مردم هر کشوری برای اداره زندگی روزمره و برنامهریزی برای آینده، نیاز دارند به حکومت خود اعتماد کنند و احساس حداقلی از امنیت و ثبات داشته باشند؛ اما امروز وضعیت اکثر مردم ایران بهگونهای است که نه قادر به ساماندهی امور روزمره خود هستند و نه میتوانند برای آینده برنامهریزی کنند.
دشواری شرایط از این نیز فراتر رفته است: کشور و مردم در آستانه بازگشت تحریمهای سازمان ملل و در معرض خطر جدی وقوع جنگی دیگر قرار گرفتهاند.
در حالی که فرماندهان سپاه و مقامات جمهوری اسلامی میکوشند با سخنانی از قبیل «اگر هم جنگ شود، قوی هستیم»، مردم را آرام کنند و فریب بدهند، واقعیت این است که جامعهای که تنها چند ماه قبل شاهد یک جنگ بوده و حالا هم احتمال جدی وقوع جنگی دیگر را احساس میکند، چگونه میتواند احساس آرامش داشته باشد؟
این نظام وطنسوز کشور را در موقعیتی قرار داده که ممکن است ظرف کمتر از یک سال، دو جنگ تمامعیار را تجربه کند.
کدام نظام سیاسی را در جهان میتوان یافت که در عرض شش ماه نخست سال یک جنگ را بر مردمش تحمیل کرده باشد و در نیمه دوم همان سال، آنها را در معرض جنگی دیگر قرار دهد؟
تحریمهای سازمان ملل نیز که در آستانه بازگشت هستند، خود فاجعهای دیگر به شمار میروند.
در چنین شرایطی آیا مردم ایران حق ندارند خواستار سرنگونی نظامی باشند که امنیت، معیشت و جان آنها را قربانی کرده است؟
آنچه امروز کشور را در وضعیت بحرانی قرار داده، نتیجه سالها سیاستورزی ضدغربی جمهوری اسلامی است: آمریکاستیزی، اسرائیلستیزی و اخیرا اروپاستیزی.
نهتنها هیچ ارادهای در ساختار حاکمیت برای جلوگیری از بازگشت تحریمهای سازمان ملل دیده نمیشود، بلکه تصمیمات علی خامنهای، فرماندهان سپاه و دولت تحت امر آنها، مسیری را ترسیم کردهاند که بهزعم اکثر تحلیلگران، بازگشت تحریمهای بینالمللی و خطر جنگی جدید اجتنابناپذیر است.
حتی رسانههای وابسته به بیت رهبری و سپاه پاسداران نیز صراحتا از احتمال بالای وقوع جنگ صحبت میکنند.
روزنامه کیهان نوشته است که شرایط کشور عادی نیست و هر لحظه امکان آغاز جنگ وجود دارد.
رحیم صفوی، مشاور نظامی خامنهای، نیز اعلام کرده که «جنگ دیگری در راه است».
روزنامه جوان، وابسته به سپاه پاسداران، هشدار داده که باید تهدید تکرار حملات اسرائیل را جدی گرفت.
سعید خطیبزاده، معاون وزارت خارجه، هم در مصاحبهای که بعدا تحت فشار مجبور به پس گرفتن آن شد، از احتمال بالای جنگ سخن گفته است.
با توجه به تمام این نشانهها، بهوضوح میتوان دید که جمهوری اسلامی آماده است کشور را وارد دومین جنگ در کمتر از یک سال کند.
در عین حال، تحریمهای شورای امنیت در آستانه بازگشت هستند و مردم در شرایطی بسیار سخت، با تورم افسارگسیخته و در فقدان حداقلهای حیاتی نظیر آب و برق، روزگار میگذرانند.
جمهوری اسلامی در عرصه بینالمللی با اسرائیل و آمریکا در آستانه جنگ، با اروپا در اوج تنش، و با آژانس بینالمللی انرژی اتمی در جدال لفظی و عملی است.
سفارتخانههای اروپایی در تهران در حال تعطیلی یا کاهش سطح فعالیت خود هستند.
در صورت بازگشت تحریمهای سازمان ملل، ایران رسما بهعنوان تهدیدی برای صلح و امنیت بینالمللی معرفی خواهد شد و تمام کشورهای عضو سازمان ملل ملزم به اجرای تحریمها علیه تهران خواهند بود.
این یعنی نابودی زیرساختهای اقتصادی، انزوای کامل سیاسی، و فشار حداکثری بر مردم؛ این یعنی ایرانسوزی، وطنسوزی.
حتی خود مقامات نظام نیز بهطور ضمنی اذعان کردهاند که میشد از رسیدن به این وضعیت جلوگیری کرد.
حسن روحانی، رییس پیشین دولت جمهوری اسلامی، میگوید در دوره ریاستجمهوری جو بایدن، فرصت برای احیای برجام و کاهش تنشها وجود داشت، اما عدهای نگذاشتند توافق شود.
محمود واعظی، رییس دفتر روحانی، صراحتا اعلام کرده که خامنهای اجازه توافق با آمریکا را نداد.
امروز بهوضوح میتوان گفت که بسیاری از فجایع کنونی، از جنگ تا بازگشت تحریمها، مستقیما حاصل تصمیمات خامنهای و فرماندهان سپاه پاسداران هستند و مسئولان نظام و حامیان آنها نیز در بروز این وضعیت نقش دارند.
در اکثر کشورهای جهان اگر مردم از دولت و حکومت ناراضی باشند، در انتخابات بعدی میتوانند آنها را کنار بگذارند؛ اما در ایران نه انتخابات آزاد وجود دارد، نه همهپرسی مجاز است و نه حاکمان ناکارآمد حاضر به کنارهگیری هستند.
بنابراین، آیا مردم ایران حق ندارند برای تغییر، برای رهایی از حاکمیتی که نه توان اداره کشور را دارد و نه اراده رفع بحرانها را، اقدام کنند؟
در این نظام، فساد نهتنها نادیده گرفته میشود، بلکه تبدیل به شیوه حکومتداری شده است: فاسد باش، اما وفادار باش.
چرا مردم ایران باید همچنان نظامی را تحمل کنند که نه امنیت میآورد، نه رفاه، نه آزادی، و نه آینده؟
راهحل دوکشوری برای مناقشه اسرائیل و فلسطینها در شرایطی که بیش از نیم قرن از جنگ ۱۹۶۷ و تصویب قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت میگذرد، همچنان تنها گزینه عملی برای صلح و ثبات پایدار در منطقه توصیف میشود. اما فرصت موجود برای تحقق این راهحل هر روز محدودتر میشود.
به گزارش نشریه فارن افرز، اسرائیل امروز در موقعیتی کمسابقه از نظر امنیت قرار گرفته و تهدیدهای منطقهایاش به شکل چشمگیری کاهش یافته است. همین شرایط، به باور نویسندگان این تحلیل، فرصتی کمنظیر برای حل یکی از ریشهدارترین بحرانهای خاورمیانه ایجاد کرده است: مسئله ملیگرایی فلسطینی.
فارن افرز تاکید میکند که هرچند بسیاری از اسرائیلیها ایده تشکیل دولت فلسطینی را غیرقابلقبول میدانند، چنین راهحلی نه تنها برای فلسطینیان بلکه برای خود اسرائیل نیز سودمند خواهد بود و آینده امنیتی و سیاسی این کشور را تضمین میکند.
این گزارش یادآور میشود که در چند دهه گذشته بارها مذاکراتی جدی برای رسیدن به توافق «زمین در برابر صلح» برگزار شد، اما ناکامیها بیشتر ناشی از امتناع یا ناتوانی رهبران فلسطینی در پذیرش پیشنهادهای اسرائیل درباره مرزها، وضعیت اورشلیم و مسئله بازگشت آوارگان بود. در عین حال، مخالفت بنیادین حماس با اصل موجودیت اسرائیل مانع دیگری برای پیشبرد مذاکرات شد.
فارن افرز مینویسد که رد فرصتهای گذشته هزینههای سنگینی برای فلسطینیها داشته است. امروز بیش از پنج میلیون نفر در غزه و کرانه باختری همچنان تحت کنترل اسرائیل زندگی میکنند و ایجاد یک دولت مستقل دشوارتر از هر زمان دیگری شده است.
دلیل آن تغییر شرایط میدانی است؛ از جمله وجود بیش از ۱۴۰ شهرک دارای مجوز دولتی و حدود ۲۰۰ پایگاه غیرمجاز که بیش از ۵۰۰ هزار اسرائیلی را در خود جای دادهاند. هر شهرک تازه، مانعی تازه در مسیر تشکیل دولت فلسطین ایجاد میکند.
از نظر سیاسی نیز تغییرات عمیقی در اسرائیل رخ داده است. احزاب چپ به حاشیه رانده شده و راستگرایان تقویت شدهاند؛ روندی که پس از حمله هفتم اکتبر ۲۰۲۳ شدت گرفت. ائتلاف بنیامین نتانیاهو متکی به حمایت جریانهای مذهبی ملیگرای تندروست و این امر نه تنها مسیر صلح را پیچیدهتر کرده بلکه موجب افزایش مخالفتها با هرگونه راهحل دوکشوری شده است.
بسیاری از اسرائیلیها نگراناند که دولت فلسطینی به پایگاهی برای حمله بدل شود، و بخشی دیگر اساساً کرانه باختری و غزه را قلمروی مناسب برای شهرکسازی میدانند.
با این حال، فارن افرز هشدار میدهد که نبود راهحل سیاسی، اسرائیل را در معرض خطر «جنگی دائمی» قرار میدهد. یک دولت فلسطینی میتواند تروریسم را در سطحی کاهش دهد که ارتش اسرائیل بهتنهایی قادر به انجام آن نیست.
بر اساس این تحلیل، اگر فلسطینیان دولتی مستقل داشته باشند، هر حملهای از سوی آن دولت تبعات نظامی و اقتصادی روشنی خواهد داشت و دولت مسئول موظف خواهد بود جلوی حملات از خاک خود را بگیرد. چنین شرایطی امنیت اسرائیل را بیش از وضع موجود تضمین میکند.
از دید نویسندگان فارن افرز، حل پرونده فلسطین همچنین مسیر عادیسازی روابط میان اسرائیل و کشورهای عربی را هموار میکند. کشورهایی که تاکنون به «پیمانهای ابراهیم» پیوستهاند یا در حال بررسی آن هستند، میتوانند با نشان دادن افق تشکیل دولت فلسطینی، این روابط را برای افکار عمومی خود توجیه کنند. بهویژه عربستان سعودی بارها اعلام کرده است که مانع اصلی عادیسازی روابط با اسرائیل، نبود چشمانداز روشن برای ایجاد دولت فلسطین است.
این گزارش یادآور میشود که دولت فلسطین نه تنها ثبات منطقهای، بهویژه در اردن، را تقویت میکند بلکه به اسرائیل امکان میدهد تمرکز خود را روی تهدیدهای دیگر، بهویژه ایران، بگذارد.
علاوه بر این، وجود چنین دولتی میتواند به انسجام داخلی اسرائیل یاری رساند. حدود دو میلیون عرب در اسرائیل زندگی میکنند و تداوم نارضایتی فلسطینیها ممکن است بخشی از این جمعیت را به سمت رادیکالیسم سوق دهد. ایجاد دولت فلسطین این فشار را کاهش میدهد و همچنین اسرائیل را از انتخاب دشوار میان «یهودیبودن» و «دموکراتبودن» میرهاند.
فارن افرز مینویسد که اسرائیل اگر همچنان راه تشکیل دولت فلسطین را ببندد، بیش از پیش در معرض انزوای بینالمللی و تحریمهای اقتصادی اروپا قرار خواهد گرفت و بیگانگی در میان نسل جوان آمریکایی، از جمله یهودیان، تشدید خواهد شد. این روند در نهایت میتواند حتی پشتیبانی نظامی ایالات متحده را نیز متزلزل کند.
به باور نویسندگان این تحلیل، یک راهحل دوکشوری همچنین میتواند راهی برای خروج اسرائیل از غزه و آزادی گروگانها بگشاید. در چنین چارچوبی، نیروهای امنیتی اسرائیل با یک نیروی تثبیتکننده عربی–فلسطینی جایگزین میشوند و حماس انحصار خود در ادعای نمایندگی فلسطینیان را از دست خواهد داد.
در عین حال، فارن افرز اذعان دارد که تحقق این هدف بسیار دشوار است و شرایط سیاسی در هر دو سوی منازعه امید چندانی برای یک توافق فوری باقی نمیگذارد. با این وجود، حفظ امکان تحقق راهحل دوکشوری باید هدف کوتاهمدت همه طرفها باشد.
ایالات متحده، اروپا و دولتهای عربی باید نقش فعالی در این زمینه ایفا کنند و اسرائیل نیز باید متقاعد شود که ادامه شهرکسازی و اشغال بیانتها تنها آیندهای پرخطرتر برای آن رقم میزند.
این گزارش در پایان تاکید میکند که شرایط کنونی—از امنیت نسبی اسرائیل گرفته تا تمایل کشورهای عربی برای صلح—فرصتی کمسابقه فراهم کرده است. اکنون زمان آن رسیده که اسرائیل از این فرصت بهره گیرد و پیش از آنکه امکان تشکیل دولت فلسطین برای همیشه از میان برود، برای تحقق آن گام بردارد. به تعبیر فارن افرز، «اکنون یا هرگز».
مرکز امنیت و امور خارجی اورشلیم در تحلیلی نوشت جمهوری اسلامی ایران در شرایطی شکننده قرار دارد؛ علی خامنهای در آستانه افول است و هیچیک از گزینههای مطرح برای جانشینی توان حفظ اصل ولایت فقیه را ندارند.
در این تحلیل که چهارشنبه ۱۲ شهریور منتشر شد، وضعیت کنونی جمهوری اسلامی با فناوری «ویایآر» در فوتبال مقایسه شده است.
در این گزارش آمده است همانطور که سیستم ویدیویی در فوتبال روی جزئیات میلیمتری تمرکز میکند اما «روح بازی» را از میان میبرد، سیاست غرب در قبال جمهوری اسلامی نیز سالها روی مسائل فنی هستهای متمرکز بوده و از مسئله اصلی یعنی «ماهیت نظام ولایت فقیه» غافل مانده است.
اودد ایلام، نویسنده این گزارش که سالها در موساد خدمت کرده است، تاکید میکند ستون اصلی جمهوری اسلامی، ولایت فقیه، امروز در حال فرسایش است.
یوآف گالانت، وزیر دفاع پیشین اسرائیل هشت شهریور در گفتوگویی تلویزیونی خواستار آمادگی فوری برای دور بعدی رویارویی با جمهوری اسلامی شد و هشدار داد: «آن روز حتما فرا خواهد رسید و متفاوت خواهد بود.»
وزیر دفاع پیشین اسرائیل در تازهترین اظهارات خود تاکید کرد: «هرچند خامنهای در این دور کشته نشد، اما حذف او باید بخشی از هر برنامه اسرائیل در صورت آغاز جنگ جدید باشد.»
ایلام، علی خامنهای را بیمار و سالخورده پس از بیش از سه دهه قدرت توصیف میکند؛ رهبری که با کاریزمای شخصی مانع فروپاشی کامل نظام شده اما، «درخت پیری است که با سقوطش کل جنگل فروخواهد ریخت».
این گزارش با اشاره به گزینههای جانشینی علی خامنهای از جمله مجتبی خامنهای، او را فاقد «مشروعیت مذهبی و کاریزما» میداند و میگوید که هیچ جانشین قدرتمندی برای خامنهای وجود ندارد.
نشریه اکونومیست ۹ مرداد در گزاشی نوشت نشانهها حاکی از آن است که قدرت رهبر جمهوری اسلامی، بهطور چشمگیری کاهش یافته و کشور در حال ورود به مرحلهای از ابهام سیاسی است که مسئله جانشینی را به موضوعی حیاتی تبدیل کرده است.
به نوشته اکونومیست، رهبر ۸۶ ساله جمهوری اسلامی اکنون به ندرت در انظار عمومی ظاهر میشود و خطبههایی که روزگاری طولانی و پر جزئیات بودند، به بیاناتی کوتاه و کلی محدود شدهاند.
این کاهش حضور فعال، در کنار بحرانهای فزاینده داخلی، موجب شده که ناظران در داخل و خارج از نظام جمهوری اسلامی درباره تداوم رهبری او و سناریوهای جانشینی به گمانهزنی بپردازند.
گزارش مرکز امنیت و امور خارجی اورشلیم تاکید میکند غرب با «محاسبات فنی» به مسئله هستهای حکومت ایران نگاه میکند اما فراموش میکند که خامنهای نابودی اسرائیل را «وظیفه دینی و تاریخی» میداند.
به باور نویسنده، همین ایدئولوژی میتواند انگیزه تهران برای ادامه غنیسازی و توسعه موشکی باشد، حتی در شرایط بحران داخلی.
نویسنده از غرب میخواهد بلافاصله اقدامهای راهبردی انجام دهد: اعمال فشار نظامی ـ روانی، تشویق به جدایی و ترک ساختار از درون، تقویت اپوزیسیون و آمادهسازی یک برنامه روشن برای «روز بعد».
به باور این مرکز، جمهوری اسلامی در «دقیقه ۹۰» قرار دارد.
نویسنده هشدار میدهد که پس از مرگ خامنهای، ممکن است نظام برای نمایش قدرت به سرکوب شدید یا حتی ماجراجویی خارجی روی آورد.
به همین دلیل غرب باید از نگاه صرفا فنی دست بردارد و خود را برای «بازی جدید» آماده کند.
حاکمان ایران به رغم ضرباتی که در جنگ با اسرائیل متحمل شدند، همچنان از مقاومت میگویند و از آمادگی برای جنگ. شاید از این رو که هزینه مذاکره و تغییر را بیش از رویارویی نظامی میدانند.
جمهوری اسلامی در آستانه فعال شدن مکانیسم ماشه، با حضور در اجلاس شانگهای میکوشد تصویری از «دیپلماسی فعال» به نمایش بگذارد و خود را بهعنوان بخشی از بلوک شرق در برابر تهدیدات غرب معرفی کند. اما در درون کشور، نیروهای سیاسی و اقتصادی هشدار میدهند که تداوم این مسیر بدون اصلاحات اساسی وضعیت را بدتر خواهد کرد.
در دل این دو پیام متضاد، رهبر جمهوری اسلامی با سخنرانی دوم شهریور خود، تاکید کرد که نظام سیاسی به مسیر پیشین خود ادامه خواهد داد.
با وجود تلفات انسانی و خسارتهای گسترده در جنگ ۱۲ روزه، حکومت با روایتسازی از «پیروزی» جنگ را مدیریتپذیر جلوه داده است. اما تغییر داخلی را بهدلیل زنجیره مطالبات نامعلوم، تهدیدی بهمراتب خطرناکتر میداند.
چرا جنگ قابل مدیریت به نظر میرسد؟
جنگ برای جمهوری اسلامی فرصتی بود تا خود را در مقام بازیگری «ایستاده در برابر دشمن» بازنمایی کند.
این روایت سازی بر دو پایه استوار بود: نخست، بزرگنمایی ضربات واقعی که به اسرائیل وارد شد و توان دفاعی و روانی آن را تحت فشار قرار داد؛ دوم، کمرنگ کردن هزینه هایی که ایران متحمل شد، از کشته شدن فرماندهان ارشد سپاه گرفته تا افشای عمق نفوذ موساد و آسیب دیدن مراکز حساس. در این چارچوب، خسارتها نه نشانه ضعف، بلکه «فداکاری» و «استقامت» معرفی شدند.
این توانایی در بازتعریف واقعیت، یکی از دلایلی است که جنگ را برای حاکمیت قابل مدیریت جلوه میدهد. به همین خاطر در جنگ احتمالی بعدی برخی از مقامات سیاسی گمان میکنند که در میدان نبرد ممکن است توازن واقعی به زیانشان باشد، اما در عرصه روایت میتوانند آن را به پیروزی ترجمه کنند.
تاثیرگذاری و نقش نهادی سپاه و بسیج در فضای سیاسی، یکی دیگر از دلایل ترجیح جنگ است. این دو نهاد در کنار اداره امور نظامی-امنیتی، در اقتصاد و سیاست ایران حضور پررنگ دارند. تداوم حضور پررنگ و مداخله آنها در فضای سیاسی-اقتصادی ایران به تداوم تقابل گره خورده است؛ چون بحران خارجی برایشان فقط تهدید نیست، بلکه فرصتی است برای گرفتن بودجه بیشتر، اختیارات وسیعتر و جایگاه محکمتر در ساختار قدرت.
بسیاری از اقدامات حکومت نیز بدون همکاری یا پوشش آنها پیش نمیرود، و همین وابستگی، موقعیتشان را مرکزیتر کرده است. بنابراین، این نهادها تلاش میکنند تا ایده جنگ در فضای کشور ادامه یابد؛ نه لزوما برای اینکه مجددا وارد جنگ شوند بلکه کشدار شدن فضای تنش باعث میشود تا این دو نهاد در مرکز تصمیم بمانند.
دلیل سوم را میتوان در کارکرد بوروکراسی جستوجو کرد؛ زیرا حمله یک کشور خارجی تصمیمگیری را برای حکومت آسانتر میسازد. در وضعیت جنگ یا حتی تهدید جنگ، حکومت با اجبار یا سرکوب، بحثها و اختلافهای جناحی را به حاشیه میراند و همه نگاهها به سوی یک مرکز فرماندهی متمرکز میشود.
در چنین شرایطی، رهبری و نهادهای امنیتی دست بالا را پیدا میکنند، توجه به سایر کانونهای قدرت کاهش مییابد و بسیاری از تصمیمگیریهای حساس به زمانی دیگر موکول میشود؛ اموری که در شرایط عادی با مخالفتهای جدی روبهرو است. جنگ فضایی میآفریند که در آن اطاعت از مرکز قدرت به اصل بنیادین بدل میشود.
چرا تغییر خطرناکتر از جنگ است؟
برخلاف بحرانی چون جنگ که از نگاه جمهوری اسلامی تجربهای «قابل کنترل» تلقی میشود، تغییر داخلی فاقد قواعد روشن و قابل پیشبینی است.
حاکمیت بهخوبی آگاه است که هر اصلاح واقعی میتواند زنجیرهای از مطالبات تازه در میان جامعه ایجاد کند؛ مطالباتی که توان برهمزدن تعادل موجود و خارجکردن وضعیت از کنترل را دارند، بهویژه در شرایطی که کشور همزمان با تهدید جنگ نیز روبهرو است. برای نظامی که انسجام خود را بر تمرکز قدرت و مهار جامعه استوار کرده، چنین روندی بهمراتب خطرناکتر از جنگی است که دستکم تا حدودی توان مدیریت آن را دارد.
حافظه تاریخی مقامات جمهوری اسلامی سرشار از هشدارها نسبت به پیامدهای اصلاحات است.
فروپاشی شوروی در ذهنیت رهبران جمهوری اسلامی همواره بهعنوان نتیجه گشودن درِ تغییرات سیاسی تفسیر شده است. تجربه داخلی نیز پرهزینه بوده است؛ اصلاحات دهه هفتاد بهسرعت مطالباتی را فعال کرد که از نگاه حاکمیت غیرقابل پذیرش بود و در نهایت به سرکوبی گسترده انجامید.
چنین تجربههایی سبب شده است که هر سخن از تغییر حتی اگر در قالب نامه اقتصاددانان باشد، به چشم تهدیدی علیه بقای نظام سیاسی دیده میشود.
افزون بر این، ائتلافهای قدرت در ایران خود به مانعی جدی در برابر تغییر بدل شدهاند. نهادهایی مانند سپاه نه تنها بهواسطه نقش امنیتی، بلکه بهدلیل منافع اقتصادی کلانشان از اصلاحات دموکراتیک زیان میبینند؛ چرا که تغییر به معنای بازتوزیع قدرت و منابع است.
بن بست بحران و تغییر
از نگاه حاکمیت، جنگ پدیدهای «قابل مدیریت» است؛ زیرا دشمنی مشخص دارد، دستگاههای امنیتی و تبلیغاتی را بهطور کامل فعال میکند و نهادهای قدرت از آن سود میبرند. در مقابل، تغییر نه دشمن معین دارد، نه ابزار مهار روشن، و نه نقطه توقفی قابل اعتماد.
تغییر، به محض آغاز، میتواند شکافهای پنهان را آشکار و انسجام ساختار را از درون متلاشی کند.
روزنامه اسرائیلی هاآرتص در تحلیلی تازه نوشت با وجود فشارهای فزاینده آمریکا و موضع نرمتر اسرائیل، دولت لبنان هنوز نتوانسته جدولزمانی روشنی برای خلع سلاح حزبالله تعیین کند؛ موضوعی که آینده امنیتی لبنان را با پیچیدگی و بیم از بازگشت جنگ داخلی گره زده است.
به گزارش هاآرتص، تلاشهای دولت لبنان برای آغاز فرایند خلع سلاح حزبالله در سایه فشارهای واشینگتن، با مانعتراشیهای سیاسی داخلی و مقاومت صریح این گروه شیعی روبرو شده است. در حالیکه قرار بود کابینه لبنان در روز سهشنبه ۲ سپتامبر طرح ارتش برای خلع سلاح را بررسی کند، نبود توافق و هماهنگی میان جناحهای سیاسی، جلسه را تا روز جمعه به تعویق انداخت.
این روزنامه اسرائیلی با اشاره به اهمیت تاریخی این تحول نوشت که اگر اجرای طرح خلع سلاح آغاز شود، شاید بزرگترین اتفاق امنیتی لبنان از زمان پایان جنگ داخلی در سال ۱۹۹۰ باشد. بر اساس تصمیم دولت لبنان، ارتش باید تا پایان ماه اوت طرح عملیاتی خلع سلاح را برای ارائه به کابینه، نماینده آمریکا تام باراک، و بهطور غیررسمی اسرائیل آماده میکرد. اما هنوز نه محتوای کامل طرح منتشر شده و نه حمایت همهجانبهای برای آن جلب شده است.
به گزارش منابع لبنانی، طرح پیشنهادی ارتش شامل اجرای مرحلهای عملیات خلع سلاح در دو منطقه شمال و جنوب رود لیتانی است، بدون آنکه ضربالاجل مشخصی تعیین شده باشد. در این طرح، تعداد نیروهای لازم، نوع تسلیحات مورد نیاز و بودجه لازم ذکر شده؛ اما چالش اصلی نه لجستیکی، که سیاسی است.
مقاومت حزبالله و تاکید بر راهبرد دفاع ملی هاآرتص مینویسد نعیم قاسم، دبیرکل حزبالله، به صراحت اعلام کرده که این گروه قصد خلع سلاح ندارد و تنها در چارچوب یک «راهبرد دفاع ملی» حاضر به گفتوگو است. اما مشخص نیست منظور از این راهبرد چیست و آیا حزبالله حاضر است به ارتش ملی بپیوندد یا همچنان بهعنوان یک نیروی مستقل فعالیت خواهد کرد.
در سوی دیگر، نبیه بری، رئیس پارلمان لبنان و رهبر جنبش امل، که از جانب حزبالله با دولت و ایالات متحده در مذاکره است، راهبردی متفاوت پیشنهاد کرده است. بری در یک گفتوگوی تلویزیونی پیشنهاد باراک را «دیکتهای برای رضایت اسرائیل» خواند، اما در عین حال اعلام کرد که حاضر است درباره آینده سلاحهای حزبالله در قالب «گفتوگویی آرام و بر اساس قانون اساسی» گفتوگو کند.
او تصریح کرده که این فرایند باید بر اساس سخنرانی تحلیف رئیسجمهوری، ژوزف عون، و تصمیمات کابینه باشد؛ تصمیماتی که در آن دولت، تنها مرجع قانونی در کنترل سلاحها شناخته شده است.
واشینگتن، تهدید اسرائیل و آینده لبنان هاآرتص در ادامه به فشارهای آمریکا برای الزام دولت لبنان به اقدام عملی اشاره میکند. طبق این گزارش، تام باراک بارها تهدید کرده در صورت عدم پیشرفت ملموس، آمریکا از روند مذاکرات خارج خواهد شد؛ تهدیدی که معنای تلویحیاش، چراغ سبز به اسرائیل برای تجدید درگیری نظامی است.
به نوشته این روزنامه، آمریکا سرانجام تصمیم مورد نظر خود را از کابینه لبنان گرفت و در ازای آن از اسرائیل خواست عملیاتهای نظامی در خاک لبنان را محدودتر کند. بنیامین نتانیاهو نیز اخیراً با لحنی نرمتر اعلام کرده که در صورت اقدام ارتش لبنان برای اجرای طرح خلع سلاح، اسرائیل نیز اقدامات متقابل از جمله کاهش تدریجی حضور در جنوب لبنان را در نظر خواهد گرفت.
امیدهای نقش برآبشده لبنان به عقبنشینی اسرائیل با این حال، هاآرتص مینویسد که امید دولت لبنان به عقبنشینی فوری حتی نمادین اسرائیل از پنج نقطه مورد مناقشه، بینتیجه مانده است. لبنان میگوید موضوع فقط پنج نقطه نیست، بلکه بیش از ۳۰ روستا در جنوب کشور هستند که ساکنان آنها بهدلیل حضور نیروهای اسرائیلی امکان بازگشت ندارند.
این روزنامه نتیجهگیری میکند که نقاط مورد مناقشه، نه اهمیت نظامی، بلکه ارزش چانهزنی سیاسی دارند و مانعی جدی در مذاکرات بین حزبالله و دولت هستند.
در چنین شرایطی، به نظر میرسد گزینهای که نبیه بری تحت عنوان «گفتوگوی آرام و مورد توافق» مطرح کرده، و رئیسجمهور لبنان نیز به آن متمایل است، مسیر محتمل دولت برای اجتناب از درگیری مستقیم نظامی باشد؛ مسیری که البته میتواند اجرای واقعی طرح خلع سلاح را برای مدت نامعلومی به تعویق بیندازد.
همایون شجریان از برگزاری نخستین کنسرت خیابانی خود در میدان آزادی خبر داده و میگوید «بدون تلاشی از سوی من، یکباره مجوز صادر شد».
همزمان، دولت پزشکیان با اعلام بازنگری «سند موسیقی» و صدور هزاران مجوز تازه، از «عدالت فرهنگی» سخن میگوید؛ اما فضای ملتهب جامعه و سایه جنگ و ملیگرایی کاذب حرف دیگری میزند.
کنسرتی پس از سالها انتظار خبر اجرای خیابانی شجریان توجه بسیاری را به خود جلب کرد. او در نشست خبری توضیح داد که ایدهٔ برگزاری این برنامه سالها پیش مطرح شده بود اما بارها متوقف شد. شجریان با اشاره به صدور مجوز ناگهانی گفت: «من برای گرفتن مجوز تلاشی نکردم، فقط اطلاع دادند که حالا امکان اجرا وجود دارد.» این نخستین بار است که در عمر جمهوری اسلامی یکی از پرمخاطبترین خوانندگان سنتی ایران در قلب تهران و به شکل رایگان روی صحنه میرود و خودِ او تاکید کرده که این «اولین اجرای بزرگ» است و کنسرتهای دیگری نیز در راه خواهد بود.
بازنگری سند موسیقی و آمارهای تازه همزمان، خبرگزاری رسمی دولت گزارش داد که وزارت فرهنگ [و ارشاد اسلامی] در دولت چهاردهم «سند موسیقی» را بازنگری کرده و نزدیک به سههزار مجوز کنسرت صادر شده است. همچنین به برگزاری بیش از ششهزار اجرای زنده در سراسر کشور و برنامههای همچون «فستیوال کوچه» اشاره شد. مقامهای دولتی این روند را نشانه «گشایش فرهنگی» و «مردمیسازی هنر» معرفی کردند و از آن بهعنوان نشانهای از توجه دولت به مطالبات فرهنگی نام بردند.
نمایی از جشنواره کوچه
محدودیتها و سانسوری که تمام نشده با وجود چنین آماری، تجربه موسیقی در ایران نشان میدهد این حوزه در دهههای گذشته با محدودیتهای جدی مواجه بوده است. از ابتدای دهه شصت، اجرای زنان بهعنوان خواننده اصلی در صحنههای عمومی ممنوع شد و همچنان ادامه دارد. کنسرتهای متعدد در شهرهای مختلف حتی پس از اخذ مجوز رسمی در روزهای پایانی لغو شدهاند. علاوه بر این، فشار بر گروههای مستقل و کنترل محتوای آثار موسیقایی فضایی ایجاد کرده که بسیاری از موزیسینها برای ادامه فعالیت به مهاجرت روی آوردهاند. این واقعیت تاریخی، باعث شده هرگونه «گشایش ناگهانی» در حوزهٔ موسیقی با احتیاط و تردید سنجیده شود و ادامهدار شدن این اجراها را پروژهای حسابشده محسوب کرد.
تحریف نمادهای مردمی انتخاب میدان آزادی بهعنوان محل برگزاری کنسرت، بعدی نمادین به این رویداد میبخشد. این میدان در حافظه جمعی ایرانیان با تجمعهای سیاسی و اجتماعی گره خورده است. تبدیل آن به صحنه یک اجرای بزرگ موسیقایی میتواند در راستای بازتعریف فضاهای عمومی و ارائه تصویری تازه از رابطه حکومت با جامعه تفسیر شود. در شرایطی که کشور با بحرانهای سیاسی و منطقهای نیز مواجه بوده است، چنین اقدامهایی میتوانند حامل پیامهایی از همبستگی ملی و تلاش برای تغییر فضا باشند.
موسیقی و کارکرد سیاسی در بزنگاهها موسیقی در ایران معاصر همواره نقشی فراتر از سرگرمی داشته است. از یکسو، جامعه خواهان دسترسی آزاد به همه گونههای موسیقی و شنیدن صدای همهٔ هنرمندان، از جمله زنان، بوده است. از سوی دیگر، ساختار سیاسی محدودیتهایی گسترده اعمال کرده و بارها از موسیقی بهعنوان ابزاری برای مدیریت فضا و کنترل اجتماعی استفاده کرده است. در این بستر، کنسرت شجریان و آمارهای تازهٔ دولتی، بیش از آنکه صرفاً بهعنوان رویداد فرهنگی دیده شوند، بخشی از روندی تلقی میشوند که کارکرد اصلی آن در حوزهٔ سیاست و بازنمایی قدرت تعریف میشود.
چشمانداز مبهم آینده موسیقی در ایران امروز میان دو قطب متضاد قرار گرفته است: حق فرهنگی شهروندان برای دسترسی آزاد به هنر، و استفاده سیاسی از همان هنر برای بازسازی مشروعیت در بزنگاههای بحرانی. برگزاری کنسرتهای بزرگ و تاکید بر ملیگرایی میتواند انرژی اجتماعی را برای مدتی به سمت جشن و هیجان جمعی هدایت کند، اما پرسش بنیادین همچنان باقی است: آیا این تحولات آغازگر تغییر واقعی در سیاستهای فرهنگیاند، یا تنها بخشی از پروژهای گسترده برای سفیدشویی و مدیریت افکار عمومی در سایه بحرانها؟