پس از جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل–آمریکا، جمهوری اسلامی دو تغییر به ظاهر مهم را در ساختار امنیتی خود اعلام کرد: ایجاد «شورای دفاع» و بازگرداندن علی لاریجانی به دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی.
این تصمیمها بهعنوان تغییری برای مقابله با بحران جلوه داده شد، اما در عمل بیش از آنکه به معنای تحول باشد، تکرار همان چهرهها و همان منطق نهادی است.
ایجاد شورای دفاع و انتصاب لاریجانی علاوه بر کارکرد عملیاتی، حامل یک پیام سیاسی نیز است؛ القای تصویری از تغییر و چابکسازی در بالاترین سطح تصمیمگیری امنیتی.
در این چارچوب، اصلاحطلبان و بخشهایی از جریان «میانهرو» تلاش میکنند این انتصاب را بهعنوان نشانهای از گشایش و عقلانیت معرفی کنند، حتی اگر چهره بازگشته سابقهای عمیقا امنیتی و پیوندی دیرینه با سختترین سیاستهای جمهوری اسلامی داشته باشد.
در سطح ساختاری، این تغییرات بهجای شکستن الگوی تصمیمگیری متمرکز و ناکارآمد، آن را در قالبی تازه بازتولید میکند.
شورای دفاع بهعنوان نهادی تازه در دل ساختار امنیتی، وعده تسریع تصمیمگیری را میدهد، اما ترکیب و منطق عمل آن تفاوت چندانی با شوراهای پیشین ندارد.
در نتیجه، این تحرکات بیش از آنکه نقطه شروع اصلاحات نهادی باشند، به وصلهپینهای شبیهاند که هدف اصلیشان حفظ ساختار موجود با کمترین هزینه سیاسی و بیشترین جلوه رسانهای از «تغییر» است.
تکنوکراتها و ایدئولوگها در یک زمین بازی
بازگشت لاریجانی بلافاصله به میدان جدال روایتی میان جریانهای مختلف سیاسی داخل ایران بدل شد.
از یک سو، روزنامه اصولگرای همشهری با دفاع تمامقد از این انتصاب، آن را نماد «تجربه، عقلانیت و نگاه مردمی در خدمت امنیت ملی» خواند.
در این روایت، لاریجانی فردی معرفی میشود که در موضوعاتی چون «حجاب، فیلترینگ و حکمرانی سایبری» میتواند تصمیماتی عقلانی و کاربردی بگیرد.
برخی دیگر، بهویژه اصلاحطلبان، بر این باورند که این انتخاب نشاندهنده درایت نظام سیاسی برای تعامل با داخل و خارج است. آنها این اقدام را گامهای اولیه برای اصلاح و بازگشت به مردم معنا کردهاند.
در سوی دیگر، سعید جلیلی، چهره شاخص جریان پایداری، با زبانی آشکارا ایدئولوژیک بعد از انتصاب لاریجانی به زمزمههای مذاکره تاخته است.
او در شبکه اجتماعی ایکس مذاکره با غرب را به «گوسالهپرستی» قوم بنیاسرائیل تشبیه کرد و نوشت: «عدهای امروز پس از اینکه دشمن در وسط مذاکره به ما حمله کرد و ملت ایران پیروز شد، مجدد دم از مذاکره میزنند!»
هرچند این دو روایت در ظاهر متضادند، یکی با زبان تکنوکراتیکِ «مدیریت بحران» و دیگری با زبان ایدئولوژیکِ «مقاومت»، اما هر دو در یک چارچوب کلان حرکت میکنند: حفظ انسجام ساختار قدرت و حذف هر صدای بیرون از الگوهای از پیش تعیینشده.
در روایت اصلاحطلبان، این چارچوب با تمرکز بر اصلاحات محدود و تعامل کنترلشده، بهعنوان رویکردی «عقلانی» عرضه میشود و معمولا با ارجاع به تجربه لاریجانی در مذاکرات هستهای یا توافقها با چین و روسیه تقویت میگردد.
در سوی دیگر، جلیلی همین چارچوب را با زبانی سختگیرانهتر و نفی کامل تعامل با غرب بازتولید میکند و دامنه انتخاب را به «مسیر مقاومت» محدود میسازد.
این الگوی «دوگانهسازی عامدانه» سابقهای طولانی در جمهوری اسلامی دارد. در بزنگاههای حساس، ساختار قدرت همزمان دو تصویر متضاد را به جامعه ارائه میکند: یکی چهرهای متمایل به تعامل و دیگری مقاوم در برابر امتیازدهی.
این دوگانه، علاوه بر مدیریت روانی افکار عمومی، کارکرد دیگری نیز دارد: توزیع مسئولیت شکستها؛ مذاکره اگر بینتیجه بماند، به «اعتماد بیجا» نسبت داده میشود و مقاومت اگر به بنبست برسد، به «افراطیگری» ربط داده میشود.
دری بر پاشنه سابق
تشکیل «شورای دفاع» پس از جنگ ۱۲ روزه بیش از آنکه نشانهای از اصلاح ساختاری باشد، ادامه همان حلقه بسته تصمیمگیری است؛ با این تفاوت که اینبار ترکیب آن امنیتیتر شده است.
حضور علی شمخانی و علیاکبر احمدیان، هر دو با پیشینه نظامی و باور به جنگهای نامتقارن، احتمالا خروجی این نهاد را، حتی زیر نظر رییس جدید، تغییر چندانی نخواهد داد.
کارنامه لاریجانی، از هدایت برنامه «هویت» در سال ۷۵ تا مدیریت پرونده هستهای در دهه ۸۰، نشان میدهد که او همواره انسجام ساختار قدرت و حفظ خطوط قرمز نظام را بر هر ملاحظه دیگری ترجیح داده، حتی به قیمت حذف منتقدان.
از این رو، حضور دوباره او در راس شورای عالی امنیت ملی (شعام) نه وعده تغییر، که تضمینی برای تداوم منطق کنترلشده قدرت است.
محمدرضا عارف، معاون اول رییسجمهور، نیز در پیام تبریک خود به لاریجانی عملا بر این تداوم مهر تایید میزند و مینویسد که با حضور او، شعام میتواند «در تداوم مسیر گذشته، نقش موثرتری در طراحی تدابیر راهبردی و ارائه نظریههای تصمیمساز برای تقویت اقتدار ملی» ایفا کند.
چنین نگاهی نشان میدهد که حکومت با همان ساختار کهنه، صرفا یک چهره سیاسی را جابهجا کرده و نشانی از تمایل به اصلاحات واقعی ندارد.
این تحولات، از منظر کارکردی، بیش از آنکه نقطه آغاز یک تغییر واقعی باشد، ادامه الگوی تکراری است که ساختار قدرت جمهوری اسلامی سالهاست به آن خو کرده؛ ایجاد نهادهای جدید برای انجام وظایفی که نهادهای موجود هم قادر به انجامش بودند، و جابهجایی چهرهها در مقامهایی که ساختار تصمیمگیریشان تغییر نمیکند.
بازی همزمان با دو روایت، یکی مذاکرهگر و دیگری مقاومتمحور، نه تنها تضادی واقعی ایجاد نمیکند، بلکه هر دو را به اجزای یک ماشین واحد بدل میسازد که هدفش با انجام وصله و پینه، حفظ وضع موجود است.
این الگو شاید بتواند بهطور مقطعی فشارهای سیاسی و اجتماعی را کاهش دهد یا در برابر افکار عمومی تصویر پویایی و تنوع درونساختاری ایجاد کند، اما در برابر بحرانهای امنیتی و سیاسی آینده، همانقدر آسیبپذیر خواهد بود که پیشتر بود.
جمهوری اسلامی با چنین رویکردی، نه از جنگهای آینده در امان خواهد ماند و نه از تکرار همان شکافهای اجتماعی که جنگ اخیر آشکار کرد.
توافق صلحی که با میانجیگری دونالد ترامپ میان ارمنستان و جمهوری آذربایجان حاصل شده، پس از چند دهه جنگ و تنش میان دو کشور همسایه، نقطه عطفی مهم در قفقاز جنوبی به شمار میرود و به گفته کارشناسان، اهرم تازهای برای فشار ایالات متحده بر روسیه ایجاد میکند.
به نوشته روزنامه نیویورک پست، این توافق که روز جمعه توسط ترامپ اعلام شد، ایجاد یک کریدور ترانزیتی ۲۰ مایلی (بیش از ۳۲ کیلومتر) را در بر میگیرد که به طور رسمی «مسیر ترامپ برای صلح و شکوفایی بینالمللی» نامگذاری شده است.
این مسیر به شهروندان جمهوری آذربایجان اجازه میدهد بدون عبور از خاک ارمنستان مرکزی، مستقیماً به منطقه نخجوان — غربیترین نقطه کشورشان — دسترسی پیدا کنند.
لوک کافی، پژوهشگر ارشد اندیشکده هادسن، در گفتوگو با این روزنامه توضیح داد: «اگر به نقشه آذربایجان نگاه کنید، کشور به دو بخش مجزا تقسیم شده است؛ یک بخش آذربایجان اصلی است و بخش دیگر نخجوان که به شکل یک منطقه احاطهشده جداگانه قرار دارد. این را مانند رابطه آمریکا و آلاسکا تصور کنید، با این تفاوت که به جای کانادا، ارمنستان در میان آنها قرار گرفته است.»
به گفته کافی، آذربایجانیها از اواخر دهه ۱۹۸۰ و آغاز جنگ میان دو کشور، اجازه عبور از خاک ارمنستان را نداشتهاند و این امر مسیرهای تجاری به نخجوان را بسیار طولانیتر کرده است. در سال ۲۰۲۰، روسیه که با هر دو طرف روابط دارد، توافقی برای بازگشایی مسیر ترانزیتی از این منطقه ترتیب داد، اما این مسیر تحت کنترل آذربایجان نبود و صرفاً مشابه امکان عبور کالاهای آمریکا از طریق کانادا به آلاسکا عمل میکرد.
روابط سنتی ارمنستان با مسکو، که پیشتر بر حمایت گسترده کرملین متکی بود، در سالهای اخیر دچار تنش شد. نارضایتی ایروان بهویژه زمانی شدت گرفت که روسیه در سال ۲۰۲۳، هنگام حمله آذربایجان برای بازپسگیری منطقه قرهباغ — که بیش از دو دهه در اشغال ارمنستان بود — از مداخله به نفع ایروان خودداری کرد.
توافق جدید ترامپ که علاوه بر ایجاد مسیر، حق انحصاری آمریکا برای توسعه زیرساختها و فعالیتهای اقتصادی در طول این کریدور را نیز تضمین میکند، به گفته کارشناسان، فرصتی برای واشینگتن فراهم میآورد تا جای خالی مسکو را پر کند و نفوذ روسیه را در حیاط خلوت سنتیاش کاهش دهد؛ آن هم در حالی که ولادیمیر پوتین تمرکز خود را بر جنگ اوکراین و اهداف توسعهطلبانه در اروپا گذاشته است.
جان هاردی، مدیر برنامه روسیه در «بنیاد دفاع از دموکراسیها»، در این باره گفت: «اگر این توافق پابرجا بماند، نشانه روشنی از کاهش نفوذ روسیه در آنچه کرملین “خارج نزدیک” مینامد، خواهد بود. مسکو اکنون در مناقشهای که پیشتر نقش کلیدی در منجمد نگه داشتنش داشت و از آن به عنوان اهرم فشار بر طرفین استفاده میکرد، به حاشیه رانده شده است.»
پوتین بارها فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را «انحلال روسیه تاریخی» و «بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیکی قرن بیستم» خوانده است. تحقق این توافق، به گفته تحلیلگران، ضربهای نمادین و راهبردی به کرملین وارد میکند که سالها تلاش داشته نفوذ خود را در جمهوریهای سابق شوروی حفظ کند.
با این حال، هنوز روشن نیست که این توافق چه تاثیری بر جنگ اوکراین خواهد داشت. کافی در گفتوگو با نیویورک پست تاکید کرد: «روسیه از نقشآفرینی تازه آمریکا در قفقاز راضی نخواهد بود. مطمئنم این موضوع در مذاکرات میان واشینگتن و کرملین مطرح است و معلوم نیست پشت درهای بسته چه معاملههایی انجام شود.»
او افزود: «شاید بخشی از یک توافق بزرگتر برای کشاندن روسیه به میز مذاکره با اوکراین این باشد که آمریکا اجازه دهد یک شرکت روسی یا حتی خود روسیه در این مسیر ترانزیتی نقشی ایفا کند. با این کاخ سفید هیچ احتمالی را نمیتوان رد کرد — و این را به معنای منفی نمیگویم — اما نگاه آنها کاملاً معاملهمحور است. برایشان پرسش اصلی این است که چطور بهترین معامله را به دست بیاورند.»
در صورت اجرای کامل این توافق، به گفته کارشناسان، واشینگتن نه تنها یک مسیر تجاری و لجستیکی استراتژیک را به دست میآورد، بلکه کنترل بخشی از شبکه حملونقل قفقاز را در اختیار خواهد گرفت؛ منطقهای که سالها تحت نفوذ روسیه بوده و اکنون در حال تجربه تغییر موازنه قدرت به سود آمریکا است.
در اوج بحرانی بیسابقه در منابع آبی ایران، جایی که گزارشهای رسمی هشدار میدهند ناترازی آبی کشور به نقطه خطرناک رسیده، محمدجواد حاجعلیاکبری، امام جمعه موقت تهران، پشت تریبون نماز جمعه نسخهای آشنا پیچید: «سبک زندگی اسلامی»، «استغفار»، «نماز باران» و «دعای صحیفه سجادیه».
در اوج بحرانی بیسابقه در منابع آبی ایران، جایی که گزارشهای رسمی هشدار میدهند ناترازی آبی کشور به نقطه خطرناک رسیده و روستاها در تابستان با تانکر آبرسانی میشوند، محمدجواد حاجعلیاکبری، امام جمعه موقت تهران، پشت تریبون نماز جمعه نسخهای آشنا پیچید: «سبک زندگی اسلامی»، «استغفار»، «نماز باران» و «دعای صحیفه سجادیه».
این نسخه، نه از مدیریت علمی میگوید و نه از اصلاح ساختار حکمرانی. خبری از شخمزدن بیرویه دشتها، نابودی سفرههای آب زیرزمینی، سدسازیهای بیحساب یا سوءمدیریت وزارت نیرو نیست؛ همهچیز به دعا و تقوا حواله میشود.
معنویسازی بحران این رویکرد، الگویی ثابت در جمهوری اسلامی است. از ابتدای انقلاب ۵۷ تا امروز، هر بار خشکسالی یا بحران زیستمحیطی رخ داده، نماز باران و دعا از نخستین «اقدامات» رسمی اعلام شده است. وزرا، استانداران و مدیران بارها از حوزههای علمیه خواستهاند برای حل مشکلات دعا کنند. چنین اقداماتی در عمل بیشتر فرار از مسئولیت است تا پاسخگویی مدیریتی.
امام جمعهها؛ تریبون سیاسی، نه مرجع حل بحران امام جمعه در جمهوری اسلامی یک مقام مذهبی نیست، بلکه منصوب مستقیم رهبر و بخشی از شبکهای نزدیک به ۹۰۰ نفر در سراسر کشور است که با بودجه عمومی، خودروهای ضدگلوله و تریبون هفتگی، ستون تبلیغات سیاسی نظام را تشکیل میدهند. این منبرها بهظاهر «نماز عبادی ـ سیاسی» نامیده میشوند، اما در عمل کارکردی عمدتاً سیاسی دارند؛ ترجمه دستورکار بیت رهبری به زبان دین. در بزنگاه بحران، این تریبونها ماموریت دارند مشروعیت نظام را تثبیت کنند، آن هم به بهای تحریف واقعیت.
از دشمنسازی تا توهم دزدی ابرها منبرهای نماز جمعه بارها به تئوریهای توطئه دامن زدهاند. نمونه اخیر، ادعای روزنامه کیهان ـ ارگان وابسته به دفتر رهبری ـ است که مدعی شد ۷۵ شرکت اسرائیلی در ترکیه ابرهای مدیترانه را منحرف میکنند تا باران ایران را بدزدند؛ تکرار همان ادعای «دشمن ابر میدزدد» که در سال ۲۰۱۸ هم مقامهای پدافند غیرعامل مطرح کردند و سازمان هواشناسی رسماً رد کرد. این روایتها، بهجای پذیرش مسئولیت، بحران را به «دشمن خارجی» نسبت میدهند.
منابع ملی در خدمت شبکه ایدئولوژیک مشکل تنها در نسخههای غیرعلمی نیست، بلکه در نحوه تخصیص منابع نیز ریشه دارد. طی دهههای اخیر، هزاران مرکز مذهبی با بودجههای عظیم تغذیه شدهاند؛ پولهایی که اگر صرف توسعه زیرساختهای آب و برق میشد، امروز وضعیت متفاوت بود. این بودجهها فقط بهصورت رسمی در لوایح نیست، بلکه از مسیر تفاهمنامههای متعدد نیز به حوزههای علمیه منتقل میشود؛ از سازمان مدیریت بحران تا سازمان محیط زیست، از اداره جنگلها تا مرکز فضای مجازی. معصومه ابتکار، رئیس وقت سازمان محیط زیست، تفاهمنامهای با حوزه علمیه خواهران امضا کرد تا «فرهنگ محیط زیست منطبق با مبانی اسلامی» ترویج شود؛ گویی بحران محیط زیست مشکل کمبود فقه دارد، نه کمبود مدیریت و علم.
پیامدهای حکمرانی ایدئولوژیک بر زندگی مردم این الگو پیامدهای ملموس و روزمره دارد؛ آب کمتر، برق ناپایدار، خاک شور، هوای آلوده، ریزگرد، بیماری، مهاجرت اجباری و اعتراضهایی که با روایت امنیتی سرکوب میشود. در حالی که کشورهای توسعهیافته با فناوری و مدیریت علمی بحران آب را مهار میکنند، در ایران هنوز نسخههای قرونوسطایی بر منبرها پیچیده میشود.
تداوم بحران در سایه بیتدبیری در ایران امروز، بحرانها نه حل میشوند و نه مدیریت میشوند؛ صرفاً سیاسیسازی میشوند تا پاسخگویی لازم نباشد و مقصر یا «دشمن» باشد یا «سبک زندگی مردم». نتیجه، آیندهای است که هر روز بیشتر در سایه کمآبی، تخریب محیط زیست و بیتدبیری فرو میرود. این چرخه تنها زمانی میشکند که مدیریت علمی و شفافسازی جایگزین موعظه و خرافهگویی شود.
آیا بحران آب با دعا و نماز باران حل میشود؟ این، امشب موضوع «برنامه با کامبیز حسینی» بود. علیرضا نوریزاده، روزنامهنگار پیشکسوت ایرانی، مهمان اصلی برنامه بود و مخاطبان از سراسر جهان به این پرسش پاسخ دادند و در اینباره گفتوگو کردند.
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا پنجشنبه، ساعت ۲۳ به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود.
شبکه سیانان در گزارشی که پیش از اعلام قطعی شدن دیدار میان دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا، و ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، نوشته و منتشر شده به بررسی سناریوهایی که میتواند جنگ را به پایان برساند پرداخته است.
این دیدار میتواند نقشی تعیینکننده در مسیر جنگ اوکراین داشته باشد؛ جنگی که با گذشت بیش از سه سال از آغاز تهاجم روسیه همچنان خونین و پرهزینه ادامه دارد.
به نوشته این شبکه، ترامپ امیدوار است با اتکا به آنچه «قدرت شخصیت» خود میداند، مسکو را به توقف جنگ ترغیب کند؛ هرچند که پوتین در ماههای اخیر بارها بر موضع حداکثری خود تاکید کرده و گفته است مردم روسیه و اوکراین «یک ملت» هستند و هر جایی که سرباز روسی قدم بگذارد، «خاک روسیه» محسوب میشود.
در طرف مقابل، سیانان میگوید پوتین بهدنبال خرید زمان است. او در ماه مه پیشنهاد آتشبس بدون قید و شرط آمریکا، اروپا و اوکراین را رد کرد و به جای آن، دو توقف کوتاه و کماثر یکجانبه پیشنهاد داد. این در حالی است که ارتش روسیه در تابستان امسال حملهای گسترده را در خطوط مقدم آغاز کرده و پیشرویهایی را بهدست آورده که میتواند تا پاییز موازنه قوا را تغییر دهد.
بر اساس این گزارش، یکی از اهداف واشنگتن از برگزاری این نشست، ایجاد زمینه برای یک اجلاس سهجانبه با حضور زلنسکی، رئیسجمهوری اوکراین، بهمنظور گفتوگو درباره پایان جنگ است؛ مدلی که مسکو در مذاکرات استانبول در ماه مه رد کرد. در مقابل، هدف پوتین از این دیدار، کشاندن ترامپ به مدار روایت و منطق کرملین ارزیابی شده است.
سیانان در ادامه پنج سناریوی اصلی را برای پایان جنگ اوکراین ترسیم کرده است.
۱. آتشبس بدون قید و شرط
این سناریو به گفته سیانان «بسیار بعید» است. در این حالت، خطوط مقدم در جای خود باقی میماند اما روسیه پیشتر همین پیشنهاد را رد کرده و اکنون که نیروهایش در جبهه پیشروی میکنند، دلیلی برای توقف عملیات ندارد.
حتی تهدید تحریمهای ثانویه علیه چین و هند – دو کشوری که خریدار اصلی نفت و گاز روسیه هستند – بعید است در کوتاهمدت محاسبات مسکو را تغییر دهد. تحلیلگران معتقدند که تا پایان تابستان و دستکم تا اکتبر، پوتین ترجیح میدهد جنگ را ادامه دهد، زیرا روند میدانی را به نفع خود میبیند.
در این سناریو، طرفها به توافقی برای ادامه مذاکرات میرسند که عملاً دستاوردهای روسیه را تا آغاز زمستان تثبیت میکند. اگر پوتین بتواند تا آن زمان شهرهای شرقی مهمی چون پوکروفسک، کوستیانتینیوکا و کوپیانسک را تصرف کند، جایگاهش در میز مذاکره تقویت خواهد شد. این امکان وجود دارد که روسیه پس از یک زمستان بدون تغییر اساسی در جبههها، در سال ۲۰۲۶ دوباره حمله را از سر بگیرد یا از مسیر دیپلماتیک تلاش کند این دستاوردها را دائمی کند.
سیانان همچنین احتمال میدهد پوتین با برجسته کردن موضوع انتخابات به تعویقافتاده اوکراین، مشروعیت زلنسکی را زیر سؤال ببرد و حتی زمینه را برای روی کار آمدن فردی متمایل به روسیه فراهم کند.
این حالت به کمکهای پایدار نظامی و مالی آمریکا و اروپا به اوکراین بستگی دارد. اگر این حمایتها ادامه یابد، اوکراین میتواند از دادن امتیازات بزرگ جلوگیری کند و حتی با کند کردن سرعت پیشروی روسیه، کرملین را به مذاکره وادار کند. هرچند ممکن است شهرهایی مانند پوکروفسک سقوط کنند، اما تجربه گذشته نشان داده که ارتش روسیه گاهی در تداوم پیشروی ناتوان است. در این سناریو، تحریمها و مشکلات اقتصادی میتواند فشار بیشتری بر مسکو وارد کند.
سیانان میگوید اروپا حتی برنامهای پیشرفته برای استقرار یک «نیروی اطمینانبخش» متشکل از دهها هزار نیروی ناتو در اطراف کییف و دیگر شهرهای بزرگ دارد تا هم به بازسازی اوکراین کمک کند و هم بازدارندگی لازم را در برابر روسیه ایجاد کند.
۴. فاجعه برای اوکراین و ناتو
به باور سیانان، این سناریو زمانی محتمل میشود که دیدار ترامپ و پوتین روابط واشینگتن و مسکو را بهبود بخشد اما اوکراین در معادلات کنار گذاشته شود. در چنین شرایطی، شکاف در اتحاد غربی میتواند باعث شود دستاوردهای کوچک روسیه به فروپاشی تدریجی خطوط دفاعی اوکراین بین دونباس و شهرهای مهمی چون دنیپرو، زاپوریژیا و حتی کییف منجر شود.
بحران کمبود نیروی انسانی در ارتش اوکراین، با درخواست بسیج گسترده از سوی زلنسکی، میتواند به بحران سیاسی داخلی بدل شود. در این وضعیت، اروپا با تهدید امنیتی جدی مواجه است اما ممکن است اراده یا اجماع لازم برای ورود مستقیم به جنگ را نداشته باشد. این مسیر، به گفته سیانان، عملاً پایان استقلال اوکراین خواهد بود.
این سناریو شامل فرسایش تدریجی ارتش روسیه، تلفات سنگین هفتگی، دستاوردهای محدود، و فشار فزاینده تحریمهاست که روابط مسکو با چین و درآمدهایش از هند را تضعیف میکند. ذخایر صندوق ثروت ملی روسیه ممکن است کاهش یابد و نارضایتی میان نخبگان سیاسی کرملین افزایش پیدا کند.
سیانان یادآور میشود که چنین لحظاتی از ضعف پیشتر نیز در جنگ اوکراین دیده شده؛ از جمله زمانی که یِوگِنی پریگوژین، متحد سابق پوتین، ظاهراً بهطور ناخواسته رهبری شورشی کوتاهمدت علیه مسکو را بر عهده گرفت. تجربه تاریخی شوروی در افغانستان نیز نشان داده که جنگهای فرسایشی میتوانند حتی قدرتهای ظاهراً باثبات را به زانو درآورند.
سیانان در پایان تاکید میکند که هیچیک از این گزینهها برای اوکراین «خوب» نیستند. تنها یک مسیر میتواند به شکست واقعی روسیه بهعنوان یک قدرت نظامی و تهدیدی برای امنیت اروپا منجر شود، اما تحقق آن بدون مشارکت مستقیم اوکراین در هرگونه توافق، ممکن نخواهد بود.
به نوشته این شبکه، هیچیک از این سناریوها صرفاً از دیدار دو نفره ترامپ و پوتین حاصل نخواهد شد و حضور اوکراین در هر مرحله از مذاکرات، برای دستیابی به صلحی پایدار، ضروری است.
با گذشت نزدیک به دو سال از آغاز جنگ اسرائیل علیه حماس پس از حملات مرگبار ۷ اکتبر، این گروه همچنان قدرت برتر در نوار غزه باقی مانده است.
بنا بر گزارش مدیا لاین (The Media Line) که وبسایت اسرائیلی واینت آن را بازنشر کرده، با وجود نابودی گسترده زیرساختها، ترور رهبران ارشد و محاصره سنگین، حماس همچنان قادر به اداره مناطق تحت کنترل خود، ادامه عملیات نظامی و حتی پرداخت حقوق به نیروهایش است.
کارشناسان میگویند تداوم قدرت حماس نتیجه تصادفی نیست، بلکه حاصل شبکهای است که طی دو دهه گذشته بهطور عمیق در بافت اجتماعی غزه ریشه دوانده است. مایکل میلشتاین، رئیس انجمن مطالعات فلسطین در مرکز موشه دایان، میگوید: «حماس تنها یک گروه نظامی یا حزب سیاسی نیست، بلکه نهادی گسترده است که از طریق آموزش، خیریهها، مساجد، باشگاههای جوانان و انجمنهای زنان پیوندهای اجتماعی مستحکمی ایجاد کرده است.» او تخمین میزند که حماس با وجود از دست دادن ۲۵ تا ۲۷ هزار عضو ــ بیشترشان از شاخه نظامی ــ همچنان به دلیل ساختار مقاوم و قابلیت جایگزینی نیروها، نیروی غالب در غزه است.
احسان عطایا، مسئول روابط عربی و بینالمللی جهاد اسلامی فلسطین، نیز تاکید میکند که قدرت حماس ترکیبی از تعهد ایدئولوژیک و ساختار عملیاتی منسجم است. به گفته او، حماس توانسته در میانه «جنگ نسلکشی» و «کارزار گرسنگی» کنترل سیاسی را حفظ کند و با تکیه بر سازماندهی قوی و دستگاه امنیتی، نظم داخلی را برقرار نگه دارد.
از منظر نظامی، حماس تاکتیکهای خود را تغییر داده و به جای گردانها و تیپهای بزرگ، اکنون به واحدهای کوچک سه تا هفت نفره روی آورده که در میان ویرانههای شهری به جنگ چریکی مشغولاند. فرماندهان میدانی همچنان نقش مهمی در هدایت این حملات ایفا میکنند و ارتباط عملیاتی بین واحدها حفظ شده است.
شبکه گسترده تونلهای زیرزمینی همچنان کلید توان بقا و تحرکات حماس است و امکان جابهجایی نیروها، تسلیحات و رهبران را در سراسر غزه فراهم میکند. از نظر مالی، با وجود محاصره شدید، این گروه به پرداخت بخشی از حقوق اعضا ادامه میدهد، هرچند شکل این پرداختها تغییر کرده و شامل بستههای غذایی، آب و اقلام امدادی ــ که گاه از کمکهای بینالمللی منحرف میشود ــ نیز هست.
براساس تحقیقات بیبیسی که در این گزارش به آن استناد شده، حماس پیش از ۷ اکتبر بیش از ۷۰۰ میلیون دلار پول نقد در مخفیگاههای زیرزمینی ذخیره کرده بود و اکنون بخشی از آن را به صورت محرمانه میان نیروها توزیع میکند. همچنین، این گروه از بازرگانان مالیات میگیرد، برخی کالاها مانند سیگار را با قیمت بالا میفروشد و بخشی از کمکهای بشردوستانه را برای فروش مجدد منحرف میکند.
میلشتاین و عطایا هر دو بر انسجام رهبری حماس تاکید دارند و میگویند برخلاف تصور رایج درباره شکاف میان رهبران داخلی و دفتر سیاسی در تبعید، این دو بخش در تامین مالی و تصمیمگیریهای راهبردی هماهنگ عمل میکنند.
به گفته میلشتاین، استراتژی کنونی حماس «فرسایش توان دشمن» است؛ هدف این گروه پیروزی سریع نیست، بلکه طولانی کردن جنگ و افزایش هزینههای نظامی، اقتصادی و سیاسی برای اسرائیل است تا ادامه آن غیرممکن شود. عطایا نیز این مسیر را تنها گزینه ممکن برای حماس در شرایط فعلی میداند.
میلشتاین در پایان میگوید: «حماس قوی نیست، اما هنوز ایستاده است. همین کافی است تا بفهمیم این گروه تا چه اندازه در واقعیت اجتماعی غزه ریشه دارد.»
ما ایرانیان، هر روز باید یک مکالمه ملی با هم داشته باشیم؛ گفتوگویی روزانه درباره مسائلی که جامعه را به چالش کشیدهاند؛ به امید آنکه بتوانیم زوایای تاریک و روشن این چالشها را بشناسیم و برای رفع آنها، به راهحلهای عملی دست پیدا کنیم.
اگر این گفتوگو شکل نگیرد، مسائل کلیدی جامعه، بدون آنکه دیده شوند یا راهکاری برایشان اندیشیده شود، زیر لایهای از سکوت و انکار مدفون خواهند شد. این مسائل شاید مدتی از چشم پنهان بمانند، اما بهوقت خود، مانند برفهایی که آب میشوند، یقه همه را خواهند گرفت.
در مواردی، حتی خطرناکتر از این، برخی مشکلات بهدلیل بیتوجهی عمومی، زیر کوهی از یخ دفن میشوند و تا نسلها باقی میمانند. از همین رو، ما باید هر روز این مکالمه ملی را از سر بگیریم و بهجای چشمپوشی، با معضلات جامعه رودررو شویم.
سکوت بهجای گفتوگو
بسیاری از گفتوگوهای مهم، از چند پرسش ساده آغاز میشوند؛ پرسشهایی که در سکوت ترافیک، پشت چراغ قرمز یا در جمعهای خانوادگی در ذهنمان نقش میبندند اما به زبان نمیآیند: «چی شد؟»، «چرا اینطور شد؟»، «کی اوضاع بهتر میشه؟»، «این آخوندها کی میرن؟»، «جنگ میشه؟»… اما این سؤالات، معمولاً در همان سطح ذهنی باقی میمانند و به گفتوگویی واقعی بدل نمیشوند.
در شبکههای اجتماعی هم، اوضاع بهتر نیست؛ بیش از آنکه گفتوگو ببینیم، جدل و فحاشی و مونولوگهای بیپاسخ میبینیم. جامعهای که نتواند با خود حرف بزند، نمیفهمد که درد کجاست. و اگر درد را نشناسد، درمانی هم نخواهد یافت.
بحران خاموش: نمونهای از وضعیت
برای مثال، نگاهی بیندازیم به بحران سوءتغذیه کودکان در ایران. بر اساس گزارشی از روزنامه شرق، تنها دو درصد از کودکان ایرانی روزانه لبنیات مصرف میکنند و بیش از ۵۰ درصد آنها بهکلی از این ماده غذایی محروماند.
در خانوادههایی که شغل موقت دارند، بیش از ۹۳ درصد یا اصلاً گوشت مصرف نمیکنند یا کمتر از هفتهای یکبار. ما در حال محروم کردن یک نسل نهتنها از تغذیه، بلکه از رشد، یادگیری، سلامت جسمی و آیندهای قابلاتکا هستیم.
و سوال اینجاست: چه کسی در اینباره حرف زد؟ کدام تریبون این آمار را فریاد زد؟ چند مقام مسئول درباره آن پاسخگو شدند؟ هیچکس. و این یعنی بحران، بیصدا از در پشتی وارد زندگی ما میشود و در مرکز آن مینشیند.
حکومت و فقدان گفتوگوی واقعی
در جمهوری اسلامی، گفتوگو نهتنها سرکوب میشود، که اصولاً جایی در ساختار قدرت ندارد. پاسخگویی جای خود را به تهدید داده، اصلاح جای خود را به انکار، و گفتوگو جای خود را به مونولوگ قدرت و ایدئولوژی.
اما این الگو فقط در حکومت دیده نمیشود؛ بخشی از اپوزیسیون نیز گرفتار همین بیماری است. بهجای همفکری، دنبالهروی میطلبد و بهجای شنیدن صداهای متفاوت، قهرمانسازی میکند.
جامعه بیصدا، ملتی زخمی
ما ایرانیها پر از صداهای نگفتهایم؛ صداهایی که در گلو ماندهاند و در سکوت جامعه خشدار شدهاند. سالهاست نهتنها از حکومت، بلکه از هم فاصله گرفتهایم. اختلاف داریم، درد مشترک هم داریم، اما آنچه نداریم، یک گفتوگوی واقعی است. گفتوگویی که ما را به رسمیت بشناسد، تجربهها را به اشتراک بگذارد، و شکافها را ترمیم کند.
جامعهای که رسانه، مدرسه، مجلس و حتی میز شام خانوادگیاش از مکالمه خالیست، در خطر انزوای جمعی قرار دارد. این انزوا، خود یک بحران اجتماعی است؛ بحرانی که سکوت را به هنجار تبدیل میکند.
ما فقط وقتی میتوانیم از آینده حرف بزنیم که صدای حال را بشنویم. دردها را بیشرم، بیترس و بلند بگوییم؛ نه برای ناله، بلکه برای ساختن. برای آنکه بفهمیم تنها نیستیم. برای آنکه بفهمیم از دل این تاریکی، چگونه میتوان چراغی روشن کرد.
مکالمه ملی امروز ما چیست؟
این، موضوع « برنامه با کامبیز حسینی» است. اگر فقط یک موضوع باشد که باید دربارهاش حرف بزنیم، آن موضوع چیست؟ مهمترین درد امروز ما ایرانیها کدام است؟
ما قصد کرده ایم بهطور منظم ویژه برنامه های «گفت و گوی ملی» را با حضور مخاطبان از سراسر جهان به صورت زنده انجام دهیم. اولین برنامه از این سری ویژه برنامهها را اینجا می توانید تماشا کنید.
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا پنجشنبه، ساعت ۲۳ به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود»