ایز گم کردن اصطلاح مشهوری است در گویش تهرانی که البته ریشه ترکی دارد. به این معنی که گوینده بهعمد و با زیرکی، نشانهها، سرنخها و آثار کاری، اغلب ناپسند، را از بین میبرد و نشانی غلط میدهد.
با این شیوه، شاید برای مدتی بتوان افکار عمومی را در هر زمینهای فریب داد از جمله، برای بازگو نکردن ریشه جنگلسوزیهای سریالی اخیر در شمال و غرب کشور؛ وقایعی تکرارشونده که به سرعت از یادها میروند.
برای رهایی از این چرخه فریب و فراموشی، پیش از هر چیز باید واقعیتها را شناخت و شکافت. این شاید نخستین گام باشد برای مبارزه با ایز گم کردنها و تاراج سبزینه در ایران.
فاجعه پس از بحران
برای ریشهیابی آتشسوزیهای اخیر نخستین قدم دسترسی به آمار و اطلاعات قابل استناد است. جستوجوی بیشتر برابر است با سردرگمی بیشتر؛ اطلاعات و دادهها گاه متناقضاند و گاه ناکافی. گفتههای مسئولان هم از همین قاعده پیروی میکند. نمونهاش آتشسوزیهای اخیر در جنگل الیت مازندران؛ وسعت آتشسوزی از ۹ یا ۱۰ هکتار در گزارشهای اولیه رسید به ۱۵۰ تا ۱۸۰ هکتار!
همان زمان که الیت میسوخت، گزارشهایی پراکنده از آتشسوزی در سایر جنگلهای شمال (نظیر جنگل ابر و مناطقی در گیلان حدود ۱۰ هکتار) و جنگلهای زاگرس (بهطور عمده مریوان و در مجموع ۳۰ هکتار) منتشر شد.
همچنین، اواخر آبان ماه، جنگلهای ارسباران در منطقه دیزمار غربی (آذربایجان شرقی) نیز گرفتار حریقی گسترده شد. رسانهها گزارش دادند این آتشسوزی در محدوده روستای نمنق جلفا تا شش روز نیز ادامه داشت و بیش از ۱۰۰ هکتار از پوشش جنگلی دیزمار درگیر حریق شد.
از یکسو، کمبود وسایل اطفای حریق، که خود ماجرایی طولانی است و سابقهای بیش از ۲۵ سال دارد، خشم عمومی را در فضای مجازی رقم زد و از سوی دیگر، جنگلسوزیهای سریالی این گمان را تشدید میکرد که شاید عمدی در کار است برای انحراف افکار عمومی.
تا این لحظه نهتنها آمار دقیقی از میزان آتشسوزیهای اخیر منتشر نشده (تنها اطلاعات در دسترس در جدول زیر نمایش خلاصه شدهاند) که هیچ گزارش عمومی تجمیعشده و عدد دقیقی در دسترس نیست که نشان دهد «چند حریق» و «چند هکتار» از کل «جنگلهای هیرکانی و «جنگلهای زاگرس» در سال ۱۴۰۴ به خاکستر بدل شدند.
باوجود آلودگی دادهها و دادههای ناقص، البته میتوان سیمایی کلی، هر چند مبهم و ناواضح، از واقعیت ترسیم کرد.
از اول فروردین تا آخر آبان ۱۴۰۴، طبق آمار رسمی و اعلام فرمانده یگان حفاظت منابع طبیعی، دستکم دو هزار و ۳۱۰ آتشسوزی در عرصههای جنگلی و مرتعی ایران رخ داده و باعث شده در مجموع ۴۵ هزار و ۸۰۹ هکتار از اراضی ملی، مرتعی و جنگلی به تلی از خاکستر بدل شوند.
بهعبارت دیگر، در یک بازه ۲۴۶ روزه، بهطور میانگین هر روز بیش از ۹ فقره آتشسوزی ثبت شده و هر روز یکمیلیون و ۸۶۰ هزار مترمربع از منابع طبیعی ایران سوخته است؛ معادل تقریباً ۲۶۱ زمین فوتبال در هر روز!
اگر همین روند آتشسوزی با اندکی مسامحه ملاک قرار گیرد، جنگلهای هیرکانی طی ۲۵ سال و جنگلهای زاگرس در ۸۸ سال بهکلی نابود میشوند. البته به این سادگی نمیتوان به جمعبندی و عدد دقیق رسید اما میتوان تصویری از تخریب طبیعت ارائه کرد که ضعف مدیریت، حکمرانی غلط و سیاستهای نابخردانه چگونه کشور را به آتش کشانده است!
کلیشهها؛ گذرگاه فریب
مقامهای مسئول و غیرمسئول به محضِ پشت تریبون رفتن، ابتدا عوامل انسانی را بهعنوان متهم ردیف اول معرفی میکنند؛ از جمله سهلانگاری گردشگران (با آتشافروزی) و قاچاق چوب. سپس، سراغ خشکسالی و تغییر اقلیم میروند. در مرحله بعد، کمبود تجهیزات برای مهار حریق در جایگاه متهم ردیف دوم قرار میگیرد و وااسفاهاگویان از کمبودها و تحریمها شکایت میکنند. کارشناسانی نیز از حضور دام در جنگلها و کاهش فتوسنتز بهدلیل افزایش ریزگردهای راهیشده از عراق یاد میکنند. تمام این موارد گرچه با واقعیت همخوانی دارد اما چنین برخوردهایی صرفا نادیده گرفتن روند تخریبهای بیش از چهار دهه اخیر است که بهصورتی تجمعی روی هم انباشته شده است.
عوامل نابودی البته متکثر و متعدند. بهعنوان مثال، عوامل انسانی خود به بخشهای مختلفی تقسیم میشود: سهلانگاری و بیمبالاتی عمومی، آتش زدن پس از برداشت مزارع، تغییر کاربری اراضی و زمینخواری، قاچاق چوب، ذغالگیری و اختلافات محلی/امنیتی. اما افکار عمومی کمتر، درباره تکتک آنها در جریان قرار گرفته است. مهمتر آن که کاهش رطوبت نه صرفا بهدلیل تغییر اقلیم که با دستکاری طولانیمدت در جریانهای آب سطحی و زیرزمینی رخ داده است. در نتیجه، بخشهایی از جنگل را به انبار سوخت بدل کرده است.
بهطور کلی، وقتی از آتشسوزی جنگلها صحبت میشود، پای عوامل مستقیم و دمدستی به میان میآید. به عنوان مثال، ایسنا در گزارشی که بهتازگی منتشر کرده نوشته است: «سه الگو از دل کل سابقه دیده میشود: اول آنکه ۸۰ تا ۹۰ درصد آتشها منشاء انسانی دارند. این داده در گزارشهای رسمی هم تایید شده، ولی تغییرات اقلیمی آتش را گسترش میدهد، اما جرقه را انسان میزند. دوم نبود ناوگان هوایی اطفا به یک ضعف تاریخی تبدیل شده است؛ این مشکل از دهه ۱۳۷۰ تاکنون تغییر نکرده و همیشه کار مهار آتش با داوطلبان محلی و محیطبانها بوده است و سوم آنکه افزایش زمینخواری در پوشش آتشسوزی. در برخی مناطق، آتشسوزی مقدمه تغییر کاربری بوده، موضوعی که بارها رسانهای شده است.»
البته که همه این موارد و بهویژه زمینخواری و تغییر کاربری اراضی، توام با فساد اداری و کمکاریهای سازمان منابع طبیعی اهمیت دارد اما عوامل دیگری هم هستند که کمتر به آنها اشاره میشود، از جمله دستکاریهای عمده، اساسی و عمیق در طبیعت طی چهار دهه در نظام آبی و زیستبومهای کشور.
توسعه در یک حوضه آبریز با نگاهی جامع مورد توجه نبوده و اثرات تجمعی تخریبها و برهمزدن طبیعت نیز سر سوزنی در تصمیمگیریها مدنظر تصمیمگیران قرار نداشته است.
حاصل چنین نگرش مصرفگرایانهای به طبیعت، باعث شده توان خودتنظیمی (Homeostasis) و خودپالایی (Self-purification ) آن بهتدریج کاهش یابد و در نهایت به نقطه بیبازگشت برسد. این همان روندی است که دریاچه ارومیه از سر گذراند. با همان نحوه مدیریت، لاجرم میتوان انتظار داشت جنگلها و مراتع نیز به سرنوشتی مشابه دچار شوند.
هنوز ایران از سوگ و عزای آن یکی نگین یگانه آبی خود رها نشده که باید در غم نابودی عرصههای جنگلی به ماتم بنشیند. وقتی هوشنگ گلشیری، نویسنده از دسترفته، در مراسم تشییع پیکر محمد مختاری در دیماه ۱۳۷۷ گفت: «متاسفانه آنقدر عزا بر سر ما ریختهاند که فرصت زاری کردن نداریم.»
هنوز و تا امروز عدهای به اصلاحات دلبستهاند. غافل از آن که تیشههای فرود آمده به ریشه طبیعت ایران، چنان مهیب و مرگبار است که دیگر فرصتی نیست برای خطای دوباره و فریب هزارباره. هنوز هم عدهای در شمایل سلبریتی تلاش میکنند با ایز گم کردن واقعیتها را پنهان کنند. واقعیت یکی است و جز این نیست که ضعف مدیریت، حکمرانی غلط و سیاستهای نابخردانه تمام گرایشهای سیاسی در ایران از چپ و راست، زیستبومهای ایران را به چنین روز سیاهی نشانده است. با این شرایط اما چه میتوان کرد؟
آیندهای، تاریکتر از امروز
با روند فعلی نابودی جنگلهای کشور، نمیتوان آیندهای برای این عرصههای سبز متصور بود که امروز شاید در مجموع کمتر از هشت میلیون هکتار از آنها باقی مانده باشند. روند نابودی نیز با شیب تندی به پیش میرود و برای تغییر و اصلاح، فرصت اندکی باقی است (نگاه کنید به دو نمودار پایین؛ روند تخریب هیرکانی و زاگرس با استناد به آمار در دسترس).
تجربههای جوامع مختلف از آمریکا و انگلستان از حدود ۲۰۰ سال پیش تا مکزیک و هند در روزگار کنونی نشان میدهد که بدون فشار جامعه، مطالبهگری و نیز پرداخت هزینههای گاه سنگین، دولتها برای حفظ محیطزیست داوطلبانه قدمی برنمیدارند.
بهعنوان مثال در دهه ۷۰ میلادی در هند، جنبش چیپکو (Chipko Movement) با تشکیل زنجیرههای انسانی و در آغوش گرفتن درختان توانست دولت را وادار کند برای سالها قطع تجاری جنگلهای هیمالیا را ممنوع اعلام کند.
همچنین در جنبش سایلِنت وَلی (Silent Valley Movement)، کمپین گسترده شهروندان، دانشگاهیان و فعالان محیطزیست موجب شد پروژه ساخت سد لغو شود و این منطقه بهعنوان آخرین جنگل بارانی ایالت کرالا (Kerala) بهطور رسمی به پارک ملی تبدیل شود.
در ایران، دیدهبانی مدام مردم با بهرهگیری از امکانات رایگان، بهروز و برخط (مانند استفاده از تصاویر FIRMS برای آتشسوزی در منابع طبیعی)، کنترل آنها با واقعیتهای روی زمین و هشدارهای فراگیر در شبکههای اجتماعی میتواند قدم کوچکی باشد برای مهار حریق در ساعات یا روزهای نخست.
راهاندازی کمپینها و پروژههای عملی صیانت از عرصههای طبیعی با اتکا و استناد به تجربههای جهانی میتواند نیرویی جمعی بسازد که هم فشار اجتماعی برای پاسخگویی را افزایش دهد، ماشین تخریب را از شتاب بیندازد و مسیر اقدامی موثر را هموارتر کند.
سرنوشت مردمان ساکن در ایران به بقای طبیعت آن وابسته است و ناگزیر برای حفاظتش چارهای نیست جز آستین بالا زدن و وارد گود شدن. در این راه گاه باید با سلبریتیهایی نیز کُشتی گرفت که از مبلغان این یا آن جریان سیاسیاند و هر اقدام عملی را اگر به ضرر کارفرمایانشان باشد با ایز گم کردن به بیراهه میکشند. اما برای نجات کشور و آینده خویش راهی نیست جز کشتی گرفتن، مقاومت مستمر و سینه سپر کردن مقابل تاراجگران میراث طبیعی ایران!
یافتههای پژوهشی تازه درباره تجربیات کارکنان زن در یک دانشگاه دولتی ایران نشان میدهد زنان شاغل با وجود تحصیلات بالا، همچنان با پدیده «سقف شیشهای» و تبعیض پنهان در مسیر ارتقای شغلی خود روبهرو هستند.
حسنرضا یوسفوند و عظیمهالسادات عبدالهی، اعضای هیات علمی گروه جامعهشناسی دانشگاه پیام نور تهران، در این پژوهش به بررسی پدیده سقف شیشهای و موانع ارتقای شغلی زنان در محیطهای آکادمیک علیرغم برخورداری از تجربه و مدارک تحصیلی مشابه با همکاران مرد پرداختند.
در این پژوهش سقف شیشهای بهعنوان مانعی نامرئی تعریف شده که مسیر ارتقای زنان را محدود میکند و در قالب معیارهای پنهان در انتصابها و شبکههای غیررسمی قدرت خود را نشان میدهد؛ فرآیندی که به شکل ساختاری و نامحسوس زنان را از رسیدن به موقعیتهای مدیریتی بازمیدارد.
این تحقیق که در آخرین شماره نشریه «پژوهشهای راهبردی مسائل اجتماعی» منتشر شد، بر پایه مصاحبه با کارکنان زن در ساختار اداری دانشگاه پیام نور اصفهان انجام گرفت.
معیارهای پنهان و شبکههای غیررسمی مردانه
زنان در این تحقیق از «معیارهای پنهان در انتصابها» بهعنوان یکی از نمودهای اصلی پدیده سقف شیشهای یاد کردند؛ شاخصهایی مثل انتظار ناگفته برای حضور بعد از ساعت اداری یا مشارکت در نشستهای غیررسمی که عملا به نفع مردان تمام میشود.
یکی از زنان مشارکتکننده در این تحقیق گفت هرچند «در ظاهر همه چیز بر اساس شایستگی است، اما در واقعیت، معیارهای دیگری هم هست که هیچجا نوشته نشده؛ مثلا توانایی حضور در جلسات بعد از ساعت اداری.»
کلیشههای جنسیتی و بیارزشسازی دستاوردها
یافتههای این پژوهش حاکی از آن است که کلیشههای ریشهدار درباره «زنانه» و «مردانه» بودن شغلها هنوز در تقسیم کارهای اداری نقشی برجسته ایفا میکنند و زنان بیشتر برای کارهای مراقبتی و پشتیبانی در نظر گرفته میشوند.
به باور پژوهشگران، این رویکرد «کلیشههای جنسیتی را بازتولید کرده و زنان را به وظایف "زنانه" محدود میکند؛ در حالی که مردان از این انتظارات معاف هستند».
یکی از زنان شاغل از تجربه خود چنین گفت: «من کارمند روابط عمومی هستم؛ اما جالب است که هر وقت مهمانی یا جلسهای هست، انتظار میرود من پذیرایی کنم، اتاق را مرتب کنم؛ در حالی که از همکاران مرد همرتبهام چنین انتظاری نیست.»
در این مقاله آمده است زنان باید در محیط کار «حامی و مهربان» باشند، در حالی که از مردان «قاطعیت» و «ریسکپذیری» انتظار میرود؛ فرآیندی که به گفته پژوهشگران، خودبهخود زنان را از موقعیتهای رسمی رهبری کنار میزند.
در همین حال، دستاوردهای حرفهای زنان به شکل نامحسوسی بیارزش تلقی میشوند؛ موفقیتهای آنها اغلب به «شانس» و «رابطه» نسبت داده میشود، در حالی که عملکرد مشابه مردان نشانهای از «توانمندی» و «شایستگی» به حساب میآید.
بار دوگانه کار و خانواده و فرسایش انگیزه زنان
زنان در این تحقیق از بار دوگانه وظایف شغلی و مسئولیتهای خانوادگی گفتند؛ از ساعت کاری سختگیرانه گرفته تا نبود امکان دورکاری و خدمات حمایتی مانند مهدکودک.
به گفته پژوهشگران، در برخی موارد مدیران با اشاره به نقش مادری کارمندان زن، مانع ارتقای شغلی آنان میشوند و این پیام را میدهند که خانواده باید «اولویت» او باشد.
بر اساس یافتههای پژوهش، نتیجه این وضعیت تنها کند شدن مسیر ارتقای شغلی زنان نیست؛ این موانع به «فرسایش تدریجی انگیزه و خودباوری» زنان منجر میشود و احساس نالایق بودن و تردید نسبت به تواناییها را در آنها تقویت میکند.
لزوم اصلاح ساختارهای سازمانی، فرهنگی و روانشناختی
پژوهشگران تاکید کردند راه برابری از تغییر رویههای ساختاری و فرهنگی میگذرد، نه فقط از تکیه بر تلاش فردی زنان.
اولین گام در این مسیر، شفاف کردن معیارهای انتصاب و ارتقای شغلی است؛ یعنی سازمانها باید بهروشنی اعلام کنند برای هر پست مدیریتی چه شرایط، امتیازها و سابقهای لازم است و این معیارها برای زنان و مردان بهصورت یکسان به اجرا درآیند.
این پژوهش بر ضرورت اصلاح فرایندهای انتصاب، حمایت از توازن مسئولیتهای شغلی-خانوادگی و آموزش آگاهی جنسیتی تاکید دارد.
به بیان دیگر، تا زمانی که انتصابها بر پایه روابط غیررسمی، سلیقه مدیران بالادستی یا حضور در جمعهای محدود انجام شود، نابرابری در ارتقای شغلی زنان ادامه پیدا خواهد کرد.
محققان همچنین بهکارگیری «سیاستهای انعطافپذیر» را ضروری دانستند؛ سیاستهایی مانند امکان دورکاری در شرایط خاص و فراهم کردن خدمات مراقبت از کودک در محیط کار یا نزدیک به آن.
محور مهم بعدی در این مسیر، آموزش «آگاهی جنسیتی» برای مدیران و کارکنان است. پژوهش نشان میدهد بسیاری از کلیشهها و قضاوتهای منفی درباره زنان و مادران شاغل، در ذهن مدیران و همکاران به شکل «باورهای عادی» جا افتاده و نهادینه شده است.
این نتایج بر پایه روایت ۱۳ زن شاغل در بخشهای مختلف اداری دانشگاه پیام نور اصفهان به دست آمد.
به گفته پژوهشگران، تجربه این زنان بازتابی از شرایطی است که در بخش بزرگی از نهادهای آکادمیک ایران وجود دارد؛ تا زمانی که سقف شیشهای و تبعیض پنهان در فرهنگ سازمانی پابرجا باشد، مسیر ارتقای شغلی برابر برای زنان مسدود خواهد ماند.
همزمان با تشدید عملیات دریایی ارتش آمریکا در سواحل ونزوئلا و افزایش نگرانیها درباره قانونی بودن این حملات، بحث درباره اینکه آیا واشینگتن باید برای «تغییر رژیم» در کاراکاس اقدام کند، وارد مرحلهای تنشآلود شده و اختلاف میان جمهوریخواهان در کنگره را آشکارتر کرده است.
بخشی از جمهوریخواهان میگویند پیوندهای دولت نیکولاس مادورو با تهران، همراه با روابطش با چین و روسیه، تهدیدی مستقیم برای امنیت ملی ایالات متحده ایجاد کرده است و مداخله آمریکا را توجیهپذیر میکند، در حالی که گروهی دیگر از همان حزب هشدار میدهند که ایالات متحده در مسیر تکرار اشتباهات پرهزینه گذشته، از عراق تا لیبی، گام میگذارد.
استدلال موافقان فشار حداکثری
بخشی از نمایندگان جمهوریخواه معتقدند شرایط برای بازتعریف سیاست ایالات متحده در قبال ونزوئلا مهیا است.
بری مور، نماینده جمهوریخواه از آلاباما، میگوید: «اگر به متحدان مادورو نگاه کنید، او به ایران، چین و روسیه وصل است، اینها دوستان ما نیستند. ما میدانیم این کشورها هیچ کاری برای کمک به ما نمیکنند. رییسجمهوری ترامپ متوجه شده که اینجا یک فرصت وجود دارد.» مایکل باومگاردنر، نماینده جمهوریخواه از واشینگتن، نیز مادورو را «حاکمی نامشروع و خطرناک برای نیمکره غربی» توصیف میکند و باور دارد که تغییر قدرت در کاراکاس «در راستای منافع امنیت ملی آمریکا» خواهد بود.
این گروه از قانونگذاران با اشاره به نزدیکی مادورو با تهران و حضور شبکههای قاچاق مواد مخدر مورد حمایت دولت ونزوئلا، معتقدند اگر واشینگتن اکنون دست به کار نشود، فرصت «مهار نفوذ رقبای راهبردی» را از دست خواهد داد.
در طیف جمهوریخواهان، گروهی قابل توجه بهطور فزایندهای نسبت به ایده دخالت مستقیم آمریکا در ونزوئلا بدبین شدهاند و این بدبینی کمتر از یک نگرانی صرف سیاسی است؛ بلکه بر تجربههای تلخی بنا شده که ایالات متحده در طول دو دهه گذشته در خاورمیانه پشت سر گذاشته است.
آنان معتقدند هرچند مادورو رهبری مستبد و بیثباتکننده است، اما ورود مستقیم آمریکا برای جابهجایی او نه تنها تضمینی برای موفقیت ندارد، بلکه به احتمال زیاد واشینگتن را وارد همان چرخهای میکند که در عراق، لیبی و افغانستان شاهد آن بود: آغاز دخالت با هدف «اصلاح»، اما پایان یافتن آن با خلاء قدرت، هرجومرج گسترده، هزینههای مالی سرسامآور، و بحرانهای سیاسی طولانیمدت که اثرات آنها دههها ادامه مییابد.
این گروه بر این باورند که شرایط اجتماعی و ساختار نهادی ونزوئلا، بهدلیل فساد مزمن، فروپاشی خدمات عمومی و وابستگی اقتصادی شدید به بازیگران غیررسمی، هرگونه مداخله را از همان ابتدا در معرض شکست قرار میدهد.
از نگاه این جناح، بهترین مسیر برای ایالات متحده نه ورود نظامی و نه تلاش برای مهندسی سیاسی از بیرون، بلکه تمرکز بر تضعیف شبکههای قدرتی است که بقای مادورو را ممکن میکنند.
آنان میگویند اگر وایشنگتن بتواند جریان مالی و لجستیکی کارتلهای مواد مخدر، گروههای مسلح وابسته و حلقههای فساد اقتصادی را هدف قرار دهد، بدون اینکه خود را درگیر تغییر حکومت کند، بنیانهای رژیم بهطور طبیعی دچار سستی خواهد شد و زمینه برای یک تحول درونی فراهم میشود.
از دیدگاه این طیف، سیاست خارجی موثر در ونزوئلا باید بر کاهش هزینههای مستقیم آمریکا، جلوگیری از درگیری بلندمدت و واگذاری مسئولیت تغییر سیاسی به جامعه و نهادهای داخلی ونزوئلا استوار باشد؛ رویکردی که آنها آن را راهی محتاطانهتر، پایدارتر و کمتر پرهزینه میدانند.
درحالیکه واشینگتن فشارهای سیاسی و نظامی خود را بر دولت مادورو افزایش داده، بازار جهانی نفت تصویر متفاوتی از تاثیر این سیاستها ارائه میدهد. جدیدترین دادههای تجاری نشان میدهد صادرات نفت ونزوئلا نهتنها کاهش نیافته، بلکه در ماه نوامبر به حدود ۹۲۱ هزار بشکه در روز رسیده است؛ رقمی که سومین میانگین ماهانه بالای سال را ثبت میکند و نشان میدهد شبکه انرژی ونزوئلا هنوز توانسته در برابر فشارهای خارجی انعطافپذیر بماند.
بخش عمده این صادرات همچنان راهی چین میشود و نزدیک به ۸۰ درصد از کل نفت خارجشده از این کشور را شامل میشود؛ موضوعی که نقش پکن را بهعنوان مشتری اصلی و تکیهگاه اقتصادی مادورو تثبیت میکند.
در عین حال، آمارها حاکی از افزایش صادرات به ایالات متحده نیز هست. حدود ۱۵۰ هزار بشکه در روز که از مسیر همکاری میان PDVSA و شرکت شورون و تحت مجوز محدود وزارت خزانهداری انجام میشود. کوبا نیز مطابق روند سالهای گذشته سهم خود را در قالب نفت خام، بنزین و سوخت جت دریافت کرده و عملا در حلقه مصرفکنندگان ثابت نفت ونزوئلا باقی مانده است.
حملات دریایی و فشار داخلی بر دولت ترامپ
همزمان با افزایش تنشها در اطراف ونزوئلا، یک بحران موازی در واشینگتن در حال شکلگیری است؛ بحرانی که مستقیما موقعیت وزیر دفاع، پیت هگست، را زیر فشار برده و فضای سیاسی را پیچیدهتر کرده است.
گزارشهای رسانهای درباره عملیاتهای دریایی اخیر ارتش آمریکا نشان میدهد در یکی از حملات، قایقی که هدف موشک قرار گرفته بود، پس از انفجار اولیه نیز بار دیگر مورد حمله قرار گرفته؛ اقدامی که در ادبیات نظامی به «حمله دو مرحلهای» شناخته میشود و میتواند بهعنوان مصداق بالقوه نقض قوانین جنگی تلقی شود.
کارشناسان حقوق بینالملل تاکید میکنند که این نوع هدفگیری، اگر عمدی و دستورمند بوده باشد، ممکن است در چارچوب قوانین بینالمللی به «جنایت جنگی» تعبیر شود.
در واکنش به این گزارشها، هگست تاکنون هیچ موضعگیری مشخصی ارائه نکرده و از بیان انکار صریح خودداری کرده است؛ امری که فضای تردید و فشار سیاسی را تشدید کرده است. افزون بر این، رفتارهای رسانهای او، از جمله انتشار یک میم طنزآمیز درباره حمله به قایقهای مظنون، انتقادهای گستردهای را برانگیخته و بسیاری آن را نشانهای از بیمسئولیتی در مواجهه با موضوعی به حساسیت عملیات مرگبار نظامی دانستهاند.
این واکنشها محدود به مخالفان سیاسی دولت نبوده و حتی در میان بخشهایی از پایگاه محافظهکار و رهبران مذهبی نیز انتقاداتی مبنی بر «غیرمسیحی» و «خونخواهانه» بودن این رفتار مطرح شده است.
در مجموع، همزمان شدن این بحران اخلاقی و حقوقی با فشارهای فزاینده در سیاست خارجی، دولت ترامپ را در موقعیتی قرار داده که باید هم اعتبار بینالمللی خود را مدیریت کند و هم شکافهای داخلی پیرامون فرماندهی نظامی را کاهش دهد؛ چالشی که ممکن است پیامدهای آن فراتر از بحران ونزوئلا امتداد یابد.
آنچه امروز در واشینگتن جریان دارد، نه صرفا یک اختلاف نظر درباره ونزوئلا، بلکه رویارویی دو نگاه متفاوت به نقش آمریکا در جهان است.
دولت ترامپ استدلال میکند که نزدیکی مادورو به قدرتهای رقیب، از جمله چین و روسیه، و روابط عمیق او با شبکههای منطقهای، تهدیدی استراتژیک را درست در چند صد کیلومتری سواحل آمریکا ایجاد کرده است و ایالات متحده نمیتواند در برابر این تحول بیتفاوت بماند. اما در مقابل، طیف رو به گسترشی از جمهوریخواهان محتاط و تقریبا تمامی دموکراتها یادآوری میکنند که واشینگتن در دهههای اخیر بارها با تصور «مهار تهدید»، وارد چرخههایی شده که خروج از آنها بسیار دشوارتر از ورود بوده است.
این عده هشدار میدهند که آمریکای لاتین، با بافت سیاسی متفاوت و سابقه تاریخی پیچیدهاش، میتواند میدان تازهای از بیثباتی برای ایالات متحده رقم بزند.
اکنون سیاست خارجی دولت ترامپ زیر سایه سه عامل همزمان شکل میگیرد: حملات دریایی بحثبرانگیز، تحقیقات فزاینده در کنگره، و تنشهای اقتصادی و ژئوپلیتیک با ونزوئلا. ترکیب این سه عامل، شرایطی ایجاد کرده که در آن هر تصمیم میتواند پیامدهایی فراتر از بحران کنونی داشته باشد؛ چه برای منطقه و چه برای موقعیت آمریکا در جهان.
دو سال جنگ پیاپی در خاورمیانه، در کنار ویرانی گسترده، شکافهایی کمسابقه برای تغییر در غزه، لبنان، سوریه و ایران ایجاد کرد؛ اما واشینگتنپست گزارش میدهد که این فرصتها بهدلیل تعلل و سیاستگذاری نادرست آمریکا، اسرائیل و دولتهای عربی در آستانه نابودی است.
یک مقام ارشد دفاعی اسرائیل به این روزنامه گفته است: «همه چیز متوقف شده.» او هشدار داد که دیپلماسی نتوانسته از آشفتگی ایران و متحدانش استفاده کند و «تمام جبهههای خاورمیانه همچنان باز هستند». غزه هنوز عمدتاً تحت کنترل حماس است، لبنان حاکمیت کامل خود را از حزبالله پس نگرفته و [حکومت] ایران نیز در حال بازسازی توان نظامیاش است.
بهنوشته واشینگتنپست، طرح صلح دونالد ترامپ که جنگ اسرائیل و غزه را پایان داد، امیدهایی برای تحولات گسترده ایجاد کرد؛ اما پیگیری ناکافی از سوی واشینگتن و متحدان منطقهای باعث شده بیشتر مفاد طرح ۲۰ مادهای ترامپ، جز آزادی تمام گروگانهای زنده اسرائیلی، عملاً بیاثر بماند.
اسرائیل در کارزارهای اخیر خود علیه حماس، حزبالله و [حکومت] ایران به موفقیتهای نظامی مهمی دست یافت؛ اما رابرت ستلاُف، مدیر اندیشکده واشینگتن، به این روزنامه گفته است اسرائیل نتوانسته این پیروزیها را به «دستاورد سیاسی» تبدیل کند و «اینها فرصتهای از دسترفتهای هستند که تأسفآور و ناگوارند.»
این گزارش میافزاید غزه نمونه روشنی از محدودیت راهحل نظامی است: بیش از ۷۰ هزار فلسطینی کشته شدند، اما حماس همچنان نیمی از غزه را ـ که حدود ۸۵ درصد جمعیت آنجا زندگی میکنند ـ کنترل میکند.
طرح ترامپ برای تشکیل «نیروی بینالمللی ثبات» جهت خلع سلاح حماس و ایجاد یک «هیئت صلح» برای بازسازی، هنوز در حد یک طرح روی کاغذ باقی مانده است.
کشورهایی مانند اندونزی و آذربایجان که وعده مشارکت در نیروی بینالمللی داده بودند، از این برنامه عقبنشینی کردهاند و کشورهای کمککننده نیز آغاز بازسازی را به ایجاد امنیت پایدار مشروط کردهاند. پیشنهاد جرد کوشنر برای «ایجاد جایگزینهایی از جوامع امن در نیمی از غزه که تحت کنترل ارتش اسرائیل است» هم با تردید جدی همراه شده است.
بهگفته این روزنامه، تنها نیرویی که قادر است بهطور موثر حماس را خلع سلاح کند، فلسطینیها هستند؛ البته در همکاری با نسخه اصلاحشدهای از تشکیلات خودگردان.
بسیاری از مقامهای امنیتی اسرائیل نیز با این ارزیابی موافقاند. واشینگتنپست مینویسد ترامپ باید این واقعیت را بپذیرد، وگرنه طرح او در غزه فرو میپاشد.
به نوشته این روزنامه، شکست نظامی حزبالله فرصتی تاریخی برای بازگشت حاکمیت دولت لبنان بود؛ فرصتی که با انتخاب جوزف عون بهعنوان رییسجمهوری تقویت شد. اما دولت لبنان نتوانسته تعهد خود برای خلع سلاح حزبالله در شمال رودخانه لیتانی را اجرا کند.
اسرائیل همچنان اهداف حزبالله را بمباران میکند، اما بهگفته تحلیلگران، این چرخه «چمنزنی» نمیتواند جایگزین راهحل سیاسی شود.
لبنان نشانههایی از تمایل به مذاکره با اسرائیل بروز داده، اما تلآویو هنوز پاسخ مثبت نداده است. ستلاُف میگوید اکنون «یک فرصت واقعی» برای گفتوگو وجود دارد، اما اسرائیل باید «نه را به بله تبدیل کند».
در این زمینه البته، چهارشنبه ۱۲ آذر خبری منتشر شد که در آن اعلام شد دیپلماتهای اسرائیل و لبنان برای نخستین بار از سال ۱۹۹۳ در نشستی مستقیم و علنی با میانجیگری آمریکا دیدار کردند؛ گفتوگویی که با هدف کاهش تنشهای مرزی و بررسی همکاریهای اقتصادی برای ثبات جنوب لبنان انجام شد. این نشست چهارشنبه ۱۲ آذرماه در ناقوره، در مرز دو کشور برگزار شد.
واشینگتنپست مینویسد ترامپ روابط با احمد الشرع، رییسجمهوری موقت سوریه، را شخصاً دنبال کرده و خواستار توافق امنیتی میان دمشق و اسرائیل است؛ اما اسرائیل نگران از دست دادن آزادی عمل نظامی خود در سوریه است.
در ایران نیز، با وجود اعلام آمادگی تهران برای گفتوگو ـ پیامی که از طریق بنسلمان به واشینگتن منتقل شد ـ هیچ مسیر دیپلماتیک مشخصی شکل نگرفته است.
ترامپ بهدنبال ایفای نقش میانجی جهانی است؛ اما بهنوشته واشینگتنپست، اعتبار او زمانی تقویت میشود که نشان دهد علاوه بر اعلام طرحهای بزرگ، قادر است آنها را عملی کند. در غیر این صورت، «لحظه تاریخی فرصت در خاورمیانه» به سرعت از دست خواهد رفت.
همزمان با عملیات دریایی دولت ترامپ علیه قایقهای قاچاقچیان در دریای کارائیب و تدارک نظامی آمریکا در نزدیکی ونزوئلا، بحث درباره اینکه که آیا واشینگتن باید برای «تغییر رژیم» در کاراکاس اقدام کند، اختلاف میان جمهوریخواهان در کنگره را بیش از پیش آشکار کرده است.
بخشی از جمهوریخواهان میگویند پیوندهای دولت نیکولاس مادورو با تهران، در کنار روابطش با چین و روسیه، تهدیدی مستقیم علیه امنیت ملی ایالات متحده ایجاد کرده و مداخله آمریکا را توجیهپذیر میکند. این در حالی است که گروهی دیگر از همان حزب هشدار میدهند که ایالات متحده در مسیر تکرار اشتباهات پرهزینه گذشته، از عراق تا لیبی، گام میگذارد.
استدلال موافقان فشار حداکثری: «مادورو متحد ایران، چین و روسیه است»
بخشی از نمایندگان جمهوریخواه معتقدند شرایط برای بازتعریف سیاست ایالات متحده در قبال ونزوئلا مهیا است.
بری مور، نماینده جمهوریخواه آلاباما میگوید: «اگر به متحدان مادورو نگاه کنید، او به ایران، چین و روسیه وصل است؛ اینها دوستان ما نیستند. ما میدانیم این کشورها هیچ کاری برای کمک به ما نمیکنند. رییسجمهوری ترامپ متوجه شده که اینجا یک فرصت وجود دارد.»
مایکل باومگاردنر، نماینده جمهوریخواه ایالت واشینگتن نیز مادورو را «حاکمی نامشروع و خطرناک برای نیمکره غربی» توصیف میکند و باور دارد که تغییر قدرت در کاراکاس «در راستای منافع امنیت ملی آمریکا» خواهد بود.
این گروه از قانونگذاران با اشاره به نزدیکی مادورو با تهران و حضور شبکههای قاچاق مواد مخدر مورد حمایت دولت ونزوئلا، معتقدند اگر واشینگتن اکنون دست به کار نشود، فرصت «مهار نفوذ رقبای راهبردی» را از دست خواهد داد.
هشدار جمهوریخواهان مخالف درباره تکرار مداخلات خارجی پرهزینه
تعداد قابل توجهی از جمهوریخواهان بهطور فزاینده نسبت به ایده دخالت مستقیم آمریکا در ونزوئلا بدبین شدهاند. این بدبینی یک نگرانی صرف سیاسی نیست؛ بلکه بر تجربههای تلخی بنا شده که ایالات متحده در طول دو دهه گذشته در خاورمیانه پشت سر گذاشته است. آنان معتقدند هرچند مادورو رهبری مستبد و بیثباتکننده است، اما ورود مستقیم آمریکا برای جابهجایی او نه تنها تضمینی برای موفقیت ندارد، بلکه به احتمال زیاد واشینگتن را وارد همان چرخهای میکند که در عراق، لیبی و افغانستان شاهد آن بود؛ آغاز دخالت با هدف «اصلاح» که در نهایت پایان یافتن آن با خلأ قدرت، هرج ومرج گسترده، هزینههای مالی سرسامآور، و بحرانهای سیاسی طولانیمدت همراه خواهد بود. این گروه بر این باورند که شرایط اجتماعی و ساختار نهادی ونزوئلا، به دلیل فساد مزمن، فروپاشی خدمات عمومی و وابستگی اقتصادی شدید به بازیگران غیررسمی، هرگونه مداخله را از همان ابتدا در معرض شکست قرار میدهد.
از نگاه این جناح، بهترین مسیر برای ایالات متحده نه ورود نظامی و نه تلاش برای مهندسی سیاسی از بیرون، بلکه تمرکز بر تضعیف شبکههای قدرتی است که بقای مادورو را ممکن میکنند. آنان میگویند اگر واشینگتن بتواند جریان مالی و لجستیکی کارتلهای مواد مخدر، گروههای مسلح وابسته و حلقههای فساد اقتصادی را هدف قرار دهد، بدون اینکه خود را درگیر تغییر حکومت کند، بنیانهای رژیم بهطور طبیعی دچار سستی خواهد شد و زمینه برای یک تحول درونی فراهم میشود. از دیدگاه این طیف، سیاست خارجی مؤثر در ونزوئلا باید بر کاهش هزینههای مستقیم آمریکا، جلوگیری از درگیری بلندمدت و واگذاری مسئولیت تغییر سیاسی به جامعه و نهادهای داخلی ونزوئلا استوار باشد؛ رویکردی که آنها آن را راهی محتاطانهتر، پایدارتر و کمتر پرهزینه میدانند.
جهش صادرات نفت ونزوئلا با وجود فشارهای فزاینده واشینگتن
درحالیکه واشینگتن فشارهای سیاسی و نظامی خود را بر دولت مادورو افزایش داده، بازار جهانی نفت تصویر متفاوتی از تاثیر این سیاستها ارائه میدهد. جدیدترین دادههای تجاری نشان میدهد صادرات نفت ونزوئلا نه تنها کاهش نیافته، بلکه در ماه نوامبر به حدود ۹۲۱ هزار بشکه در روز رسیده است؛ رقمی که سومین میانگین ماهانه بالای سال را ثبت میکند و نشان میدهد شبکه انرژی ونزوئلا توانسته در برابر فشارهای خارجی انعطافپذیر بماند.
نزدیک به ۸۰ درصد این صادرات همچنان راهی چین میشود؛ موضوعی که نقش پکن را به عنوان مشتری اصلی و تکیهگاه اقتصادی مادورو تثبیت میکند. در عین حال، آمارها افزایش صادرات به ایالات متحده را نیز (حدود ۱۵۰ هزار بشکه در روز) نشان میدهد. این صادرات از مسیر همکاری میان PDVSA و شرکت شورون و تحت مجوز محدود وزارت خزانهداری انجام میشود. کوبا نیز مطابق روند سالهای گذشته سهم خود را در قالب نفت خام، بنزین و سوخت جت دریافت کرده و عملاً در حلقه مصرفکنندگان ثابت نفت ونزوئلا باقی مانده است.
بحران هگست؛ حملات دریایی و فشار داخلی بر دولت ترامپ
همزمان با افزایش تنشها در اطراف ونزوئلا، یک بحران موازی در واشینگتن در حال شکلگیری است؛ بحرانی که مستقیماً وزیر جنگ، پیت هگست، را زیر فشار برده و فضای سیاسی را پیچیدهتر کرده است. گزارشهای رسانهای درباره عملیات دریایی اخیر ارتش آمریکا نشان میدهد در یکی از حملات، قایقی که هدف موشک قرار گرفته بود، پس از انفجار اولیه نیز بار دیگر مورد حمله قرار گرفت؛ اقدامی که در ادبیات نظامی به «حمله دو مرحلهای» شناخته میشود و میتواند بهعنوان مصداق بالقوه نقض قوانین جنگی تلقی شود. کارشناسان حقوق بینالملل تاکید میکنند که این نوع حمله اگر عمدی بوده، ممکن است در چارچوب قوانین بینالمللی به «جنایت جنگی» تعبیر شود.
در واکنش به این گزارشها، هگست تاکنون هیچ موضعگیری مشخصی ارائه نکرده و از رد صریح آن خودداری کرده است؛ امری که فضای تردید و فشار سیاسی را تشدید کرده است. افزون بر این، رفتارهای رسانهای او، از جمله انتشار یک متن طنزآمیز درباره حمله به قایقهای مظنون، انتقادات گستردهای را برانگیخته و بسیاری آن را نشانهای از بیمسئولیتی در مواجهه با موضوعی به حساسیت عملیات مرگبار نظامی دانستهاند. این واکنشها محدود به مخالفان سیاسی دولت نبوده و حتی در میان بخشهایی از پایگاه محافظهکاران و رهبران مذهبی نیز انتقاداتی مبنی بر «غیرمسیحی» و «خونخواهانه» بودن این رفتار مطرح شده است.
در مجموع، همزمان شدن این بحران اخلاقی و حقوقی با فشارهای فزاینده در سیاست خارجی، دولت ترامپ را در موقعیتی قرار داده که باید هم اعتبار بینالمللی خود را مدیریت کند و هم شکافهای داخلی پیرامون فرماندهی نظامی را کاهش دهد؛ چالشی که ممکن است پیامدهای آن فراتر از بحران ونزوئلا امتداد یابد.
ابهام در سیاست و اختلاف در کنگره
آنچه امروز در واشینگتن جریان دارد، نه صرفاً یک اختلاف نظر درباره ونزوئلا، بلکه رویارویی دو نگاه متفاوت به نقش آمریکا در جهان است. دولت ترامپ استدلال میکند که نزدیکی مادورو به قدرتهای رقیب، از جمله چین و روسیه، و روابط عمیق او با شبکههای منطقهای، تهدیدی استراتژیک را درست در چند صد مایلی سواحل آمریکا ایجاد کرده و ایالات متحده نمیتواند در برابر این تحول بیتفاوت بماند. اما در مقابل، طیف رو به گسترشی از جمهوریخواهان محتاط و تقریباً تمامی دموکراتها یادآوری میکنند که واشینگتن در دهههای اخیر بارها با تصور «مهار تهدید»، وارد چرخههایی شده که خروج از آنها بسیار دشوارتر از ورود بوده است؛ و هشدار میدهند که آمریکای لاتین، با بافت سیاسی متفاوت و سابقه تاریخی پیچیدهاش، میتواند میدان تازهای از بیثباتی برای ایالات متحده رقم بزند.
اکنون سیاست خارجی دولت ترامپ زیر سایه سه عامل همزمان شکل میگیرد: حملات دریایی بحثبرانگیز، تحقیقات فزاینده در کنگره، و تنشهای اقتصادی و ژئوپلیتیک با ونزوئلا. ترکیب این سه عامل، شرایطی ایجاد کرده که در آن هر تصمیم میتواند پیامدهایی فراتر از بحران کنونی، چه برای منطقه و چه برای موقعیت آمریکا در جهان، داشته باشد.
به نظر میرسد مهمترین هدف بنیامین نتانیاهو از سفر آتی به آمریکا، کسب چراغ سبز از دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، برای پیشبرد «کار ناتمام» خود است؛ یعنی نابودی کامل نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی و در نهایت حرکت به سمت سرنگونی خودِ جمهوری اسلامی و طراحی خاورمیانهای جدید.
از زمانی که ترامپ دوباره به قدرت بازگشت، همکاری او و اسرائیل علیه جمهوری اسلامی و نیروهای وابسته به آن به قدری نزدیک بوده است که نتانیاهو بارها تاکید کرده اسرائیل هرگز دوستی مانند ترامپ در کاخ سفید نداشته است. ترکیب ترامپ–نتانیاهو، کابوس رهبر جمهوری اسلامی است.
رسانههای اسرائیلی این روزها درباره سفر پیشروی نتانیاهو به آمریکا و پنجمین دیدار او با ترامپ از زمان بازگشت مجدد ترامپ به قدرت، گزارشهای گستردهای منتشر کردهاند. به نظر میرسد نتانیاهو در این سفر بهدنبال کسب مجوز برای چند اقدام نظامی مهم است: نخست، حمله به حزبالله لبنان که از نگاه اسرائیل هنوز خلع سلاح نشده و اسرائیل اکنون قصد دارد این کار را بهزور انجام دهد؛ دوم، حملهای گستردهتر و سنگینتر علیه جمهوری اسلامی و شاید هم حملهای غافلگیرانه به حشدالشعبی در عراق، دیگر نیروی نیابتی جمهوری اسلامی.
رسانههای اسرائیلی تاکید میکنند که نتانیاهو برای مشورت و هماهنگی با ترامپ درباره مجموعهای از اقدامات نظامی احتمالی شامل حمله به جمهوری اسلامی و حتی سناریوی سرنگونی آن راهی واشینگتن میشود. تجربه نشان داده است که هر بار ترامپ و نتانیاهو دیدار کردهاند، تغییرات مهمی در خاورمیانه رخ داده است.
بر خلاف دولت بایدن که بارها مانع حمله اسرائیل به رفح، حزبالله و جمهوری اسلامی شده بود و تلاش داشت نتانیاهو را مهار کند، اسرائیل از زمان پیروزی ترامپ در انتخابات و حتی قبل از بازگشت رسمی او به کاخ سفید با دست بازتری علیه جمهوری اسلامی عمل کرده است؛ نمونهاش حمله آبان سال گذشته به دستکم ۲۰ هدف حساس در ایران، در حالی که چند ماه قبل از آن دولت بایدن تنها اجازه حمله به یک سایت اس-۳۰۰ در اصفهان را صادر کرده بود.
نتانیاهو در این سفر هدف روشنی دارد؛ تا زمانی که ترامپ در قدرت است، حداکثر همکاری ممکن را از او برای حمله به جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی آن، و حتی حرکت به سمت تغییر رژیم در ایران به دست آورد. او میداند که اکنون بهترین زمان برای این کار است، زیرا مشخص نیست جمهوریخواهان در انتخابات میاندورهای بتوانند اکثریت خود را در کنگره حفظ کنند. نگرانی نتانیاهو این است که اگر دموکراتها اکثریت را به دست آورند، دست ترامپ بسته شده و امکان همکاری آزادانه او با اسرائیل محدود شود. بنابراین، نتانیاهو تلاش خواهد کرد توافقهای لازم را همین حالا نهایی کند.
از نگاه اسرائیل، مخالفت جمهوری اسلامی با شروط سهگانه ترامپ (توقف غنیسازی، محدود کردن برنامه موشکی و پایان دادن به حمایت از نیروهای نیابتی) نشان میدهد که توافقی میان دو کشور در کار نخواهد بود و بنابراین احتمال درگیری افزایش یافته است. در این شرایط، نتانیاهو انتظار دارد ترامپ بهطور کلی برنامه او را تایید کند، هرچند ممکن است آمریکا درباره زمانبندی یا برخی جزئیات دیدگاه متفاوتی داشته باشد. برای آمریکا، اولویتهایی همچون تعیین تکلیف جنگ اوکراین یا پرونده ونزوئلا اهمیت دارد، اما این اولویتها به معنی کنار گذاشتن حمایت از اسرائیل در برابر حزبالله یا جمهوری اسلامی نیست.
در ایران، برداشت مقامات جمهوری اسلامی از نوع جنگهای جدید آمریکا نیز از اساس نادرست به نظر میرسد. آمریکا دیگر تمایلی به جنگهای طولانی به سبک عراق و افغانستان ندارد، اما این به معنی پرهیز از عملیاتهای پرشدت کوتاه مدت نیست. تجربه حمله به تاسیسات هستهای فردو نشان داد که آمریکا به سمت اقداماتی حرکت میکند که بیشتر شبیه عملیات هستند تا جنگ: ضربات کوتاهمدت، سنگین، عمدتاً هوایی یا موشکی، بدون استفاده گسترده از نیروی زمینی. در سناریوی احتمالی حمله به ونزوئلا نیز همین الگو احتملا تکرار میشود: فشار شدید برای تغییر حکومت، و در صورت بینتیجه ماندن، حملهای کوتاه اما بسیار سنگین برای سرنگونی مادورو. با همین الگو، در صورت بروز درگیری میان آمریکا و جمهوری اسلامی نیز احتمالاً با یک عملیات سریع و پرشدت مواجه خواهیم بود، نه جنگی طولانی مدت.
در مقابل، اسرائیل راهبردی متفاوت دارد: حرکت تدریجی اما پیوسته به سمت تضعیف و نهایتاً ساقط کردن جمهوری اسلامی بدون اعلام رسمی این هدف. سخنان اخیر نتانیاهو خطاب به مردم ایران که گفته بود: «به خیابان بیایید، اسرائیل کنار شماست»، نشان میدهد هدف نهایی او سرنگونی جمهوری اسلامی است، هرچند قرار نیست اسرائیل بهطور مستقیم آن را انجام دهد. سیاست اسرائیل مبتنی بر وارد آوردن ضربات نظامی و امنیتی برای تضعیف ساختارهای سرکوب و تصمیمگیری ایران و فراهم کردن زمینه برای قیام مردم است.
در داخل ایران نیز نشانههای آشکاری از نگرانی شدید در میان مقامات جمهوری اسلامی دیده میشود. بسیاری از آنان صریحاً از احتمال حمله به رهبر جمهوری اسلامی یا فروپاشی ساختار قدرت سخن گفتهاند. فضای اجتماعی ایران نیز پر از پرسشهای مردم درباره احتمال سقوط نظام، حمله اسرائیل، زمانبندی اعتراضات و پیامدهای دوران پس از جمهوری اسلامی است. شکلگیری این میزان پرسشگری، ناشی از نارضایتیهای گسترده، خستگی عمومی و احساس قرار گرفتن جامعه در وضعیت «پیشاقیام» است؛ وضعیتی که در آن کوچکترین جرقهای میتواند انبارهای خشم و نارضایتی را شعلهور کند.
در حال حاضر، بخش بزرگی از جامعه ایران تنها یک پرسش اصلی دارد: «اینها چه زمانی میروند؟» تغییر ذائقه خبری جامعه نیز نشان میدهد که بیشتر مردم پیگیر اخبار مربوط به سرنوشت نظام سیاسی، وضعیت رهبر جمهوری اسلامی، احتمال اعتراضات، حمله اسرائیل و آینده ایران پس از جمهوری اسلامی هستند. فرسودگی عمومی و بیاعتمادی کامل به سازوکارهای رسمی باعث شده اخبار سیاسی متعارف دیگر برای مردم جذابیتی نداشته باشد.
به نظر میرسد جامعه ایران در شرایطی قرار گرفته که با وجود آرامش ظاهری، زیر پوست شهرها خشم و نارضایتی انباشته شده و هر لحظه ممکن است فوران کند. در چنین وضعیتی، که راه تغییر از مسیرهای انتخاباتی مسدودشده، به نظر میرسد در نهایت مردم ایران دیر یا زود به سمت قیام سرنگون کننده علیه جمهوری اسلامی خواهند رفت.