حرفهای بودن و تلاش برای تثبیت در حرفه - که احتمالا از زمان سریالسازی در علی عباسی بیشتر و بیشتر پا گرفت- بیماری مهلکی است که به نظر میرسد حالا یک فیلمساز با استعداد را به قهقرا برده و همه امیدها برای تولد یک فیلمساز شخصی با دنیا و جهان خاص خود را به هدر داده است؛ و چه حیف.

هفتاد و هفتمین دوره جشنواره جهانی فیلم کن این روزها در حال برگزاری است و محمد رسولاف با فیلم تازهاش، «دانه انجیر معابد» یکی از مدعیان اصلی دریافت نخل طلاست. اگر رسولاف موفق به دریافت نخل طلا شود، این دومین نخل طلای سینمای ایران طی ۷۷ دوره برگزاری جشنواره کن خواهد بود.
ردپای سینمای ایران در جشنواره بینالمللی فیلم کن را میتوان تا شش دهه قبل و با مستند کوتاه کوروش کبیر ساخته مصطفی فرزانه در سال ۱۹۶۱ پیگیری کرد، فیلمی که تاریخ و فرهنگ متعالی ایران باستان و مفاهیم عمیق بشری را در دل تختهسنگها و سنگنوشتههای تخت جمشید جستوجومیکند.
کوروش کبیر فیلمی جریانساز و تأثیرگذار در مسیرمستندسازی ایرانی محسوب میشود -تا آنجا که یکی از غنیترین مستندهای آوانگارد ایرانی -جام حسنلو- را بیشباهت به فیلم فرزانه نمیدانند. اما نخستین فیلم بلند سینمایی ایرانی که در جشنواره کن حضور مییابد، شب قوزی (۱۹۶۵) ساخته فرخ غفاری است -فیلمی آوانگارد و مدرنیستی و برداشتی آزاد و هجوآلود از هزارویک شب و در انتقاد به فرهنگ معاصر ایرانی. نکته -شاید- حائز اهمیت این باشد که هردوی فیلمسازان نامبرده (فرزانه و غفاری) آشنا با فرهنگ و سینمای فرانسه بودهاند و غفاری بهعنوان مدیرعامل فدراسیون بینالمللی آرشیوهای فیلم در پاریس به سینمای فرانسه اشراف کامل داشته است؛ بنابراین جای تعجب نیست که هردو بهشدت تحت تأثیر فیلمهای آوانگاردهای فرانسوی دهه ۱۹۲۰ و فیلم-جستارهای فرانسوی دهه ۱۹۵۰ بودهاند. دهه ۶۰ دوران شکوفایی سینمای مدرن دنیاست و فیلم فرانسوی، نقد فرانسوی و جشنواره کن آن را نمایندگی میکند و فیلمهای راهیافته به این جشنواره اغلب از زبانهای تازهای برخوردارند. درست در همین فاصله است که احمد فاروقی قاجار با فیلم طلوع جدی در بخش فیلمهای کوتاه حاضر میشود؛ فیلمسازی ایرانی-فرانسوی که آثارش بیشباهت به هجویهها و فیلم-جستارهای فرانسوی نیست.
این دورانی است که جشنواره کن بهدنبال سبکهای نو و زبانهای تازه میگردد و آنچه مدنظر دارد، هنر سینماست -هرچند جشنواره کن هیچگاه بیتوجه به مساله سیاست نبوده و اغلب فیلمهای انتخابشده از سینمای ایران همواره چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، در ایران با مشکلات سانسور و توقیف مواجه بودهاند. درست در همین دوران است که داریوش مهرجویی یکبار با گاو(۱۹۶۹) و بار دیگر با پستچی(۱۹۷۲) در بخش دوهفته کارگردانان کن حاضر میشود؛ فیلمهایی که در کارنامه خود مهرجویی نیز آثاری متفاوت بهحساب میآیند و پس از توقیف کوتاهمدت هر کدام، در ایران به نمایش درآمدند.گاو یکسالونیم توقیف بود و پستچی کمتر از یکسال. در این میان انیمیشن شهر خاکستری فرشید مثقالی نیز در بخش جانبی کن راه مییابد؛ فیلمی نمادین درباره شهری که هیچ رنگی ندارد و ساکنان شهر با مفهوم رنگ بیگانهاند- همانطور که پیداست اغلب آثار نگاهی انتقادی به وضعیت ایران معاصر دارند. ناگفته نماند که در همین سالها، جشنوارههای الف دیگر اروپا توجه بیشتری به سینمای ایران نشان داده بودند و جوایز متعددی به فیلمهای ایرانی اعطا شده بود -از جمله جشنوارههای ونیز، سنسباستین و ... اما بهنظرمیرسد استقبال کن از فیلمهای ایران تا آن زمان -توأمان- بهعلت نوگرایی و نگاه سیاسیشان بوده است.همچنان که با بررسی سبکی فیلمها، میتوان ردپای آوانگاردهای اولیه سینمای ایران را در کن پیگیری کرد؛ آوانگاردهایی که خود تحت تأثیر جنبش آوانگارد فرانسوی بوده است.
از جمله فیلمهای نوگرا و توقیفشده سینمای ایران که در بخش نوعی نگاه جشنواره کن حضور یافت چریکه تارا (۱۹۷۹) ساخته بهرام بیضایی بود (اولین حضور سینمای ایران در بخش نوعی نگاه که با حضور بهرام بیضایی و بدون حضور سوسن تسلیمی بود و البته بیضایی هم پس از بازگشت از کن به ایران توبیخ و از کار اخراج شد که به نظر میرسد اتفاقی است که هیچ گاه مشابه آن در هیچ کشور جهان رخ نداده است)؛ فیلمی که تاریخ معاصر را در برابر تاریخ و فرهنگ تعالییافته ایران قرار میدهد و نگاهی تند به وضعیت ایران معاصر دارد. تارا چریکهای است در محاصره فرهنگ مردانه ایرانی و در جستوجوی رهایی. ایدهای که اکنون نیز امکان اکران ندارد چه رسد به سالهای آغازین جمهوری اسلامی. در همین سال سهراب شهید ثالث با فیلم نظم در بخش دوهفته کارگردانان حضور دارد و یک سال پیش از این، سایههای بلند باد (۱۹۷۹) ساخته بهمن فرمانآرا در بخش منتقدان (که توقیف شده بود).
دهه ۸۰ میلادی دهه افول سینمای ایران در جشنوارههای بینالمللی است با اینحال سایر جشنوارههای الف و ب در این دهه میزبان بهتری برای فیلمهای ایرانی هستند تا کن. دونده امیر نادری در جشنواره سهقاره نانت جایزه بالن طلایی را از آن خود میکند و کلید ابراهیم فروزش از جشنواره فرانسوی دانکرک جوایز متعددی دریافت میکند. دیگر آثاری از سینمای ایران نیز هستند که افتخارات جهانی و ماندگاری در این دهه کسب کردهاند ولی نه در جشنواره کن. هرچند این دهه، دهه جنگ هشتساله ایران و عراق است و بهدلیل محدودیتهای جنگ و از میان رفتن روابط بینالمللی، فیلمهای کمتری به خارج از مرزها فرستاده میشود.
اما دهه ۹۰ دهه بازگشت سینمای ایران به جشنوارهها از جمله کن است. در سال ۱۹۹۱ جشنواره کن میزبان در کوچههای عشق خسرو سینایی است؛ فیلمی شاعرانه درباره مشکلات پس از جنگ و مهاجرت و آوارگی. یک سال پس از آن، عباس کیارستمی با زندگی و دیگر هیچ و مجید مجیدی با فیلم بدوک در کن هستند و تعدادی انیمیشن ایرانی در بخشهای جنبی جشنواره به روی پرده رفتند. در سال ۱۹۹۳ زیر درختان زیتون کیارستمی به نامزدی دریافت نخل طلای کن میرسد و ابراهیم مختاری با فیلم زینت به بخش دوهفته کارگردانان وارد میشود.
دو سال بعد محسن مخملباف با دو فیلم نوبت عاشقی و سلام سینما به نوعی نگاه کن میرسد و یک سال بعدش در همان بخش از فیلم گبه رونمایی میکند. در این سالها دستیار سابق عباس کیارستمی -جعفر پناهی- با فیلم بادکنک سفید راه به کن مییابد و جایزه بهترین فیلم بخش دوهفته کارگردانان را دریافت میکند. در سال ۱۹۹۷ که یکی از نقاط عطف تاریخ سینمای ایران است، طعم گیلاس کیارستمی برنده نخل طلای کن میشود (به طور مشترک با یک فیلم ژاپنی)؛ جایزهای که تا امروز هم معتبرترین جایزه سینمایی در میان جشنوارهها به حساب میآید.در مجموع دهه ۹۰ دهه پرباری برای سینمای ایران در جشنواره کن است؛ دههای که نام کارگردانان ایرانی را سر زبانها انداخت و بهجرأت میتوان گفت اعتبار اکنون فیلمهای ایرانی معلول دهه ۹۰ و حضور مداوم سینمای ایران در بخشهای مختلف کن است.
با اینحالآنچه از سینمای ایران در کن -در دو دهه بعد از آن- برجای مانده، چندان با موقعیتهای هنری- سینمایی دهههای پیش همخوانی ندارد. میتوان در این دو دهه به فیلمهایی اشاره کرد که جایگاهی برای خود دستوپا کردهاند: از جمله خواب تلخ محسن امیریوسفی، گربههای ایرانی بهمن قبادی و البته اصغر فرهادی که تاکنون چهار بار در بخش مسابقه شرکت کرده و فیلمهایش جوایزی را دریافت کردهاند؛ بهترین بازیگر زن برای فیلم گذشته، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر مرد برای فروشنده و جایزه بزرگ هیأت داوران برای فیلم قهرمان که دومین جایزه مهم سینمای ایران در جشنواره کن محسوب میشود.
حالا باید دید که شنبه این هفته محمد رسولاف جایزه تازهای را به افتخارات سینمای ایران در کن اضافه خواهد کرد یا نه.

محمد رسولاف، فیلمساز مستقل ایرانی، در اولین گفتگوی خود پس از خروج از ایران جزییاتی از نحوه خروج و برنامههای آیندهاش را شرح داده و گفته است با وضعیت حقوقیاش «چارهای» جز ترک کشور نداشته، زیرا مصمم به ادامه کار است و میخواهد داستان مردمش را با فیلم باز گوید.
او روز دوشنبه ۲۴ اردیبهشت با انتشار پستی در صفحه اینستاگرام خود از خروجش از ایران خبر داد.
به نوشته روزنامه گاردین در روز جمعه ۲۸ اردیبهشت، او که اکنون در آلمان به سر میبرد، در یک تماس تصویری از مکانی نامشخص گفت:« «مأموریت من این است که بتوانم روایتهای آنچه را در ایران میگذرد و وضعیتی را که ما ایرانیها در آن گرفتار شدهایم، بازگویم. این کاری است که نمیتوانم آن را در زندان انجام دهم.»
پیشتر بابک پاکنیا، وکیل دادگستری، روز ۱۹ اردیبهشت خبر داده بود که شعبه ۲۹ دادگاه انقلاب اسلامی این کارگردان منتقد حکومت را به هشت سال زندان محکوم کرده است. رسولاف همچنین به شلاق، جزای نقدی و ضبط مال محکوم شده است.
این وکیل در شبکه اجتماعی ایکس نوشت شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر حکم صادره علیه رسولاف را عینا تایید کرده و این حکم اکنون در اختیار اجرای احکام قرار گرفته است.
پاکنیا افزود: «دلیل اصلی صدور این حکم، امضای بیانیهها و ساخت فیلم و مستند است که از نظر دادگاه، این اقدامات مصداق اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور محسوب میشود.»
محمد رسولاف، به روزنامه گاردین گفت که با دور انداختن تمام وسایل الکترونیکی قابل ردیابی و با پای پیاده از مرزی کوهستانی عبور کرده اما همچنان امیدوار است که خیلی زود به ایران بازگردد بدون آنکه مجبور به گذراندن حکم زندان باشد.
او افزود که وضعیت حقوقیاش چارهای جز ترک جمهوری اسلامی دینسالار برایش باقی نگذاشته بود، زیرا او مصمم به ادامه کار است و میخواهد داستان مردمش را با فیلم بازگوید.
آخرین فیلم رسولاف به نام «دانه انجیر معابد» در بخش مسابقه جشنواره کن پذیرفته شده و قرار است روز جمعه چهارم خرداد ماه در این جشنواره به نمایش درآید.
بابک پاکنیا وکیل او نیز در ایمیلی به روزنامه گاردین گفت که مقامهای قضایی رسولاف را متهم کردهاند که فیلمش را بدون کسب مجوز از مراجع ذیربط ساخته است و در کنار آن اتهامات دیگری از جمله رعایت نکردن حجاب از سوی بازیگران زن را متوجه او کردهاند.
به نوشته گاردین، مجازات حبس، جریمه نقدی، مصادره اموال و همچنین مجازات شلاق به خاطر بطریهای شرابی که نیروهای امنیتی در جریان یورش به آپارتمان او کشف کردند، شدیدترین حکمی است که تاکنون برای یک کارگردان در ایران صادر شده است.
محمد رسولاف پیش از این دو بار زندانی شده بود و مدتی را نیز در سلول انفرادی گذرانده بود.
رسولاف به روزنامه گاردین گفت: «زمانی که در زندان بودم طرحهای زیادی نوشتم و همیشه احساس میکردم اگر برای مدتی طولانی و سالها به زندان بروم، قدرت و توانایی ساخت این فیلمها را نخواهم داشت. بنابراین ابتدا باید آنها را بسازم و بعد از آن، همیشه برای بازگشت و رفتن به زندان زمان خواهد بود.»
او افزود:«من این احساس را دارم که خیلی زود برمیگردم، اما فکر میکنم این امر در مورد همه ایرانیهایی که کشور را ترک کردهاند، صدق میکند. همه آنها یک چمدان آماده دارند.»
با وجود آنکه بین زمانی که حکم هشت سال زندان او برای اولین بار اعلام شد تا زمانی که حکم اجرا صادر شد، چهار ماه انتظار کشید، اما او برای گرفتن این تصمیم که در ایران بماند و به زندان برود یا از کشور خارج شود، تنها چند ساعت فرصت داشت.
به نوشته گاردین، رسولاف به توصیه یکی از دوستانش تمام ارتباطات تلفن همراه یا کامپیوتر خود را قطع کرد و به سمت مرز راه افتاد و با پای پیاده از گذرگاهی مخفی عبور کرد.
او گفت:«این یک پیادهروی چند ساعته، طاقتفرسا و بسیار خطرناک بود که باید با یک راهنما انجام میگرفت.»
رسولاف افزود:«پس از یک راهپیمایی چندساعته در خانهای امن پنهان شدم. مجبور شدم مدت زیادی در آنجا بمانم تا آنها بتوانند من را به یک شهر منتقل کنند و از آنجا بتوانم با مقامهای آلمانی تماس بگیرم.»
به نوشته گاردین، مقامهای فرهنگی در آلمان به تایید هویت فیلمساز کمک کردند و وزارت امور خارجه این کشور اسنادی را به او داد که امکان سفر به اروپا را برایش فراهم کرد. تنها پس از ورود رسولاف به آلمان بود که خبر خروج او از ایران علنی شد.
سخنگوی وزارت امور خارجه آلمان در پاسخ به این سوال روزنامه گاردین که آیا وزارت امور خارجه آلمان به سفر محمد رسولاف به اروپا کمک کرده است، گفت که این وزارتخانه نمیتواند درباره موارد شخصی و فردی اظهارنظر کند، اما دولت آلمان قصد ندارد از تلاشهای خود برای حمایت از جامعه مدنی شجاع ایران بکاهد.
رسولاف در حال حاضر فاقد گذرنامه است اما به روزنامه گاردین گفت که مقامهای آلمان و فرانسه در حال حاضر در حال مذاکره هستند تا به او اجازه دهند قبل از نمایش فیلم آخرش به جشنواره فیلم کن برود.
تییری فرمو، دبیر جشنواره فیلم کن هم روز سهشنبه ۲۵ اردیبهشت با اظهار امیدواری برای حضور رسولاف در این جشنواره گفته بود که وزارت خارجه فرانسه به این جشنواره برای تضمین رسیدن امن محمد رسولاف، کارگردان سرشناس سینمای ایران، به کن کمک میکند.
رسولاف به گاردین گفت دلیل اینکه حکومت ایران تا این حد برای سرکوب فیلمهای او تلاش کرده این است که «مانند هر نظام دیکتاتوری یا توتالیتر دیگری، خواهان کنترل مطلق بر تصاویری هستند که نمیپسندند و در آنها با واقعیت خود و هستی و نظامشان مواجه میشوند.»
رسولاف گفت: «آنها فقط سعی میکنند همه را بترسانند و صرفا به خاطر این توهم کنترل، همه را از هر گونه تلاشی برای ساختن فیلم یا ابراز وجود یا استفاده از آزادی بازبدارند. به همین دلیل پیام من به همسالانم و به دیگر فیلمسازان این است: راههایی وجود دارد.»

پنجشبه شب فیلم «مگالوپلیس» ساخته فرانسیس فورد کوپولا در جشنواره کن به نمایش درآمد؛ فیلمی که سازنده «پدرخوانده» سالها منتظر ساخت آن بود و بسیاری برای تماشایش لحظهشماری میکردند.
مگالوپلیس هیچ شباهتی به دیگر آثار کوپولا ندارد و تجربهای است تازه برای این فیلمساز باسابقه که حالا پس از سالها به عالم فیلمسازی بازگشته و در جشنواره کن حضور دارد، اما برنده دو نخل طلای این جشنواره بعید به نظر میرسد که بختی برای دریافت سومین نخلاش داشته باشد.
مگالوپلیس یک داستان تخیلی را درباره آمریکا روایت میکند، در حالی که به نظر میرسد همه چیز تکرار روم باستان است: سزار یک معمار و دانشمند برنده جایزه نوبل در نیویورک است که سعی دارد شهری بسیار مدرن و آمیخته با تخیل را به نام مگالوپلیس بنا کند، اما او باید با سیاستمداران و بانکداران بزرگ دست و پنجه نرم کند.
با آن که کوپولا این فیلمنامه را مدتها قبل نوشته بود، اما به نظر میرسد همه چیز را با شرایط امروز آمریکا وفق داده و مگالوپلیس پیش از هر چیز یک فیلم سیاسی درباره امروز آمریکاست و از هر جهت ضد سرمایه داری. در حالی که طبقه مرفه به همه چیز دسترسی دارد و درگیر میهمانیهای مجلل است، فیلم یک بهشت تخیلی به نام مگالوپلیس را برای مردم عادی وعده میدهد. فیلم آشکارا به دونالد ترامپ اشاره میکند و همین طور به شکل تلویحی به سیاستمداران دیگر از جمله اوباما، اما در نهایت ملغمه غریب و پیچیدهای میشود که داستان نامتعارفش را به شیوهای غیر معمول روایت میکند. مگالوپلیس به همه چیز طعنه میزند و از سقوط «امپراتوری آمریکا» به مانند امپراتوری روم میگوید. صدای راننده که در فیلم نقش دانای کل را بازی میکند، دائم شرایط امروز را با شرایط روم باستان قیاس میکند و به نتیجهگیریهای تلخی میرسد. هر چند در انتها فیلم به نوعی با پایان خوش تمام میشود، اما این پایان، آغاز دوران جدیدی است که دوران پیشین-یعنی دوران معاصر ما- در آن تمام شده به نظر میرسد.
اما فیلم در مرز سوررئالیسم و واقعیت اجتماعی آمریکای امروز گیر میافتد و نمیتواند پلی را که فیلمساز در پیوند این دو مد نظر دارد، به سلامت بنا کند. در نتیجه هر جا مستقیم به مسائل روز میپردازد و انتقاد میکند، به فیلمی سطحی و شعاری بدل میشود و هر جا دل به سوررئالیسم مطلق میسپارد، تصاویر دیدنیای خلق میکند.
کوپولا البته به عنوان یک تکنیسین طراز اول، یک فیلم حرفهای بنا میکند که از نظر تکنیکی کامل به نظر میرسد. صحنه های باشکوه، بازیهای عمدتاً دیدنی و فیلمبرداری چشمگیر فضایی میسازد که از فیلمساز کارکشته ای مثل کوپولا جز این نمیتوان انتظار داشت، اما او حالا به عنوان یک مصلح اجتماعی دچار نوعی خودبزرگ بینی میشود که اوج آن در صحنه سخنرانی کلیشهای سزار در انتها دیده میشود. در این صحنه طولانی جدای از حرفهای شعاری، با تصاویر کمعمقی هم روبرو هستیم که تمام این صحنه را از معنا تهی میکند: از جمله تصویر هیتلر و نمایش تکامل انسان از میمون بر روی دیوار.
جز این اما کوپولا میخواهد به هر قیمتی متفاوت باشد، از جمله بیرون کشیدن فیلم از روی پرده و آوردن آن به داخل تالار سینما: در طول نمایش فیلم ناگهان یک نفر در داخل تالار سینما از کنار پرده شروع به حرف زدن با شخصیت اصلی میکند و سزار از درون فیلم به سؤالات او به عنوان یک خبرنگار پاسخ میدهد. این عمل جاه طلبانه عجیب مشخص نیست که قرار است در تمام سأنسهای نمایش فیلم در تمام جهان اجرا شود (که در این صورت به یک هزینه هنگفت اضافی نیاز خواهد داشت) یا این که ترفندی است که صرفاً در جشنواره کن شاهدش هستیم (ضمن این که مشخص نیست این صحنه در نمایشهای خانگی به چه صورت درخواهد آمد).
اما فیلم ادای دینی است به سینما و به ویژه فیلم «متروپلیس» ساخته فریتس لانگ (۱۹۲۷). نام فیلم شباهت زیادی به متروپلیس دارد و از سویی شهری که سزار طراحی کرده از نظر بصری دقیقاً شبیه شهر این فیلم کلاسیک است. داستان فیلم هم شباهتهای به این شاهکار فریتس لانگ دارد (عشق یک زن و مرد از دو جناح مختلف که همه چیز را تغییر میدهد). از سوی دیگر صحنه تیر خوردن سزار، صحنه رویای «سرگیجه» ساخته آلفرد هیچکاک را به خاطر میآورد و در صحنه ازدواج هم ارابهرانی «بن هور» بازسازی شده است.
اما بلندپروازی کوپولا با این فیلم به شدت جاهطلبانه صد و بیست میلیون دلاری که بخش عمده بودجهاش را هم خودش تأمین کرده، در نهایت به جایی نمیرسد. حاصل این فیلم عظیم، یک داستان بسیار پیچیده و پر دیالوگ است که تماشاگرش را خسته میکند و بعید است بتواند در گیشه موفقیتی داشته باشد. از طرفی به رغم متفاوت بودن ساختار و ماهیت، و برخی صحنههای سوررئال جذاب، در مجموع فیلم نمیتواند جایگاه ویژهای در آثار کوپولا داشته باشد، حتی نزد طرفداران پر و پا قرص این فیلمساز کهنهکار.

هفتاد و هفتمین دوره جشنواره جهانی فیلم کن که مهمترین جشنواره سینمایی جهان است، سهشنبه چهاردهم مه، بیست و پنجم اردیبهشت، در این شهر جنوبی فرانسه افتتاح میشود.
امسال دو فیلمساز ایرانی در بخش مسابقه حضور دارند و برای دریافت نخل طلا با هم رقابت میکنند: محمد رسولاف و علی عباسی.
جشنواره کن در آخرین روزهای اعلام فیلمهای پذیرفتهشده، همه را شوکه کرد: با اعلام نام فیلم «دانه انجیر معابد» ساخته محمد رسولاف در بخش مسابقه. کسی از چند و چون و ساخت این فیلم خبر نداشت و محمد رسولاف که از زندان آزاد شده بود، بیسر و صدا و در خفای کامل این فیلم را خلق کرد؛ فیلمی که موضوعی جنجالی دارد و ظاهرا باعث شد حکم تازهای علیه رسولاف تایید شود که بر اساس آن به موجب حکم صادره از شعبه ۲۹ دادگاه انقلاب اسلامی به تحمل هشت سال زندان( پنج سال قابل اجرا)، شلاق، جزای نقدی و ضبط مال محکوم شده است. این حکم که به دلیل ساخت فیلم مستند و فعالیتهای صنفی و سینماییای که دادگاه اقدام علیه امنیت ملی خوانده، صادر شده بود و حالا دقیقا پس از اعلام حضور فیلم در جشنواره کن، تایید و اعلام شده است.
همزمان وکیل رسولاف خبر داد عوامل این فیلم در ایران احضار شدهاند و از آنها خواسته شده که به رسولاف فشار بیاورند تا فیلم را از جشنواره کن خارج کند. به نظر میرسد این میزان حساسیت درباره فیلم به موضوع جنجالی آن باز میگردد: ظاهرا دانه انجیر معابد که بدون حجاب اجباری ساخته شده، به مانند آثار اخیر رسولاف مایههای تند و تیز سیاسی/اجتماعی دارد. این فیلم طبق اعلام مجله معروف اسکرین، درباره قاضی دادگاهی است که اسلحهاش در خانه گم میشود و در میانه اعتراضات خیابانی به همسر و دو دختر خود شک میکند. این فیلم دو ساعت و ۵۰ دقیقهای کنکاشی است در نیروهای خودی جمهوری اسلامی و طرز تفکر آنها که در یک موقعیت خاص در برابر خواستههای زنان از جمله همسر و فرزند خود، دچار مشکلات جدی میشوند.
محمد رسولاف، ۱۳ مه روز دوشنبه با انتشار یک ویدئو از کوهستان اعلام کرد از ایران بیرون آمده و در اروپاست: «اگر فکر میکنید مرزهای ایران در دست شماست در خواب خوشی هستید... از امروز من ساکن ایران فرهنگیام. سرزمینی بیمرز که میلیونها ایرانی با تاریخ و فرهنگی کهن در هر گوشه و کنار جهان آن را ساختهاند. و بیصبرانه در انتظارند تا شما و دستگاه ظلمتان را در قعر تاریخ دفن کنند.»
رسولاف تاکنون بارها در جشنواره کن شرکت داشته و در سال ۲۰۲۳ هم به عنوان داور جشنواره انتخاب شد، اما به دلیل ممنوعالخروجی امکان حضور در جشنواره را نداشت.
دیگر فیلمهای رسول اف نظیر «دستنوشتهها نمیسوزند» پیشتر در بخشهای مختلف کن همچون نوعی نگاه نمایش داشتهاند و جوایزی را هم در این بخش دریافت کردهاند، اما دانه انجیر معابد اولین حضور رسولاف در بخش مسابقه است که در صورت موفقیت در نزد داوران، میتواند دومین نخل طلای سینمای ایران را به ثمر برساند.
دانه انجیر معابد روز جمعه بیست و چهارم ماه مه(چهارم خرداد) یعنی یک روز مانده به اعلام جوایز، اولین نمایش جهانی خود را تجربه میکند و با توجه به حضور رسولاف در اروپا، قطعا با حضور خود فیلمساز نمایش داده خواهد شد.
اما در سوی دیگر ماجرا، علی عباسی، فیلمساز ایرانی مهاجری که با فیلم «مرز» جای پایش را در جشنواره کن محکم کرد و پس از آن راهش را به هالیوود و سریالسازی هم باز کرد، برای بار دوم در بخش مسابقه کن حضور دارد. فیلم قبلی او با نام «عنکبوت مقدس» که داستان یک قاتل زنجیرهای در مشهد را روایت میکند و از جوایز جشنواره هم بینصیب نماند، در ایران با مخالفت جدی مقامات روبهرو شد.
حالا علی عباسی با فیلم کاملا متفاوتی در کن حضور خواهد داشت: «کارآموز» درباره دونالد ترامپ.

فیلم داستان دونالد ترامپ در دهه ۷۰ و ۸۰ را روایت میکند، زمانی که کارش را با خرید و فروش املاک آغاز کرد. رابطه او با یک وکیل بدنام بخش مهمی از فیلم را تشکیل میدهد. اطلاعات بیشتری درباره فیلم منتشر نشده و مشخص نیست که علی عباسی که پیشتر به داستانهای غریب و پر تنش علاقه نشان میداد، در دل این داستان ساده به دنبال چه چیز خواهد بود. همین طور تصویری که از ترامپ در این فیلم ترسیم شده مشخص نیست چه سمت و سویی از این شخصیت جنجالی را تصویر میکند. با این حال علی عباسی از دونالد ترامپ برای تماشای فیلم دعوت کرده است.
حضور بزرگان
امسال طبق معمول هر سال چندین چهره شناخته شده و تحسینشده سینما در کنار نامها و چهرههای تازه حضور خواهند داشت.
فرانسیس فورد کوپولا، سازنده سه قسمت «پدرخوانده»، پس از سالها با فیلم تازهای به جشنواره کن آمده است: «مگالوپلیس». کوپولا که سالها سعی داشت این فیلم را بسازد، بالاخره با سرمایه شخصی دست به کار شده و فیلم آرزوییاش را به بخش مسابقه جشنواره کن، جایی که دو نخل طلای آن را در کارنامه دارد، فرستاده است. در صورت دریافت نخل طلای امسال، کوپولا اولین فیلمساز تاریخ سینمای جهان خواهد بود که سه نخل طلای این جشنواره را به خانه میبرد.
اما کوپولا یک رقیب بسیار قدر دارد: یورگوس لانتیموس. این فیلمساز یونانی که سال گذشته با فیلم شگفت انگیز «بیچارگان» چشمها را خیره کرد و شیر طلای جشنواره ونیز را به خانه برد، حالا بلافاصله با فیلم تازهای به نام «انواع مهربانی» در بخش مسابقه کن حضور دارد. این فیلم که باز بازی اما استون (برنده بهحق اسکار بهترین بازیگر زن برای بیچارگان) را به هم دارد، گفته شده که بیپرواتر از فیلم قبلی است.
ژاک اودیار، دیوید کراننبرگ، میشل هازاناویسیوس، ژیا ژانگکه، پل شریدر، کیریل سربرنیکوف و پائولو سورنتینو از دیگر فیلمسازان تحسینشده هستند که در بخش مسابقه کن امسال حضور دارند و هر یک میتوانند مدعی جدیای برای نخل طلای امسال باشند.
جوایز جشنواره طی مراسم اختتامیه در روز شنبه بیست و پنجم ماه مه (پنجم خرداد) اهدا خواهد شد.

لندن بار دیگر میزبان نمایشگاهی است از گئورگ بازیلیتز، هنرمند طراز اول آلمانی که پس از هشت سال نمایشگاه تازهای را در گالری «وایت کیوب» افتتاح کرده است.
این نمایشگاه «اعتراف به گناهانم» نام دارد و شامل برخی آثار تازه او در ابعاد بسیار بزرگ است که با طراحیهای مختلفی که او طی ۶۵ سال گذشته روی کاغذ انجام داده در کنار هم قرار گرفتهاند. بازیلیتز که هم به عنوان نقاش و هم مجسمهساز شهره است، اکنون ۸۶ سال دارد و آثارش متأثر از هنر شوروی، منریستها و همین طور مجسمههای آفریقایی خوانده شده است. او از دهه ۶۰ با آثار فیگوراتیو خود در جهان شناخته شد، اما از سال ۱۹۶۹ سوژههایش را در نقاشیها وارونه کرد.
نمایشگاه تازه او هم ادامهای است بر همین جهان نقاش که با آدمهای وارونه سعی دارد اعتراض خود را به جهان اطرافش ثبت کند. تمام آدمهای این آثار به شکل برعکس قرار دارند و گاه صندلیای که روی آن نشستهاند هم به شکل وارونه نقاشی شده، در نتیجه امضای او طی چندین دهه، اینجا هم خودنمایی میکند و هنرمندی را به نمایش میگذارد که از همه چیزهای تثبیت شده اطرافش خسته شده و میخواهد جهان دیگری خلق کند که در آن همه چیز وارونه باشد، شاید از دل آن جهانی خلق شود که وارونگیها و بی عدالتیهای جهان معاصر در آن کم رنگ یا بیاثر شوند و به تعبیری با این وارونگی، همه چیز به سر جای خود بازگردد.
بازیلتز که در دوره جنگ جهانی دوم به دنیا آمده، کودکیاش را با مفهوم جنگ و شکست آلمان در آن سپری کرده است، درنتیجه میتوان رد آدمهای معکوساش را در کودکی او جستوجو کرد، جایی که او با ویرانی ناشی از جنگ روبهرو میشود:«من با یک بینظمی به دنیا آمدم، با چشماندازهای ویران، مردم ویران و جامعه ویران. و خب من نمیخواستم نظمی برقرار کنم: به اندازه کافی چیزی را که نظم خوانده میشد دیده بودم. چارهای نداشتم جز اینکه همه چیز را به زیر سوال ببرم و مجبور بودم اینقدر سادهدل باشم که بخواهم همه چیز را دوباره شروع کنم.»

حالا این فیگورهای وارونه نه تنها خاتمه نیافتهاند بلکه در نقاشیهای بزرگ این سالهای هنرمند که حالا کنار هم به نمایش درآمدهاند، بیشتر و موکدتر خودنمایی میکنند. در بسیاری از این آثار نقاش از خودش و همسرش که چند دهه با او زندگی کرده، به عنوان سوژه استفاده میکند. به همین جهت با آثاری شخصی روبهرو هستیم که به نظر میرسد در آن هنرمند جایگاه وارونه خود را در برابر یک اجتماع ترسیم میکند و این سؤال را مطرح میکند که آیا او وارونه است، یا جهان اطرافش؟
شاید به همین جهت است که عنوان نمایشگاه «اعتراف به گناهانم» است: نوعی تأکید بر وجه شخصی این آثار و در عین حال بازگشت به گذشته و مرور آن؛ گذشتهای که برای هنرمند با «گناه» آمیخته است و حالا دارد درباره این گناهان اعتراف میکند:«من طراحیهای اوایل دوران کودکیام را دارم، طرح عقاب، گوزن، سگ و چیزهایی از این دست. هر وقت به آنها نگاه میکنم، از خودم میپرسم آن موقع زمان خوبی بود؟ یا زمان بدی بود؟»
این سؤال حالا در تمامی آثار گسترده شده و به شکلی به مایه اصلی آنها تبدیل میشود. بازیلیتز میگوید: «من همیشه به طور ويژهای با گذشته خودم درگیرم. او یک نقاش متفاوت بود که آن کارهای اولیه را انجام داد. البته من بودم، قطعا من بودم، اما با روحیهای دیگر و نیتهایی متفاوت.»
نمایشگاه تازه بازیلیتز در واقع کنکاشی است در گذشته و حال و رابطه آنها با یکدیگر و جستوجویی برای یافتن رستگاری در دهه نهم زندگی هنرمندی که همیشه خلاف جریان حرکت کرد.
در یکی از مهمترین آثار این نمایشگاه، او و همسرش در دو سوی کادر به شکل وارونه نشستهاند و فضای پشت آنها چیزی نیست جز سیاهی. در برخی آثار دیگر این سیاهی جایش را به رنگ آبی میدهد که آسمان را به خاطر میآورد، اما کماکان نقاش و همسرش به نظر میرسد که در میانه زمین و آسمان و در میان تیرگی و روشنایی گیر افتادهاند.
در تعدادی از آثار اتاق آخر، حیوانات جای انسانها را میگیرند. اسبها حضوری پر رنگ دارند و همین طور سگها، اما باز همه آنها به شکل وارونه ترسیم شدهاند. به نظر میرسد در جهان نقاش، حیوانات هم در جای مناسب خود قرار ندارند: «وقتی که در باغ وحش هستی و مقابل یک قفس داری به یک شامپانزه یا میمون نگاه میکنی، شباهتهایی میتوانی پیدا کنی. اما چیزی که باید واقعاً کشف کنی "هویت" است.»
در جهان بازیلتز حیوانات هم هویت مییابند تا نقاشی که به عنوان نئواکسپرسیونیست شناخته شده، گنجینهای از هنر آلمان را با دیدهها و علایق دیگرش ترکیب کند و به این ترتیب میتوان ادای دین او مثلا به هنری پیکاسو و ویلم دو کونینگ را هم دید و البته این بار استفاده از چیزهای تازهای مثل نایلون، که به نظر میرسد ادای دین او به هانا هوش، هنرمند دادائیست آلمانی باشد.






