در شرایطی که جامعه ایران با بحرانهای فزایندهای چون کمبود آب و برق، تورم افسارگسیخته، کمبود دارو و فرسایش زیرساختهای حیاتی روبهرو است، جمهوری اسلامی هر سال یکی از عظیمترین پروژههای تدارکاتی خود را نه در داخل، بلکه در خاک عراق اجرا میکند؛ راهپیمایی اربعین.
مراسمی که در روایت رسمی «زیارتی» توصیف میشود، اما عملاً به یک مانور عظیم حکومتی برای نمایش قدرت منطقهای، تقویت هلال شیعی و بسیج نمادین داخلی بدل شده است. آیا این حجم از هزینههای مالی، انسانی و سیاسی، با منافع ملی ایرانیان و نیازهای فوری جامعه همخوان است؟
نمایش قدرت به بهانه مناسک دینی اربعین، چهلم شهادت امام سوم شیعیان، یکی از مناسک مهم در تقویم شیعی است. اما راهپیمایی از نجف تا کربلا به شکل امروزی، پدیدهای تازهتاسیس است که پس از سقوط رژیم صدام حسین در ۲۰۰۳ و رفع ممنوعیتهای دوره بعث، مجال ظهور یافت. جمهوری اسلامی از حدود سال ۱۳۹۰ با تمام ظرفیتهای تبلیغاتی، لجستیکی و مالی وارد این میدان شد و کوشید این آیین مذهبی را به پروژهای سیاسی با کارکردهای چندگانه بدل کند؛ رقابت با حج، تقویت نفوذ در عراق و تثبیت هژمونی ایدئولوژیک. در گفتمان رسمی حاکمیت، دیگر نامی از «زیارت» بهتنهایی نیست؛ اربعین «تمرین تمدن اسلامی»، «مانور اقتدار شیعه» و «نمایش وفاداری به ولایت» است. خامنهای و فرماندهان سپاه این مراسم را یکی از ارکان راهبردی خود در تداوم مشروعیتسازی و حفظ هژمونی منطقهای میدانند.
قدسیسازی سیاست؛ ابزاری برای اطاعت از نخستین روزهای پس از انقلاب ۱۳۵۷، دین در جمهوری اسلامی صرفاً ابزار پرستش نبود؛ بلکه سرمایهای سیاسی برای ساخت قدرت بود. ساختاری که از بسیج و جنگ گرفته تا حجاب و اربعین، همگی را در خدمت «قدسیسازی سیاست» قرار داد. هدف روشن بود: گرفتن مشروعیت از ایمان مردم و ساکت کردن منتقدان با زبان دین. راهپیمایی اربعین در این چارچوب، به جای یک زیارت داوطلبانه، به یک «بسیج تودهای مذهبی–حکومتی» بدل شده است؛ حضوری که برای بسیاری از کارمندان و بدنههای وابسته، بهمنزله نشانهای از «ولایتمداری» است. شرکت در این مراسم، نه از سر ایمان یا انتخاب، که در بسیاری موارد محصول فشار اجتماعی و الزامات شغلی است. زیارتی که باید از آن در اینستاگرام استوری گذاشت تا مدیر بفهمد که رفتی!
فاکتور اربعین؛ صورتحساب سنگین برای مردم روستاهای ایران هنوز با تانکر آبرسانی میشوند، دانشآموزان در کلاسهای کپری تحصیل میکنند و بسیاری از بیماران برای یک سرم ساده در صف درمانگاهها میایستند، میلیاردها تومان از جیب مردم خرج راهپیمایی اربعین میشود.
هزینههای دولتی و آمارهای رسمی حکومتی
بر اساس اعلام ستاد مرکزی اربعین در دولت، بیش از ۱۲ هزار میلیارد تومان برای رفع گرههای ترافیکی، احداث جاده و تسهیل تردد زائران هزینه شده است.
•
•
جمع ردیفهای رسمی بودجهٔ ۱۴۰۳ که بهصراحت نام «اربعین» را دارند، بالغ بر ۱۲۰۰ میلیارد تومان است.
شهرداری تهران، فقط در یک سال، ۱۷۰ میلیارد تومان برای این مراسم اختصاص داده است.
مصوبه هیئت وزیران در سال ۱۴۰۴، ۴۰۰ میلیارد تومان برای مقابله با گرمازدگی و بیماریهای واگیر در مسیر زائران تصویب کرده است.
تلفات انسانی و نبود شفافیت از ۴ تا ۲۱ مرداد امسال، طبق اعلام پلیس راهور، تنها در پنج استان مرزی، ۱۲۵ نفر در مسیر راهپیمایی اربعین جان باختند و نزدیک به ۲۹۰۰ نفر مجروح شدند. این تلفات سنگین در کنار تراکم عظیم تردد، ناکارآمدی زیرساختها را بهروشنی نمایان میسازد. در حالیکه سال گذشته میلیاردها تومان خرج بهبود این زیرساختها شده بود، امسال هیچ گزارشی از هزینههای واقعی منتشر نشده است.
در همین حال، دادههای روزانه، تفکیکی و قابل راستیآزمایی دربارهٔ نوع سفرها، مسیرها و بازگشت زائران در دسترس عموم نیست و گزارشهای دولتی عمدتاً در خدمت بزرگنمایی سیاسیاند.
اولویت با کدام «امر مقدس» است؟ مشکل نه خودِ زیارت است، نه اعتقادات مذهبی مردم. مشکل، تحمیل میلیاردها تومان هزینه یک مراسم سیاسی– مذهبی بر دوش مردمی است که برای نیازهای اولیه زندگی، از آنها خواسته میشود که به دعا پناه ببرند. در کشوری که شبکه برق فرسوده است، دارو نایاب است، ملت آب ندارند و سایه جنگ بالای سر مردم سنگینی میکند، انتخاب بین تامین «آب و برق» یا خرج کردن برای «مانور اقتدار»، یک تصمیم سیاسی آگاهانه است؛ تصمیمی که نشان میدهد جمهوری اسلامی «تشنگی و تاریکی» را کمهزینهتر از «پرسشگری و بیداری» میداند.
تا زمانی که شفافیت در کار نباشد، اربعین – اگر برای میلیونها مؤمن تجربهای معنوی و محترم باشد – در سطح سیاست عمومی جمهوری اسلامی، پروژهای باقی میماند در خدمت نمایش قدرت حاکمیت؛ پروژهای پرهزینه، با منافع سیاسی برای نظام و صورتحسابی سنگین برای مردم.
اولویت امروز نظام؛ آب و برق مردم یا راهپیمایی اربعین؟ آیا راهپیمایی اربعین یک آیین آزاد مذهبی است یا یک زورآزمایی حکومتی؟ این همه سال نبود، حالا چرا اینقدر برجسته شده؟ جمهوری اسلامی چگونه از احساسات مذهبی مردم سوءاستفاده میکند؟ اگر این بودجهها صرف آموزش، سلامت یا زیرساختهای ایران میشد، چه تحولی در کشور رقم میخورد؟ و اینکه چرا آب و برق مردم در اولویت حکومت نیست؟
اینها پرسشهایی است که در «برنامه با کامبیز حسینی» امشب مطرح شد. رضا طالبی، روزنامهنگار از برلین، مهمان اصلی برنامه بود و مخاطبان از سراسر جهان به این پرسشها پاسخ دادند.
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا پنجشنبه ساعت ۱۱ شب از شبکهٔ ایران اینترنشنال بهصورت زنده پخش میشود.
بن رودز، مقام اسبق در دولت آمریکا، میگوید در صورت توافق صلح میان ترامپ و پوتین، بعید است اوکراین بتواند همه سرزمینهای اشغالی خود را از روسیه پس بگیرد.
به گزارش نشریه دهیل، بن رودز، معاون مشاور امنیت ملی در دولت باراک اوباما، چهارشنبه در مصاحبهای با شبکه «اماسانبیسی» اظهار داشت که «احتمال بسیار اندکی» وجود دارد که اوکراین بتواند در مذاکراتی که به میانجیگری دونالد ترامپ در حال انجام است، کنترل کامل سرزمینهای اشغالی توسط روسیه را بازپس گیرد.
او گفت: «یکی از مواردی که اوکراینیها ندارند، حس امید و اطمینان از حمایت مستمر ایالات متحده است. همچنین نشانهای وجود ندارد که متحدانشان برنامهای برای پشتیبانی بلندمدت داشته باشند.»
رودز تاکید کرد که حتی اگر مذاکرات به صلح منجر شود، بازپسگیری مناطقی مانند کریمه بسیار بعید بهنظر میرسد. او گفت: «واقعیت این است که باید اذعان کرد احتمال بازپسگیری کامل مناطق اشغالی از جمله کریمه بسیار ناچیز است.»
در حالی که ترامپ قرار است روز جمعه با ولادیمیر پوتین، رییسجمهوری روسیه، دیدار کند، از پیش اظهاراتی مطرح کرده که حاکی از آمادگی او برای بررسی نوعی «تبادل زمین برای صلح» است.
از زمان تهاجم نظامی روسیه به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲، ارتش روسیه بخشهایی از مناطق دونتسک و لوهانسک در شرق اوکراین را تصرف کرده و سپس بهطور رسمی ادعای الحاق مناطق لوهانسک، دونتسک، زاپوریژیا و خرسون را مطرح کرد.
ولودیمیر زلنسکی، رییسجمهوری اوکراین، در روزهای اخیر بار دیگر تاکید کرده که هرگونه واگذاری ارضی مغایر با قانون اساسی این کشور است. به گزارش پولیتیکو، او گفته است: «اگر امروز دونباس را رها کنیم، از موقعیتهای استراتژیک خود عقبنشینی کردهایم و عملاً مسیر را برای حمله بعدی روسیه به زاپوریژیا، دنیپرو و حتی خارکیف باز گذاشتهایم.»
رودز در ادامه هشدار داد که پایان جنگ نهتنها بحث مالکیت زمین، بلکه سرنوشت انسانی در دو سوی خطوط درگیری را هم شامل میشود. او گفت: «سرنوشت کودکانی که به روسیه برده شدهاند، سرنوشت افرادی که در مناطق اشغالی زندگی میکنند، و اینکه آیا آنها میتوانند انتخاب کنند که در اوکراین باقی بمانند یا نه، همه اینها سؤالهای مهمی هستند.»
او همچنین پرسید: «اگر اوکراین بخشی از خاک خود را از دست بدهد، چه تضمینهای امنیتی دریافت خواهد کرد؟ آیا اجازه پیوستن به ناتو یا اتحادیه اروپا را خواهد داشت؟»
رودز با انتقاد از دیدگاه دونالد ترامپ گفت که رییسجمهوری آمریکا، مسئله را صرفاً مانند یک «معامله ملکی» میبیند و به پیچیدگیهای راهبردی و انسانی ماجرا توجهی ندارد.
او در پایان گفت: «اینها مسائلی هستند که ترامپ در آستانه گفتوگو با پوتین به آنها نمیپردازد، و همین است که این روند را تا این حد بینظم و نگرانکننده میکند. آنچه در خطر است، صرفاً قطعهای زمین نیست — بلکه آینده و بقای اوکراین است.»
ولادیمیر پوتین با طراحی نشست آلاسکا و حذف رییسجمهوری اوکراین از این معادله، ترامپ را در مسیری قرار داده که میتواند حمایت آمریکا از اوکراین را تضعیف کند و راه را برای بازگشت کامل واشینگتن به اردوگاه کرملین هموار سازد.
به نوشته نشریه فارنپالیسی، ترامپ پس از گفتوگوی تلفنی با رییسجمهوری روسیه که از آن ابراز «ناامیدی» کرده بود، بهطور بیسابقهای سیاست خود را در قبال جنگ اوکراین تغییر داد. او در اظهاراتی گفت: «فقط دارم میگم فکر نمیکنم پوتین بخواد متوقف بشه، و این خیلی بده.»
بلافاصله پس از این تماس، کاخ سفید تصمیم پنتاگون برای توقف ارسال تسلیحات به اوکراین را لغو کرد، ترامپ در برابر دبیرکل ناتو وعده میلیاردها دلار کمک نظامی داد و حتی تهدید کرد که در صورت ادامه جنگ، تحریمها و تعرفههایی سنگین علیه روسیه اعمال خواهد کرد. او این تهدید را ابتدا در قالب اولتیماتومی ۵۰ روزه مطرح کرد که در ادامه به کمتر از دو هفته کاهش یافت.
با وجود این مواضع، پوتین بدون عقبنشینی، به طراحی دیداری مستقیم با ترامپ روی آورد. در دیداری سهساعته در مسکو با استیو ویتکاف، فرستاده ویژه ترامپ، کرملین پیشنهادی غیررسمی مطرح کرد که به فاصله چند ساعت، به اعلام رسمی برگزاری نشست آلاسکا انجامید؛ نشستی که به گفته فارنپالیسی، با اصرار مسکو، بدون حضور زلنسکی برگزار خواهد شد.
پوتین با شناخت دقیق از ذهنیت ترامپ، بهدنبال تحکیم روایتی است که در آن اوکراین مسئول آغاز جنگ معرفی شود و نه روسیه. ترامپ نیز اخیراً این ادعای نادرست را بار دیگر مطرح کرده و گفته بود: «اوکراین این جنگ را آغاز کرد.»
در تحلیل فارنپالیسی، این نشست به گونهای طراحی شده که در آن، پوتین یک طرح «زمین در برابر صلح» ارائه خواهد داد؛ پیشنهادی که با ذهنیت تاجر املاک ترامپ همخوانی دارد. ترامپ تاکنون تجاوز روسیه را نه بهعنوان تهدیدی برای هویت ملی اوکراین، بلکه صرفاً در قالب یک «زمینخواری» دیده است.
پوتین حساب میکند که رییسجمهوری آمریکا اساساً به اصول نظم جهانی پس از جنگ جهانی دوم – مانند حاکمیت مرزها، عدم مشروعیت زور و ممنوعیت سلطهطلبی – باور ندارد. بهنقل از فارنپالیسی، ترامپ در دیدار قبلیاش با زلنسکی، جملهای معنادار گفته بود: «تو کارت برندهای در دست نداری.»
سخنان متیو ویتاکر، سفیر ترامپ در ناتو، نیز این رویکرد را تایید میکند. او در اظهاراتی گفت: «هیچ بخشی از خاک [اوکراین] که برایش در میدان جنگ نجنگیده باشی، به تو داده نخواهد شد.» این جمله – که بهگفته فارنپالیسی یادآور منطق قرن نوزدهم است – نشان میدهد که هرگونه مذاکره ارضی، با شرایط کرملین آغاز خواهد شد، نه بر پایه نقشه پیش از جنگ ۲۰۲۲ یا حتی مرزهای قبل از ۲۰۱۴.
در این چارچوب، پوتین میکوشد با حذف زلنسکی از نشست، تصویر جدیدی از روند صلح بسازد: مسکو طرف معقول و صلحطلب، و کییف مانعی برای پایان جنگ. این سناریو تنها چند ساعت پس از اعلام نشست بهثمر نشست؛ زلنسکی اعلام کرد: «اوکراینیها زمین خود را به اشغالگر واگذار نمیکنند.» فارنپالیسی مینویسد همین موضع اصولی اما صریح، پیشتر باعث شده بود که ترامپ و معاونش جیدی ونس، او را متهم به مانعتراشی در مسیر صلح کنند.
زلنسکی البته در ادامه، رویکردی دیپلماتیکتر اتخاذ کرد و با اروپا طرحی جایگزین ارائه داد. با این حال، فارنپالیسی هشدار میدهد که بازگشت ترامپ به لحن کرملین در مورد منشأ جنگ، نشانه آن است که روایت پوتین در حال تاثیرگذاری بر چارچوب مذاکرات است.
ترامپ نشست آلاسکا را «جلسهای برای سنجش فضا» توصیف کرده و گفته با «ذهنی باز» به آن وارد میشود. اما نشریه فارنپالیسی مینویسد همین نشست، بهگونهای مهندسی شده که پوتین در موقعیتی برتر ظاهر شود. یک گفتوگوی مستقیم، یک پیشنهاد ملموس – حتی اگر ناعادلانه باشد – و حذف کییف از صحنه، میتواند زمینهساز بازگشت کامل ترامپ به سیاستهای پیشیناش در قبال روسیه شود: تحسین پوتین، و فشار بر اوکراین.
در نهایت، فارنپالیسی نتیجهگیری میکند: مسکو با این تاکتیک توانسته موقتاً از تحریمها بگریزد، اما هدف نهایی پوتین فراتر از این است. او امیدوار است که نشست آلاسکا، ترامپ را برای همیشه به جبهه روسیه بازگرداند.
مسیر تاریخ ممکن است طولانی باشد، اما برای دونالد ترامپ، بهنظر میرسد که همواره بهسمت سازش با کرملین ختم میشود.
همه چیز از یک عنوان آغاز می شود؛ «در سرزمین برادر»، حکایت افغانستانیهایی است که در «سرزمین برادر»، با تبعیض و ظلم سیستماتیک روبرو هستند.
اخراج جمع کثیری از افغانستانیهای مقیم ایران که به تازگی صورت گرفت، داستانهای واقعی غریبی را خلق کرد که هر کدام میتواند سوژه یک فیلم باشد، حال آن که سینمای رسمی ایران در قبال روایت وضعیت افغانستانیهای مقیم ایران، معمولاً بیاعتنا بوده یا به صورت سانسور شده و بسیار محتاطانه به آن پرداخته است. حالا اما فیلمی با نام «در سرزمین برادر» ساخته علیرضا قاسمی و رها امیرفضلی تصویر عریان و بدون سانسوری از وضعیت افغانستانیهای داخل ایران ترسیم میکند که در سینمای ایران بیسابقه است.
این فیلم که در جشنواره ساندنس جایزه بهترین کارگردانی را به دست آورد و در جشنوارههای متعدد دیگر- از بوسان تا کارلوویواری- نمایش داشت، حالا به صورت غیرقانونی منتشر شده و مخاطبان داخل ایران هم به تماشای آن نشستهاند.
فیلم موفقیتش را از جسارتش به دست میآورد؛ فیلمی که برخلاف آثار مشابه که مقهور ممنوعیتها هستند، روایت سر راست و بیتعارفی است که بدون توجه به سانسور رسمی ساخته شده است. فیلم به طریقی هوشمندانه در لایهای پنهان، وقایع افغانستان را در پسزمینه به نمایش میگذارد تا امروز شخصیتها در ایران معنا بیابد: داستان از به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان آغاز میشود، با سرنگون شدن آنها ادامه مییابد و بیست سال بعد با به قدرت رسیدن دوبارهشان به اتمام میرسد و ما همه این ماجرا را تنها از طریق چند نمای کوتاه از پخش خبر در تلویزیون شاهدیم.
فیلم سه داستان مجزا را در حول و حوش یک خانواده هزاره طی بیست سال روایت میکند و به این ترتیب رنج ممتد و بیپایان شخصیتها را طی مدت زمانی طولانی به تصویر میکشد، بیآن که در همه این سالها در شرایط زندگی این خانواده تغییر مثبتی رخ داده باشد.
در داستان اول با نام محمد که در اوایل دهه هشتاد میگذرد، پسری به نام محمد مورد سوءاستفاده مأموران نیروی انتظامی قرار میگیرد. فیلم جدای از نمایش سوءاستفاده کاری از این نوجوان- برای کارگری هر روزه بدون دستمزد در محل پاسگاه- سوءاستفاده جنسی را هم به تصویر میکشد، زمانی که یکی از مأموران به این نوجوان نگاه جنسی دارد و سرانجام به او تجاوز میکند. دوربین در روایت این قصه نامعمول موفق میشود حرمان جنسی و رفتار غریب مأمور را در سکوت ثبت کند و در صحنه تجاوز، قطع به صورت زخمی پسر و اشکهای او، تمهیدی هوشمندانه برای گریز از نمایش مستقیم این صحنه را به نمایش میگذارد.
در بخش دوم با نام لیلا، تنهاییهایی یک زن افغانستانی و ترس او از پلیس را شاهدیم، تا آنجا که حتی نمیتواند مرگ ناگهانی همسرش را به طور رسمی اعلام کند و مجبور است مخفیانه او را به خاک بسپارد. لیلای این داستان، همان لیلایی است که در قسمت اول عاشق محمد بود و حالا ده سال بعد، تن به ازدواج اجباری با حسین داده است. در بخش سوم که ده سال بعد میگذرد، در صحنه کوتاهی محمد و لیلا را در کنار هم میبینیم و به این ترتیب شخصیتهای سه داستان از طریق یک حلقه رابط (عشق) به هم متصل میشوند.
بخش سوم تندترین بخش فیلم است که به مدافعان حرم و سوءاستفاده از افغانستانیهای مقیم ایران برای شرکت در جنگ در سوریه میپردازد. در ابتدای فیلم خبر کشته شدن پسر قاسم در سوریه به او داده میشود، در حالی که حالا به پاداش آن، خانواده او میتواند شهروند ایران شود. قاسم نمیتواند خبر کشته شدن پسرش را به همسرش بدهد و درام جذابی شکل میگیرد که تا لحظه آخر تماشاگر را با خود درگیر میکند. تناقض غریبی که در به ثمر رسیدن آرزوی آنها- شهروندی- همزمان با غم بیپایان مصیبتی که بر آنها وارد آمده دیده میشود، فضای تکاندهندهای خلق میکند که در صحنه انتهایی به اوج میرسد، جایی که والدین افغانستانیها با تکرار جملاتی که باید برای شهروندی ایران بگویند، گویی غم چندین دهه تبعیض را فریاد میزنند.
فیلم با آن که درباره مسائلی حرف میزند که میتوانست به راحتی در ورطه شعار بغلتد، خوشبختانه به سلامت از مرز شعاری شدن عبور می کند. ایرانیها در فیلم شخصیتهای منفی نیستند و مثلاً رفتار کارفرمای لیلا با او، انسانی و درست تصویر شده است. هر اتفاقی که در فیلم رخ میدهد- به رغم تکاندهنده و غریب بودن آن- در فضای فیلم معنا مییابد و در پرداخت روایت جا میافتد. هیچ صحنه یا دیالوگی نیست که جدای از داستان عمل کند و بخواهد شعار یا مضمونی را به تماشاگر حقنه کند، به این ترتیب فیلمی که میتوانست در جهت جلب رضایت مخاطب غربی به شعار پناه ببرد، خوشبختانه ترجیح میدهد در روایتی درونی و حسابشده و در نگاهی انسانی- حتی فارغ از ملیت شخصیتها- غم بیپایان انسانهایی را روایت کند که دهههاست قربانی سیاست شدهاند.
یکی از شاخصههای اصلی حکومتهای تمامیتخواه و دیکتاتوری در نقاط مختلف دنیا، تلاش و تمرکز بر کنترل نه تنها رفتار و اعمال، بلکه افکار و احساسات شهروندان است.
در دیکتاتوریها این هدف از روشهای مختلفی از جمله پروپاگاندا، دستکاری ذهنی، کنترل رسانه، جاسوسی و حتی تلاش برای شوراندن مردم علیه همدیگر به دست میآید؛ به شکلی که در حالت ایدهآل برای دیکتاتور، حتی فرزند به مادر و همسایه به همسایه اعتماد نکند تا مقصود او برای کنترل همهجانبه و تماموقت فراهم شود.
جمهوری اسلامی در طول سالهای گذشته به شکلهای مختلفی ایده جاسوسی و خبرچینی شهروندان از همدیگر را ترویج داده و مقامهایش گاهبهگاه اظهارات و ارقام غیرقابل اثباتی هم درباره موفقیت تلاشهایشان در این زمینه مطرح کردهاند.
در تازهترین نوع از این اظهارات، رسانهها در ایران به نقل از سعید منتظرالمهدی، سخنگوی فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی، نوشتند که در طول جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل، ۲۱ هزار نفر مظنون به جاسوسی از طریق آنچه او «گزارشهای مردمی» خواند، بازداشت شدهاند.
حکومت ایران بعد از جنگ اخیر با اسرائیل که از نظر بسیاری از کارشناسان، یک شکست اطلاعاتی بزرگ برای جمهوری اسلامی محسوب میشود، سرکوب شهروندان به ویژه اقلیتهای دینی و اتباع خارجی را شدیدتر کرد.
۲۴ خرداد و یک روز بعد از شروع حمله اسرائیل، وزارت اطلاعات از شهروندان خواست «در صورت مشاهده هرگونه رفتار مشکوک یا تردد خودروهای خاص از جمله وانت، کامیونت و وانتبارهای مشکوک» با این وزارتخانه تماس بگیرند.
بر اساس تخمینهای منتشر شده، تعداد کارکنان سازمان اطلاعات و عملیات ویژه اسرائیل (موساد)، در همه بخشها حدود هفت هزار نفر است. با این اوصاف نیروی انتظامی موفق شده سه برابر کارکنان موساد را بازداشت کند که به نظر میرسد چنین عملیاتی در تاریخ معاصر جاسوسی بینظیراست.
پناه بردن به گفتمان «اتحاد» میان طبقات مختلف جامعه از آتشبهاختیارها گرفته تا براندازان،تمسک به ریسمان ملیگرایی و«ای ایران» خوانی و تلاش برای نشان دادن اقبال مردم به حکومت از حربههای دیگر جمهوری اسلامی برای یکی کردن ضرورت موجودیت خود با مفهوم حفظ وطن بود.
حالا به نظر میرسد ادعای شناسایی مظنونان به جاسوسی با گزارشهای مردمی کوشش حکومت در همین راستاست تا از شهروندان برای همدست نشان دادن آنها در سرکوب بهرهبرداری کند.
تلاشهای دورهای برای ترغیب مردم به جاسوسی
یکی از واضحترین مثالها برای نشان دادن تلاشهای حکومت در زمینه استفاده از شهروندان به عنوان ابزار جاسوسی، پروپاگاندا برای حجاب اجباری و سرکوب نافرمانی مدنی زنان با تحریک مردم به گزارش دادن درباره تصویر و محل رفت و آمد این زنان بود.
اواخر تابستان سال ۱۴۰۲ ستاد امر به معروف و نهی از منکر با هدف شتاب دادن به فرایند گزارش سرپیچی زنان از حجاب اجباری در اماکن شهری، اپلیکیشنی به نام «ناظر» را معرفی کرد.
در آن زمان، گزارش شد این نرمافزار موبایل در اختیار افرادی قرار میگیرد که با معرفی خود به این ستاد، به عنوان گزارشدهندگان حکومتی با این نهاد همکاری میکنند.
در نمونهای دیگر، وزارت اطلاعات در اسفند سال ۱۴۰۱ در پیامکی از مردم خواست در شناسایی «ماموران موساد» با این وزارتخانه همکاری کنند. تنها گواهی هم که برای شناسایی و گزارش دادن درباره این به اصطلاح ماموران ارائه شده بود به این شرح بود که «اگر کسی با کلاه، ماسک، دستکش، گریم و ... به شما مراجعه و درخواست سیمکارت بدون نام یا اجاره کوتاهمدت مسکن نمود، به او به عنوان عامل عملیات تروریستی موساد مشکوک شده و در اسرع وقت به ۱۱۳ اطلاع رسانی نمایید.»
به گفته برخی زندانیان سابق سیاسی، زندانهای ایران پر است از افرادی از حرفهها و سوابق و تحصیلات مختلف از کارمند و فروشنده ساده گرفته تا اعضای سپاه پاسداران که به اتهام جاسوسی در حبساند و حکومت گاه به گاه افرادی را با این اتهام، بدون اینکه در دادگاهی عادلانه محاکمه شده باشند، پای چوبه دار میفرستد.
پیش از این ودر پی چند دوره اعتراض سراسری مردم علیه حکومت از جمله در دی ماه سال ۱۳۹۶ هم شاهد بودیم که وزارت اطلاعات در ۱۱ دی و چند روز بعد از بالا گرفتن اعتراضات،از شهروندان خواست تا «آسیبزنندگان به اموال عمومی» را معرفی کنند.
از چشم حکومت بودن تا فروریختن اعتماد اجتماعی
در تاریخ معاصر بودهاند حکومتهایی که به اشتباه تصورمیکردند تکیه بر جاسوسی داخلی و خبرچینی مردم علیه یکدیگر به پایداریشان منجر میشود. چنان که طبق پژوهشی که سال ۲۰۰۸ میلادی در آلمان منتشر شد، در زمان فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ حدود ۱۸۹ هزار نفر خبرچین پلیس مخفی سازمان اطلاعاتی آلمان شرقی (اشتازی) بودند.اشتازی به مردم عادی متکی بود تا فعالیتهایی را که مطابق ایدئولوژی رسمی در آلمان شرقی ۱۶ میلیونی نبودند، گزارش دهند.
عمیقتر شدن شکاف بیاعتمادی میان مردم چندان به کام جمهوری اسلامی که با نگاه «تفرقه بیانداز و حکومت کن» غریبه نیست - البته به جز در زمان انتخابات و تجمعهای حکومتی که در آن به نشان دادن حمایت همه آحاد مردم نیاز دارد- تلخ نمیآید.
حکومت ایران نشان داده با استفاده از ابزارهایی مانند اپلیکیشنهای گزارشگیری، پیامکهای امنیتی و فراخوانهای عمومی برای شناسایی «عناصر مشکوک»، عملا میخواهد دستکم بخشی از مردم را به بازوی سرکوب خود تبدیل کند.
تصور کنید سوار اتوبوسی هستید که سالهاست در جادهای باریک و پرپیچ، با سراشیبی خطرناک رو به پایین میرود. راننده به هشدار مسافران بیاعتناست، ترمزها صدا میدهند و هر پیچ، مسافران را یک گام به پرتگاه نزدیکتر میکند.
برخی در میانه راه پیاده شدهاند و برخی دیگر همچنان نشستهاند و منتظرند ببینند پایان مسیر کجاست.
این تصویر امروز ایران است؛ کشوری گرفتار بحران های ساختاری در حکمرانی که نه نتیجه یک حادثه، بلکه محصول یک بیماری مزمن است. بحران مدیریت، بحران تصمیمگیری، بحران مشروعیت و، از همه مهمتر، بحران کارآمدی.
اعتراف به ناتوانی
تابستان ۱۴۰۴، گرمای شدید کشور را میسوزاند و ایران با کمبود آب و برق دستبهگریبان است. دولت برای «صرفهجویی»، بانکها و ادارات را تعطیل میکند، گویی هنر اداره کشور در اعلام تعطیلی خلاصه شده است.
مسعود پزشکیان، رییس دولت، در جمع مدیران رسانهها صریح میگوید: «قدرت انتخاب ندارم. آب نداریم. برق نداریم. صنعت مشکل دارد. همهچیز اجبار است.»
این سخنان نه گلایه، که اعتراف رسمی به ناتوانی در اداره روزمره کشور است. او فهرستی از بحرانها ارائه میکند. کمبود آب، برق، گاز، تورم، یارانه، سوءمدیریت انباشته، منابع خالی و ناترازی بودجه؛ و میافزاید که هیچ تصمیمی بدون تایید رهبر امکانپذیر نیست. حتی اگر راهحل وجود داشته باشد ـ که ظاهراً نیست ـ اختیار اجرای آن را ندارد. این، تعریف روشن بنبست حکمرانی است.
منابع تهی و اولویتهای وارونه
در سیاست داخلی، پزشکیان هیچ قدرت اجرایی ندارد. منابع ملی در بخشهایی مصرف میشود که بازده اجتماعی ندارند، در حالی که نیازهای اساسی و حیاتی کشور معطل میماند.
در سیاست خارجی نیز او با جملهای ساده پرده از آسیبپذیری کشور برمیدارد: «اگر برنامه هستهای را بسازیم، دوباره میزنند.»
این سخن با روایت رسمی جمهوری اسلامی از «پیروزی» در جنگ ۱۲روزه تضاد کامل دارد. جنگی که رسانههای حکومتی آن را فتحی بزرگ معرفی کردند، اما رییس دولت در جمهوری اسلامی اذعان میکند که کشور در موقعیتی است که بازسازی پروژههای حساس نیز میتواند هدف حمله بعدی قرار گیرد.
بحرانهای پیدرپی و تهدید امنیت
در بیرون از دفتر ریاستجمهوری، ۷۶ شرکت واردکننده نهادههای دامی هشدار دادهاند که ذخایرشان به پایینترین سطح چند سال اخیر رسیده و بازار گوشت، مرغ و لبنیات در آستانه یک بحران کمسابقه است؛ بحرانی که با هر تنش نظامی، میتواند غیرقابل جبران شود.
با این حال، وزارت جهاد کشاورزی بهجای حل فوری مشکل، شرکتهای دولتی و «خصولتی» را در اولویت تخصیص ارز گذاشته و بخش خصوصی را ماهها معطل کرده است.
سالها به مردم گفته میشد: «چیزی نداریم، اما امنیت داریم.» امروز نه آن «چیز» مانده و نه امنیت. جنگ به محلههای تهران رسیده، آسمان ایران در تیررس اسرائیل است و وزیر دفاع اسرائیل علناً خامنهای را تهدید میکند: «وقتی از پناهگاه بیرون میآیی، گاهی به آسمان نگاه کن…» این جمله به معنای قرار گرفتن رهبر جمهوری اسلامی زیر تهدید مستقیم است.
انتخاب پیش از سقوط
واقعیت امروز ایران، دو خط موازی است: مردمی که با ابتکار و تلاش، راهی برای بقا پیدا میکنند و حکومتی که فقط بحرانها را میشمارد و بر آنها میافزاید.
این وضع یعنی ایران همچنان سوار همان اتوبوس بیترمزی است که به سمت پرتگاه میرود. اگر حکومتی که پشت فرمان است توان تامین آب و برق، ایجاد امنیت و مدیریت بحران را ندارد و خود به این ناتوانی اذعان میکند، آیا وقت آن نرسیده که سرنوشت ایران از سرنوشت جمهوری اسلامی جدا شود؟
مسئولیت امروز با مسافرانی است که باید پیش از رسیدن به لبه پرتگاه، راهی دیگر برگزینند؛ مسیری که ایران را از سقوط حتمی نجات دهد.
چگونه می توان سرنوشت ایران را از جمهوری اسلامی جدا کرد؟
امشب در «برنامه با کامبیز حسینی» این سوال را از مخاطبان پرسیدیم. مردم ایران، چطور میتوانند سرنوشت خود را از سقوط حکومت جدا کنند؟ در شرایطی که حکومت ناکارآمد جمهوری اسلامی در مسیر سقوط است، سرنوشت ایران چه میشود؟ محمد ماشینچیان، پژوهشگر ارشد دانشگاه پیتسبورگ مهمان اصلی برنامه بود و بینندگان « برنامه»از سرتاسر جهان به این پرسش پاسخ دادند.
«برنامه با کامبیز حسینی دوشنبه تا پنجشنبه ساعت ۱۱ شب از شبکه ایران اینترنشنال به صورت زنده پخش می شود»