روز جهانی نویسندگان در بند که به روز جهانی نویسندگان زندانی هم معروف است، ۱۵ نوامبر هر سال به ابتکار انجمن جهانی قلم (پن) برگزار میشود؛ روزی برای گرامیداشت نویسندگانی که بهخاطر بیان عقیده و نظرشان و انتشار آن، بازداشت و زندانی شدهاند.
هدف از برگزاری این روز جلوگیری از فراموشی نویسندگان زندانی، بازتاب صدای زندانیان خاموش و اعمال فشار بر دولتها و حکومتهایی است که تحمل شنیدن صدای مخالف را ندارند. این روز همچنین هشداری است درباره نقض آزادی بیان و اندیشه.
انجمن جهانی قلم هر سال در این روز، اسامی تعدادی از نویسندگان زندانی در کشورهای مختلف را برمیگزیند و در وبسایت رسمی خود، زندگی و آثار آنها را معرفی میکند.
حمایت انجمن جهانی قلم از مهوش ثابت
امسال نام یک ایرانی در میان فهرست پروندههای مورد بررسی نویسندگانی که انجمن جهانی قلم برای حمایت از آنها فراخوان داده، دیده میشود: مهوش ثابت، شاعر و شهروند بهایی زندانی در تهران.
در سالهای گذشته نیز نام نرگس محمدی، برنده جایزه صلح نوبل، صدیقه وسمقی، دینپژوه و سروناز احمدی، مترجم، در میان اسامی نویسندگان زندانی انجمن جهانی قلم قرار گرفته بود.
مهوش شهریاری ثابت که دهه ۸۰ خورشیدی از رهبران جامعه بهائی ایران بود، در سال ۱۳۸۷ بازداشت و به ۱۰ سال زندان محکوم شد.
او پس از تحمل این حکم سنگین آزاد شد، اما ماشین سرکوب جمهوری اسلامی دوباره در سال ۱۴۰۱ ثابت را بازداشت و به تحمل ۱۰ سال زندان دیگر محکوم کرد.
ثابت در جریان تحمل حکم ۱۰ سال حبس نخست خود در زندان، شعرهایش را بر تکههای کاغذ و دستمال کاغذی مینوشت و هنگام ملاقات با خانوادهاش به آنها میداد. ترجمه انگلیسی ۷۰ قطعه از این شعرها سال ۱۳۹۲ در بریتانیا منتشر شد.
انجمن جهانی قلم سال ۱۳۹۶ جایزه «نویسنده شجاع سال» را به ثابت اعطا کرد و انجمنهای قلم اتریش و دانمارک هم او را به عضویت افتخاری خود برگزیدند.
مهوش ثابت
اهمیت روز جهانی نویسندگان در بند
پس از جنگ جهانی دوم و آغاز دوران جنگ سرد، سرکوب نویسندگان، شاعران و روزنامهنگاران در بسیاری از کشورها شدت گرفت.
در بلوک شرق، بسیاری از نویسندگان بهدلیل بیان اندیشههای خود با اتهامات مختلف، از جمله اتهاماتی مشابه «تبلیغ علیه نظام»، به زندان افتادند. در کشورهای آمریکای لاتین، خاورمیانه و آفریقا نیز دیکتاتورها و حکومتهای نظامی، صدای نویسندگان مستقل و منتقد را خاموش میکردند.
در چنین فضایی، اعضای انجمن جهانی قلم که از سال ۱۹۲۱ بهعنوان اتحادیه جهانی نویسندگان در بریتانیا فعالیت میکرد، پی بردند که برای همبستگی با نویسندگان زندانی و دفاع از آزادی بیان نمیتوانند به صدور بیانیه اکتفا کنند.
پیشنهاد برگزاری یک روز جهانی برای یادبود و اعتراض نمادین به زندانی کردن نویسندگان از اوایل دهه ۱۹۶۰ میلادی مطرح شد و انجمن جهانی قلم «کمیته نویسندگان در بند» را تاسیس کرد.
هدف این کمیته پیگیری وضعیت نویسندگان زندانی در سراسر جهان، مستندسازی موارد نقض آزادی بیان و رساندن صدای نویسندگان در بند به جهان بود و با جمعآوری و ارسال نامه به سران کشورها و اعمال فشار بینالمللی به دولتها تلاش میکرد تا نویسندگان زندانی را آزاد کند یا از شکنجه و اعدام نجات دهد.
در کنگره سال ۱۹۸۱ انجمن جهانی قلم، اعضای آن تصمیم گرفتند که این فعالیتها را در قالب برگزاری یک روز سالانه متمرکز کنند تا توجه جهانیان به وضعیت نویسندگان زندانی جلب شود.
به این ترتیب، ۱۵ نوامبر (۲۴ آبان) بهعنوان «روز جهانی نویسندگان در بند» تعیین شد.
از آن زمان تاکنون، هر سال روز نویسندگان در بند در بیش از ۱۰۰ كشور برگزار میشود و کمیته نویسندگان زندانی هم چند چهره شاخص از نویسندگان زندانی را معرفی میکند تا مردم سراسر جهان با نوشتن نامه، امضا و فعالیتهای فرهنگی از آنها حمایت کنند.
در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میلادی این روز با برگزاری شبهای شعر، قرائت نامههای زندانیان و کارزارهای بینالمللی شناخته شد.
در طول سالها، نویسندگانی چون آرتور میلر، ماریو بارگاس یوسا، واتسلاو هاول و اورهان پاموک در این روز با سخنرانی یا انتشار پیام از نویسندگان زندانی حمایت کردهاند.
در بسیاری موارد، همین کارزارها سبب شد برخی از نویسندگان از زندان آزاد شوند، از جمله هاول در چکسلواکی سابق که بعدها رییسجمهور شد.
در سالهای اخیر، این برنامه با همکاری کتابفروشیها، دانشگاهها و مراکز فرهنگی در کشورهای مختلف برگزار میشود و هر سال صدها نامه از مردم عادی برای نویسندگان زندانی ارسال میشود، نامههایی که نشان امید و یادآور انسانیت در میان سالهای زندان و انزواست.
شعار روز جهانی نویسندگان در بند سال ۲۰۲۵
انجمن جهانی قلم در گزارش امسال خود با عنوان «هویت در محکمه: آزار و مقاومت»، فهرست پروندههای سال ۲۰۲۵ را منتشر کرده است.
این گزارش بر «افزایش آزار و پیگرد نویسندگان بر اساس هویت آنها» تمرکز دارد و نشان میدهد که در یک سال گذشته، شمار موارد سانسور، زندان و تهدید علیه نویسندگان بهدلیل جنسیت، گرایش جنسی، قومیت یا باورهای دینی بهشدت افزایش یافته است.
مستندات این گزارش بیانگر روندی جهانی است که در آن نویسندگانی که هویت خود را بیان میکنند یا روایتهای رسمی و حکومتی را به چالش میکشند، با فشارهای قضایی، سانسور و خشونت مواجه میشوند.
نویسندگان ایرانی در خطر بازداشت، زندان و مرگ
در ایران آزادی بیان با محدودیتهای گسترده و شدید روبهرو است. بر اساس گزارش انجمن جهانی قلم و گزارشهای متعدد نهادهای حقوق بشری، ایران در سال ۲۰۲۴ از کشورهایی بوده که بیشترین شمار نویسندگان و هنرمندان زندانی را داشته است.
دستکم ۴۳ نویسنده و شاعر، از جمله ۱۳ زن، در ایران در بازداشت یا زندان به سر میبردند.
بسیاری از نویسندگان، شاعران و پژوهشگران در ایران با اتهاماتی چون «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی» بازداشت و در دادگاههای غیرعلنی و ناعادلانه محاکمه میشوند.
فهرست نویسندگان و شاعرانی که در زندانهای جمهوری اسلامی کشته یا اعدام شدهاند، فهرستی بلند است.
سعید سلطانپور، شاعر و نمایشنامهنویس و سراینده سرود «آفتابکاران جنگل» یا «سر اومد زمستون»، خرداد ۱۳۶۰ در زندان اوین تیرباران شد.
عطاالله نوریان، نویسنده و مترجم، رحمان هاتفی، شاعر و روزنامهنگار، فاطمه مدرسی تهرانی، مترجم، حسین اقدامی، نویسنده و مترجم، همگی در دهه ۶۰ در زندانهای ایران اعدام یا کشته شدند.
بسیاری از نویسندگان ایرانی هم در چهار دهه گذشته بازداشت و زندانی شدهاند. شهرنوش پارسیپور، داستاننویس سرشناس ایرانی، در دهه ۶۰ بیش از هفت سال از زندگی خود را در زندان اوین گذراند و بعد از آزادی کتاب «خاطرات زندان» را در خارج از ایران منتشر کرد.
هوشنگ ابتهاج (سایه)، شاعر و غزلسرا و محمود اعتمادزاده (بهآذین)، مترجم، از دیگر چهرههای ادبی زندانی در دهه ۶۰ بودند.
در ابتدای دهه ۷۰، علیاکبر سعیدی سیرجانی، نویسنده و پژوهشگر، پس از نوشتن نامهای سرگشاده به علی خامنهای بازداشت و مدتی بعد در بازداشت کشته شد.
در همین دهه نویسندگانی چون فرج سرکوهی ربوده و مدتها بازداشت و زندانی شدند. بسیاری از نویسندگان نیز با احضار و تهدید دستگاههای حکومتی مواجه شدند.
پس از این بود که از اواسط دهه ۷۰ سرکوب نویسندگان در خارج از زندان هم با اعمال فشار، تهدید و کشتار ادامه یافت.
احمد میرعلایی، غفار حسینی، احمد تفضلی، ابراهیم زالزاده، حمید حاجیزاده و فرزند خردسالش کارون، پیروز دوانی، مجید شریف، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده از جمله نویسندگان و مترجمانی بودند که در جریان قتلهای زنجیرهای دهه ۷۰ کشته شدند.
دهههای ۸۰ و ۹۰ دوران موجهای پیاپی و گسترده بازداشت نویسندگان و مترجمان در کنار روزنامهنگاران و فعالان مدنی بود که پس از اعتراضات دی ۹۶، آبان ۹۸ و اعتراضات زن، زندگی، آزادی همچنان ادامه دارد و منجر به بازداشت و زندانی شدن دهها نویسنده، شاعر و مترجم در ایران شده است.
ماشین سرکوب جمهوری اسلامی حتی در زندان هم به آزار نویسندگان ادامه میدهد و آنها را چون بسیاری از زندانیان سیاسی و عقیدتی، از دسترسی به وکیل، ارتباط با خانواده و خدمات درمانی محروم میکند.
در اثر همین آزارهای سیستماتیک بود که بکتاش آبتین، شاعر و مستندساز عضو کانون نویسندگان ایران، دیماه ۱۴۰۰ در پی امتناع و تاخیر قوه قضائیه و سازمان زندانها در اعزام او به بیمارستان و محرومیت از درمان جان خود را از دست داد.
در سال ۲۰۲۵ شرایط در ایران وخیمتر شده و تنها در چهار ماه نخست این سال، دستکم ۱۹ شاعر و نویسنده بازداشت یا بازجویی شدهاند.
در جریان این بازداشتها تعدادی از نویسندگان با احکام «اعدام» مواجه شدهاند. مهدی بهمن، داستان نویس و نگارگر، پس از بازداشت در سال ۱۴۰۱ به اعدام محکوم شد، اما پس از نقض این حکم و با تحمل ۳ سال حبس، از زندان اوین آزاد شد.
پیمان فرحآور، شاعر اهل گیلان نیز که از شهریور ۱۴۰۳ بازداشت و زندانی شده، بهتازگی به اعدام محکوم شده و در معرض خطر است.
در مرداد ماه امسال هم احسان رستمی، مترجم و ناشر، مرجان اردشیرزاده، مترجم، حسن توزندهجانی، شاعر و چند تن از همکارانشان بازداشت و زندانی شدند.
در هفتههای اخیر هم موج دیگری از بازداشت و احضار نویسندگان، مترجمان و پژوهشگران در ایران شدت گرفته است که به دستگیری چندروزه پرویز صداقت، مهسا اسداللهنژاد و شیرین کریمی و احضار و اعمال فشار بر پژوهشگرانی چون محمد مالجو منجر شد.
سانسور و سرکوب بخشی جداییناپذیر از جمهوری اسلامی است و در ایران نویسندگان، مترجمان، شاعران و پژوهشگران بهشدت با خطر بازداشت، زندان، شکنجه، آزار قضایی، تهدید، احضار، صدور حکم اعدام و مرگ مواجهاند.
افزایش همزمان تنشهای نظامی، هشدارهای رسمی و نشانههای بازسازی تسلیحاتی در ایران و اسرائیل، منطقه را بهسمتی سوق داده که بسیاری از ناظران آن را «پیشدرآمد یک برخورد اجتنابناپذیر» میدانند.
چهار گزارش منتشرشده طی روزهای اخیر—از بغداد، نیویورک، تلآویو و منابع اروپایی—هر یک بخشی از پازلی را تشکیل میدهند که تصویر بزرگتر آن بهطور فزایندهای نگرانکننده بهنظر میرسد.
هشدار تند واشینگتن به بغداد: سیگنال آغاز یک عملیات بزرگ؟ در نخستین روزهای نوامبر، وزیر دفاع عراق اعلام کرد که «پیت هگست»، وزیر جنگ آمریکا، در یک تماس تلفنی کمسابقه از وقوع «عملیاتی قریبالوقوع» در منطقه سخن گفته است. هگست تاکید کرده بود هیچ گروه مسلحی در عراق حق ورود به چنین فضایی را ندارد و مکالمه را با جملهای که معنای امنیتی آن آشکار بود پایان داد: «این آخرین هشدار شماست—و شما میدانید این دولت چه خواهد کرد.» همزمان، رسانههای اسرائیل گزارش دادند برخی گروههای مورد حمایت جمهوری اسلامی در حال آمادهسازی برای حملات دوربرد علیه اسرائیل یا حتی تحرکات زمینی در مرزهای غربیاند.
فاشکردن محتوای چنین تماسی، آنهم از سوی یک مقام عراقی، معمول نیست و دقیقاً همین نکته وزن راهبردی گزارش را افزایش میدهد. این تماس نشان میدهد واشینگتن احتمال درگیری در چند جبهه را واقعی میداند و در تلاش است جلوی گسترش جنگ از داخل عراق را بگیرد. در سطح راهبرد کلان، این گفتوگو احتمالا نشانهای از هماهنگی در حال شکلگیری آمریکا–اسرائیل است؛ هماهنگیای که معمولا مرحله مقدماتی عملیاتهای محدود یا بازدارنده علیه جمهوری اسلامی تلقی میشود.
نیویورکتایمز: بنبست ایران–اسرائیل در آستانه انفجار نیویورکتایمز در گزارش ۱۰ نوامبر نوشت که وضعیت فعلی میان ایران و اسرائیل به «بنبست خطرناک» تبدیل شده است. این گزارش بر اساس ارزیابی منابع امنیتی منطقهای میگوید صنایع موشکی ایران شبانهروز فعالیت میکنند و تهران برای جنگ بعدی بهدنبال حملهای در مقیاس متفاوت است: شلیک «دو هزار موشک در یک موج»—چهار برابر جنگ ۱۲ روزه ژوئن.
فقدان مذاکرات، نبود نظارت آژانس، و افزایش تحرکات نیابتیها، همگی در این تحلیل بهعنوان شاخصهای نزدیکشدن به درگیری ذکر شدهاند.
اهمیت این گزارش نه در شرح وضعیت فعلی، بلکه در «نقشهبرداری از روند» است. نیویورکتایمز نشان میدهد که دو طرف در حال عبور از بازدارندگی کلاسیک در سخن و ورود به بازدارندگی مبتنی بر «قابلیت حمله انبوه» هستند—نوعی توازن وحشت موشکی که خود مقدمه اشتباه محاسباتی است. وقتی هر دو طرف جنگ را محتمل بدانند و برای آن آماده شوند، فاصله تصمیمگیری تا اقدام بسیار کوتاه میشود. این همان نقطه ضعفی است که تحلیلگران آمریکایی از آن بهعنوان «پله آخر قبل از درگیری مستقیم» یاد میکنند.
تلآویو از بازدارندگی عبور کرد: هدفگذاری برای «فروپاشی جمهوری اسلامی» هفته گذشته، یک مقام امنیتی اسرائیلی در گفتوگو با کانال ۱۳ تایید کرد ارتش کشور در حال آمادهسازی برای جنگی است که میتواند «بسیار طولانیتر و تهاجمیتر» از جنگ ۱۲ روزه باشد. او گفت اسرائیل در جنگ قبلی از تمام ظرفیت خود استفاده نکرده است. همزمان، یک مقام ارشد دیگر به شبکه «کان» گفت اسرائیل باید تا پایان دوره ترامپ هدف مشخصی را دنبال کند: وادارکردن جمهوری اسلامی به واکنش یا فروپاشی.
در سالهای اخیر، به ندرت، یک مقام رسمی اسرائیلی هدف «سرنگونی جمهوری اسلامی» را بهعنوان بخشی از راهبرد دولت مطرح کردهاست. این تحول در لحن، تنها تشدید تهدید نیست؛ بلکه جهتگیری تازهای است که جنگ احتمالی آینده را از یک نبرد محدود به یک «عملیات با هدف تغییر ساختار قدرت» ارتقا میدهد. چنین تغییر دکترین، معمولا تنها زمانی رخ میدهد که مقامات باور کنند تهدید در سطحی قرار دارد که ادامه وضعیت موجود برای اسرائیل خطرناکتر از ریسک جنگ است.
بازسازی شتابان قدرت موشکی ایران بر اساس گزارش اورآسینتایمز و چند رسانه اروپایی، ایران پس از جنگ ژوئن وارد مرحلهای از بازسازی شتابان شده است. ورود چند محموله «سدیم پرکلرات» از چین، تحویل سامانه پدافند HQ-9، انتقال میگ-۲۹ از روسیه و احتمال ارسال ۴۸ فروند سوخو-۳۵، همگی نشانههایی از افزایش ظرفیت تهاجمی و دفاعی ایران است. مقامات ایرانی نیز تاکید کردهاند که توان دفاعی کشور اکنون «بسیار فراتر» از قبل است.
در مقابل، بنا بر گزارشها اسرائیل پس از جنگ ۱۲ روزه تنها «۱۲ روز ذخیره موشک پدافندی» داشت—نقطه ضعفی که اسرائیل و آمریکا اکنون در تلاش برای جبران آن هستند. این عدمتقارن—افزایش سرعت بازسازی تهاجمی ایران و کندی بازتوانی دفاعی اسرائیل—یکی از خطرناکترین وضعیتها در محاسبات نظامی است. چنین وضعیتی بهطور تاریخی زمینهساز تصمیمگیریهای پیشدستانه بوده است؛ جایی که طرف ضعیفتر از نظر زمان، جنگ را «اکنون» کمهزینهتر از «بعداً» میبیند.
منطقه در آستانه یک چرخش استراتژیک ترکیب چهار گزارش اخیر یک پیام واحد و روشن دارد: ایران و اسرائیل هر دو در حال گذار از مرحله بازدارندگی کلاسیک به مرحله آمادهسازی فعال برای جنگ هستند.
هشدارهای علنی، تقویت شتابان زرادخانهها، نبود دیپلماسی و تغییر لحن تلآویو بهسمت هدفگذاری ساختاری، همگی نشان میدهد که شرایط فعلی بیش از آنکه به سمت مهار تنش حرکت کند، در مسیر تشدید آن است.
در چنین فضایی، پرسش اساسی دیگر این نیست که آیا جنگ رخ خواهد داد، بلکه این است که کدام طرف پیش از دیگری تصمیم میگیرد زمان را به نفع خود تغییر دهد—و این دقیقاً همان لحظهای است که در تاریخ تنشهای خاورمیانه بارها به درگیری منجر شده است.
همایون غنیزاده پس از تجربه سالها کار تئاتر، با نخستین فیلمش «مسخرهباز» نشان داد به سینمای تجربی گرایش دارد. او حالا با دومین فیلمش «آه، چه روزهای خوشی بود» که نخستین نمایش جهانیاش را در جشنواره تالین میگذراند، گامی بزرگتر در مسیر سینمای تجربی برداشته است.
چهار بازیگر شناخته شده (علی نصیریان، نوید محمدزاده، پیمان معادی و گلشیفته فراهانی) در کنار شیرین نشاط (هنرمند و فیلمساز شناختهشده)، تکتک در جایی از این جهان در جلوی دوربین نشستهاند تا مکالمه بسیار پیچیدهای را شکل دهند، مکالمهای که داستان یک خانواده را به داستان یک انقلاب پیوند میزند.
فیلم با ناسزاهای رکیک گلشیفته فراهانی رو به علی نصیریان آغاز میشود؛ یک شوک تمام عیار به تماشاگر. فراهانی رو به دوربین در این مکالمه تصویری با تمام وجودش فریاد میزند و ناسزا میگوید. بعد بازمیگردیم به یک ساعت و شش دقیقه قبل و رفتهرفته میفهمیم که او نامش هماست، یک بازیگر ممنوعالکار که پس از بیخبری طولانی از پدربزرگ (نصیریان) و عمو (پیمان معادی) و عمهاش (شیرین نشاط) در یک مکالمه تصویری اجباری با آنها قرار دارد. شخصی به نام محمد هاشمی (با بازی نوید محمدزاده) که بعدتر معلوم میشود فرزند سرایدار این خانواده بوده، درخواستی از آنها دارد. این نقطه آغاز درام عجیبی است که لحظه به لحظه بخشهایی از اتفاقات رخداده در اوایل انقلاب و فرار اعضای این خانواده را برای ما بازگو میکند.
اما فیلمساز صراحت سکانس آغازین فیلم را تا انتها ادامه میدهد تا باز دوباره به همان سکانس دشنام اولیه میرسیم. در واقع فیلم هر لحظه یک واقعیت غریب را مثل پتک بر سر تماشاگرش میکوبد و بیمحابا به او شوک وارد میکند.
در ابتدا همه چیز در این مکالمه با ظاهری آرام پیش میرود تا جایی که پدربزرگ وارد ماجرا میشود و حالا گویی میخواهد انتقام چهل سالهاش را از انقلابیون بگیرد. اما فیلم به شعار پناه نمیبرد. در لایههای زیرین، بخشهای مختلفی از وقایع دوران انقلاب را به سادگی روایت میکند بیآن که قصد تاریخنگاری داشته باشد، اما خواهناخواه فیلم به تاریخ یک ملت بدل میشود و بخشی از وقایع آن دوران را از لابلای دیالوگهایی که به دقت نوشته شدهاند (و به زیبایی اجرا میشوند) بیرون میکشد و برای تماشاگرش بازگو میکند (هر چند درک وقایع فیلم برای تماشاگر غیر ایرانی چندان آسان نیست و مخاطب باید درک کاملی از وضعیت انقلاب ایران و حواشی آن داشته باشد وگرنه ارتباط با فیلم بسیار مشکل به نظر میرسد).
اما فیلم در نهایت نه تنها تصویری از یک خانواده است، بلکه به تصویری از یک ملت بدل میشود که حالا چهل سال بعد قرار است تصویر خود را در آینه ببیند. دوربین فیلمساز اینجا به مثابه آینه عمل میکند و هر کدام از شخصیتها نمادی از یک طیف جامعه ایران- در چهار گوشه جهان- هستند که دست بر قضا دوباره گرد آمدهاند و از طریق تصویر، رو در روی هم قرار گرفتهاند. این رودررویی، جهان فیلم را شکل میدهد و تماشاگر در روایتی بسیار پیچیده، درگیر بحثهایی چون شکل و کارکرد انقلاب، خشونت، اختلاف طبقاتی و وابستگی به حکومت و سرکوب میشود، آن هم به شکلی کاملاً مستقیم و بیواسطه که گویی فیلمساز میخواهد با گرفتن آینه در جلوی ما، تاریخ چهل و چند ساله انقلاب ایران را از خلال همین خانواده با ما در میان بگذارد (در یکی دو صحنه کسی آن سوی خط نیست و یکی از شخصیتها رو به دوربین در حال ناسزاگویی است، گویی به تماشاگر ناسزا میگوید) و در این راه هیچ ابایی ندارد از نمایش مستقیم زشتی، خشونت و پلشتی. فیلم در واقع روایتگر یک هبوط آشکار است که با سیاست و اجتماع پیوند میخورد و ریشههای این خانواده- یک ملت- را میسوزاند.
در راه این روایت، فیلمساز با ساختاری جسورانه، همه حشو و زوائد را از فیلم حذف میکند. تمام فیلم چیزی نیست جز چند دوربین ثابت در برابر این افراد که حالا تصویر آنها بر حسب مکالمات بینشان، به نماهای یک تا پنج نفره تقسیم میشود و هر بار جلوهگر بخشی از شخصیت آنهاست.
دوربین هیچ حرکتی ندارد و لباسهای آنها هم شبیه به یکدیگر است با طراحی صحنهای بسیار ساده و موقعیتی شبیه به هم که گویی همه آنها را در یک زندان- یک زندان بزرگ به نام زندگی - به نمایش میگذارد.
فیلمساز حتی رنگ را از تصویر میگیرد و همه آنها را در تصاویری سیاه و سفید میبینیم (به جز یکی دو صحنه که رنگ رفتهرفته به تصویر اضافه و بعد محو میشود). در واقع فیلمسازی گریزگاهی ندارد جز دیالوگهای اثرش و بازی بازیگران. به نوعی تمام حشو و زوائدی که بازیگر میتواند پشت آنها پنهان شود، حذف شده و حالا او در برابر یک دوربین صریح و بدون حرکت، باید همه تواناییاش را به نمایش بگذارد و به تعبیری در برابر دوربین برهنه شود و خود واقعیاش را به نمایش بگذارد.
هر پنج نفر خوشبختانه از پس این چالش برمیآیند، هرچند معادی و فراهانی در معدود صحنههایی به کلیشههای بازیگری خودشان پناه میبرند، اما در مجموع بازیهای بدون رتوش، خام و صریح هر پنج نفر، تصویر روشنی از شخصیتهایی ارائه میدهد که هر کدام برای تماشاگر ایرانی کاملاً شناخته شده است و صاحب شناسنامه؛ تا در نهایت فیلمی که با یک شوک عجیب آغاز شده بود، با شوک غریب دیگری به پایان برسد، جایی که یکی از شخصیتها خشونت درونی دیالوگها را به مرحله تازهای میرساند و تماشاگر را با سیاهی و تباهی تمامعیار به خانه میفرستد.
انتشار ناگهانی هزاران صفحه سند بهدست آمده از املاک جفری اپستین و همزمان انتشار سه ایمیل از سوی دموکراتهای مجلس نمایندگان، بار دیگرفضای سیاسی واشینگتن را بهطورکامل تحتتاثیر قرار داده است.
این موضوع نه اولینبار است و نه احتمالا آخرینبار؛ پدیدهای که هر بار در یک مقطع بحرانی باز میگردد و معادلات قدرت را بهطور موقت بر هم میزند.
آنچه امروز رخ داد، بیش از یک افشای ساده اسناد بود؛ لحظهای بود که در آن دو حزب آمریکا بار دیگر نشان دادند چگونه میتوان از یک پرونده قضایی برای شکلدادن به میدان نبرد روایتها استفاده کرد.
سه ایمیل کوتاه، یک انفجار سیاسی بزرگ
سه ایمیلی که دموکراتها منتشر کردند، از نظر محتوایی بسیار کوتاه، اما از نظر اثرگذاری بسیار بزرگ بودند.
در ایمیلی مربوط به سال ۲۰۱۱، اپستین ادعا میکند دونالد ترامپ «ساعتها» با یکی از قربانیان او در خانهاش وقت گذرانده است و ترامپ را «سگی که پارس نکرده» توصیف میکند.
همین یک جمله کافی بود تا روایت رسانهای روز را به کلی دگرگون کند، زیرا نهتنها ترامپ نامی است که هر اشاره به آن اثر سیاسی فوری دارد، بلکه ارتباط او با اپستین —هرچند بارها تکذیب شده— در فضای عمومی آمریکا زخمی التیامنیافته است.
دموکراتها نام قربانی را سانسور کردند، اما کمی بعد مشخص شد نسخه بدون سانسور همین ایمیل در مجموعه اسنادی قرار دارد که کمیته نظارت، تحت کنترل جمهوریخواهان، منتشر کرده است.
همین تضاد، نمادی از دو رویکرد کاملا متفاوت به مدیریت این پرونده است: دموکراتها تلاش کردند با رعایت حساسیتها همزمان روایتی سیاسی بسازند؛ در حالیکه جمهوریخواهان با انتشار نسخه کامل، نشان دادند آمادهاند این میدان نبرد را تا آخر باز نگه دارند.
پاسخ کاخ سفید و تلاش برای مهار روایت
سخنگوی کاخ سفید دموکراتها را به «درز گزینشی» اسناد و تلاش برای «ساختن روایتی جعلی علیه ترامپ» متهم و دوباره تاکید کرد که قربانی مورد اشاره همان ویرجینیا جفری است که بارها گفته ترامپ مرتکب هیچ تخلفی نشده است.
این پاسخ فوری نشان میدهد دولت ترامپ بهخوبی میداند که پرونده اپستین، حتی بدون ارائه هیچ شواهد جدیدی، میتواند بهتنهایی کافی باشد تا یک چرخه رسانهای کاملا جدید ایجاد کند، چرخهای که برای دولت او بهویژه در مقطع کنونی خوشایند نیست.
اما در سوی دیگر میدان، جمهوریخواهان کمیته نظارت با انتشار بیش از ۲۰ هزار صفحه، روایت دیگری ارائه کردند.
این اسناد، که بخش بزرگی از آنها فاقد زمینه یا توضیح کافیاند، در واقع سِیلی از داده تولید کردند که هدف اصلیاش شکستن انحصار روایتی دموکراتها بود.
در واشینگتن، انتشار انبوه اسناد یکی از تاکتیکهای شناختهشده برای ایجاد «مه خبری» است: هرقدر مواد اطلاعاتی بیشتر باشد، تمرکز رسانهها دشوارتر میشود و هیچ بخش خاصی از اسناد نمیتواند به شکل موثری مرکز توجه قرار گیرد.
این یعنی جمهوریخواهان تصمیم گرفتند توپخانهٔ اطلاعاتی را یکباره به راه بیندازند تا تمرکز افکار عمومی از سه ایمیل اصلی منحرف شود.
نبرد پارلمانی بر سر درخواست تخلیه و ۲۱۸ امضا
همزمان با این نبرد رسانهای، تحولی جدیتر در سطح ساختاری در جریان است: تلاش دو نماینده —توماس ماسی و رُ خانا— برای استفاده از روند نادر «درخواست تخلیه» بهمنظور مجبور کردن مجلس به رایگیری درباره انتشار کامل پروندههای اپستین.
این ابزار پارلمانی بهندرت استفاده میشود و تنها زمانی فعال میشود که ۲۱۸ نماینده آن را امضا کنند.
با سوگند آدلیتا گریهالوا، این رقم کامل شد و مسیر بهسوی رایگیری باز خواهد شد، مگر آنکه یکی از امضاکنندگان —مثل بوبرت یا مارجوری تیلور گرین— امضای خود را پس بگیرد.
همین شکنندگیِ ائتلاف، اهمیت نمادین حضور دو زن از قربانیان اپستین را در مراسم سوگند گریهالوا توضیح میدهد: حضور آنان بهنوعی سپری اخلاقی است برای جلوگیری از عقبنشینی سیاسی نمایندگان.
اپستین بهعنوان بازیگر پنهان روایتسازی رسانهای
در بخش دیگر اسناد، مکاتبهها میان اپستین و مایکل ولف —نویسنده و روزنامهنگاری که در جریان نگارش کتابهایش درباره ترامپ با اپستین گفتوگو میکرد— ابعاد دیگری از تلاش اپستین برای اثرگذاری بر روایتهای رسانهای را آشکار میکند.
در این ایمیلها، اپستین میکوشد به ولف مشاوره دهد که از ترامپ چه بپرسد و چگونه میتوان مصاحبهای ترتیب داد که «ترامپ را تمام کند».
چنین جزئیاتی نشان میدهد حتی پس از محکومیت اولیه، اپستین خود را در موقعیتی میدید که میتواند بر شکلگیری تصویر عمومی چهرههای سیاسی اثر بگذارد.
این بُعد کمتر دیدهشده پرونده —یعنی نقش اپستین بهعنوان بازیگر پشتپرده روایتسازی رسانهای— سبب میشود اسناد جدید نه فقط مسائل اخلاقی، بلکه روابط رسانه و قدرت را نیز در معرض بازبینی قرار دهد.
چرخش کامل دستور کار کنگره؛ از بودجه تا بحران اپستین
بازگشت دوباره پرونده اپستین به صدر اخبار زمانی رقم خورد که کنگره پس از تعطیلی طولانی خود به کار بازگشته و قرار بود بر مسائل مرتبط با بودجه و اختلافات داخلی تمرکز کند. اما افشای ایمیلها و انتشار اسناد از سوی دو حزب، عملا دستور کار را تغییر داد.
دموکراتها احتمالا از این تغییر فضا ناخشنود نیستند، زیرا توجهها را از تنشهای درونحزبیشان منحرف میکند. جمهوریخواهان نیز تلاش کردند با انتشار اسناد وسیع، ابتکار عمل را دوباره به دست گیرند.
و دولت ترامپ، که ناچار است با چالشهای اقتصادی و نگرانیهای عمومی دستوپنجه نرم کند، اکنون باید با موج جدیدی از پرسشها درباره گذشتهای روبهرو شود که هر بار یادآوری آن هزینه سیاسی دارد، حتی اگر هیچ ادعای جنایی مطرح نباشد.
نبرد روایتها
واقعیت این است که پرونده اپستین دیگر یک پرونده قضایی نیست؛ به موضوعی تبدیل شده است که هر بار باز شدنش معنای سیاسی دارد، تعادلها را برهم میزند و شکافهای عمیق سیاسی را عمیقتر میکند.
انتشار اسناد نشان میدهد جنگ اصلی نه بر سر کشف حقیقت، بلکه بر سر مالکیتِ روایت است.
اینکه آیا مجلس واقعا در ماههای آینده به انتشار کامل تمام اسناد رای خواهد داد یا نه، تنها یک تصمیم پارلمانی نیست؛ بلکه آزمونی است برای سنجش میزان ظرفیت نظام سیاسی آمریکا در مواجهه با حقیقتهای ناخوشایند، حتی زمانی که افشای آنها برای بسیاری از چهرهها و نهادها هزینهساز باشد.
همزمانی تحرکات نظامی آمریکا و اسرائیل با احتیاط مالی بانکهای اروپایی؛ نشانهای از آمادهسازی دو جبهه برای رویارویی احتمالی مستقیم با ایران است.
در حالیکه احتمال درگیری مستقیم میان ایران و اسرائیل افزایش یافته و ایالات متحده بهطور فعال ظرفیتهای پشتیبانی نظامی خود را در منطقه گسترش داده است، نشانهای دیگر در قاره اروپا سر برآورده است: بانکهای بزرگ اروپایی در ماههای اخیر بیسروصدا شروع به تقویت سرمایه و نقدینگی خود کردهاند. همزمانی این دو روند — یکی در میدان جنگ، دیگری در اتاقهای شیشهای بانکها — تصویری از «احتیاط پیشدستانه» ترسیم میکند؛ آمادهسازی دو جبهه برای بحرانی که ممکن است از خاورمیانه آغاز شود، اما پژواکش تا قلب اروپا برسد.
صحنه اول: تانکرها در آسمان، آمادهباش برای روز مبادا در میانه ژوئن ۲۰۲۵، در روزهایی که جنگ دوازدهروزه اسرائیل و ایران بازار انرژی جهان را متلاطم کرده بود، پنتاگون دهها هواپیمای سوخترسان مدل «کیسی–۱۳۵» و «کیسی–۴۶» را به پایگاههای اروپایی منتقل کرد. مقامهای آمریکایی این جابهجایی را اقدامی «احتیاطی و دفاعی» توصیف کردند، اما تحلیلگران نظامی آن را بخشی از آرایش جدید نیروهای هوایی دانستند که توان عملیات دوربرد را افزایش میدهد.
چند هفته بعد، وزارت دفاع اسرائیل نیز قرارداد خرید دو فروند هواپیمای سوخترسان «کیسی–۴۶» از شرکت بوئینگ را به ارزش حدود ۵۰۰ میلیون دلار نهایی کرد. این خرید با بودجه کمک نظامی ایالات متحده تأمین میشود و هدف آن تقویت توان پروازی نیروی هوایی اسرائیل برای عملیاتهای طولانیمدت است. چنین اقداماتی، بهویژه پس از نبرد خرداد ماه، برای بسیاری از ناظران نشانهای از آمادهسازی مرحله بعدی در تنش منطقهای است.
صحنه دوم: بانکهایی در وضعیت آمادهباش در همین زمان، نهادهای مالی اروپا آرام اما منظم در حال افزایش ذخایر و نقدینگی خود هستند. بانک مرکزی اروپا (European Central Bank) اعلام کرده است که در سال ۲۰۲۶ یک «آزمون استرس ویژه» با محور ریسکهای ژئوپولیتیک برگزار میکند. در این برنامه از بانکها خواسته میشود سناریوهایی را طراحی کنند که در آن تحریمها، درگیریها یا بیثباتی سیاسی بتواند بر توان سرمایهگذاری و پرداخت تعهداتشان اثر بگذارد.
در سطح ملی، روزنامه اسپانیایی «سینکو دیاس» گزارش داد دو بانک بزرگ اسپانیا، «سانتاندر» و «بیبیویای»، مذاکراتی را با بانک مرکزی اروپا آغاز کردهاند تا برای سرمایهگذاریهای خود در شرکتهای بیمه از مقررات آسانتری بهرهمند شوند؛ اقدامی که میتواند ظاهر سرمایهای آنها را قویتر نشان دهد و قدرت وامدهیشان را بالا ببرد.
در کنار آن، نهاد ناظر بانکی اروپا (European Banking Authority) در تازهترین گزارش خود هشدار داده است که افزایش درگیریهای منطقهای و بیثباتی سیاسی میتواند مستقیماً بر ثبات مالی و توان سرمایهگذاری بانکها اثر بگذارد. همزمان، بانکها انتشار اوراق سرمایهای موسوم به اوراق «اِیتی–وان» (AT1) و اوراق الزامات ذخیرهای (MREL) را از سر گرفتهاند — ابزارهایی که در صورت وقوع بحران، زیان را جذب کرده و ترازنامه بانک را مقاومتر میکنند.
سایه «پریمیوم جنگ» بر بازار انرژی در همان دوازده روز جنگ میان ایران و اسرائیل در خرداد ماه ۱۴۰۴، قیمت نفت خام تا ۹ درصد جهش کرد و بهای سوخت جت و دیزل در اروپا به بالاترین سطح ۱۵ ماه اخیر رسید. کارشناسان انرژی این افزایش را «پریمیوم جنگ» نامیدند — هزینه اضافیای که بازار برای ریسک گسترش درگیری میپردازد. پس از پایان درگیری، بخشی از این افزایش فروکش کرد، اما احتیاط بازارها و افزایش قیمت بیمه حملونقل همچنان ادامه یافت.
احتیاط یا پیشبینی؟ بیتردید همهچیز را نمیتوان صرفاً به انتظار جنگ نسبت داد. بخشی از این روند، نتیجه الزامات نظارتی و تجربه بحرانهای پیشین است. با این حال، همزمانی تقویت ترازنامههای بانکی با تحرکات نظامی، گمانه احتیاط پیشدستانه را تقویت میکند — احتیاطی که نه از ترس فوری، بلکه از شناخت وزن ریسکها ناشی میشود.
بر اساس گزارش تابستانی نهاد نظارت بانکی اروپا، نظام بانکی اتحادیه اروپا از نظر سرمایه و نقدینگی همچنان مقاوم است، اما در سناریوهای ناشی از تنشهای ژئوپولیتیک، احتمال تضعیف سرمایه در بانکهای کوچکتر و شرکتهای تابعه اروپاییِ بانکهای آمریکایی بیشتر است. به زبان ساده، اروپا خود را برای شوکی آماده میکند که ممکن است از بیرون مرزهایش آغاز شود.
دو صحنه، یک هدف در خاورمیانه، تانکرهای سوخت در آسمان آمادهاند؛ در اروپا، بانکها نقدینگی جمع میکنند. هر دو در ظاهر در مسیر عادی خود حرکت میکنند، اما در عمق، نشانهای از هماهنگی نانوشته دارند: ساختن حاشیهای از زمان — زمانی برای واکنش، تصمیم و تابآوری در برابر بحران. در این فضا، فاصله میان «ریسک سیاسی» و «هزینه تأمین مالی» کوتاهتر از همیشه شده است.
گزارش تازه تایمز اسرائیل به نقل از یک مقام ارشد امنیتی ادعا میکند که اسرائیل میخواهد تا پیش از پایان دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ، جمهوری اسلامی را سرنگون کند. همزمان، شماری از تحلیلگران هشدار دادهاند که رویارویی نظامی ایران و اسرائیل امری اجتنابناپذیر است.
نشانههای فراوانی از این حکایت دارد که جمهوری اسلامی در حال بازسازی برنامه موشکی و هستهای خود است؛ موشکهایی که هدفشان فروپاشی پدافند هوائی اسرائیل است.
جمهوری اسلامی نمیتواند دو هزار موشک به سمت اسراییل پرتاب کند، یا هنوز غنیسازی را آغاز نکرده است؛ اما شکی نیست که کارخانههای موشکسازی شبانهروزی در حال تولید موشکاند و تاسیسات کوه کلنگ نیز به سرگرمی هستهای تازه جمهوری اسلامی بدل شدهاند.
از آن سو اسرائیل هم احساس میکند که کار شناتمام مانده و آماده است با شدتی بیشتر از جنگ ۱۲روزه، باز به سراغ جمهوری اسلامی برود.
جمهوری اسلامی، یا همان اختاپوسِ فعلا از کار افتاده منطقه، نه تنها خود را در موضع ضعف میبیند، بلکه در معرض تهدیدی است که میتواند ساختار قدرتش را دگرگون کند. اما کاری هم برای تغییر این فضا نمیتواند انجام دهد و گزینههایش محدود است، با بحران اقتصادی عمیق و کمآبی بیسابقه روبرو است.
از طرفی، بازسازی توان موشکی و هوایی هم کار یک شب یا دو شب نیست، امری زمانبر است.
در سوی مقابل، بازگشت سریع به درگیری برای اسرائیل هم ساده نیست. تجربهآموزی از جنگی که انجام شد و بازسازی توان تحلیل رفته و همچنین هزینه سیاسی شروع دوباره جنگی که شاید ساعتها یا روزها به طول بینجامد (این بار بیش از ۱۲ روز) همگی چالشبرانگیزند.
اسرائیل هنوز در مرحله تصمیمگیری است؛ آیا وارد واکنش فراگیرتری بشود یا منتظر بماند تا ایران گام بعدی را بردارد؟
دیگر همه میدانیم که وضعیت کنونی، شکننده است. نه بازدارندگی مطلق وجود دارد، نه راهحل قطعی.
اگر توافقی میان آمریکا و ایران بر سر مسایل هستهای صورت نگیرد، سناریوی «مدیریت بحران» ممکن است بهزودی پایان یابد. آنچه در این میان اهمیت دارد، کنترلِ «وقتی که کار از کنترل خارج میشود» است.
ایران ممکن است دوباره غنیسازی را از سر گیرد، موشکهای بیشتر بسازد یا گروههای نیابتی خود را فعالتر کند.
اسرائیل ممکن است پیشدستی کند یا منتظر بماند تا شرایط برای عملیاتی بهتر فراهم شود. آمریکا، در پسزمینه همچنان نقش میانجی و بازیگر اصلی را دارد. این هم به پیچیدگی امور میافزاید که بازیگر نقش یک، در پشت صحنه است.
خاورمیانه بدل به صحنهای برای تقابل چند لایه شده است؛ از ایران و اسرائیل، تا آمریکا، تا گروههای منطقهای و بازیگران فرامنطقهای. اگر دوره مدیریت بحران به پایان برسد، راهی جز ورود به «درگیری باز» باقی نمیماند و دیگر همه چیز برگشتناپذیر میشود.
انتخاب بین ترس از جنگ و آمادگی برای جنگ امروز دیگر در منطقه ما معنای عمیقتری دارد.
این بار، نه صرفا دو کشور، بلکه شبکهای از منافع، هراسها و فرصتها درگیرند و وضعیت بهطور دائمی تغییر میکند تا زمانی که همه چیز قدری آرام بهنظر برسد و ناگهان باز از کنترل خارج شود. چرخهای که دورهای آخرش را میزند.