فیلم عروسی شمخانی؛ جنگ قدرت درون نظام و دعوا بر سر جسد خامنهای

انتشار فیلم عروسی دختر علی شمخانی، در فضای عمومی، تصادفی نیست. در کشوری که کوچکترین داده و تصویر، زیر کنترل شدید امنیتی است، افشای چنین ویدیویی هدف سیاسی دارد.
ایراناینترنشنال

انتشار فیلم عروسی دختر علی شمخانی، در فضای عمومی، تصادفی نیست. در کشوری که کوچکترین داده و تصویر، زیر کنترل شدید امنیتی است، افشای چنین ویدیویی هدف سیاسی دارد.
این افشاگری، نشانهای از جنگ قدرت درون نظام و بخشی از رقابت پنهان برای دوران پس از خامنهای است؛ نزاعی که حالا به عرصه رسوایی و تسویهحساب رسانهای کشیده شده است.
فقر مردم و تجمل حاکمان
فیلمی که از مراسم عروسی در هتل اسپیناس پالاس تهران منتشر شد، نشان میدهد که نظامی که برای یک تار موی زن، هزاران نفر را بازداشت و سرکوب کرده، خود در اوج تجمل و بیپروایی جشن میگیرد. این صحنهها در شرایطی منتشر شده که مردم ایران زیر فشار تورم، فقر و بیاعتمادی خرد میشوند. بنابراین ماجرا فقط یک عروسی نیست؛ نماد شکاف عمیق میان فقر عمومی و ثروت خصوصی صاحبان قدرت است. این بار مردم چیزی را دیدند که سالها میدانستند، اما با چشم خود لمس نکرده بودند: فروپاشی در دل ساختار قدرت.
پول، قدرت و مافیا
این مراسم در ۳۰ فروردین ۱۴۰۳ برگزار شده است؛ جایی که هزینه یک شب عروسی تا چهار میلیارد تومان میرسد و فقط گلآرایی ورودی سالن، پنجاه میلیون تومان خرج دارد. خانواده شمخانی مدتهاست در فهرست مافیاهای اقتصادی جمهوری اسلامی قرار دارد. حسین شمخانی، پسر علی شمخانی، از مهرههای اصلی شبکههای دور زدن تحریم و تجارت نفتی است و از سوی آمریکا، اتحادیه اروپا و بریتانیا تحریم شده است. بلومبرگ او را «میلیاردر نفتی» و واسطه تهران و مسکو در انتقال تجهیزات نظامی معرفی کرده است. پدرش، علی شمخانی، در واکنش به انتقادها، بهجای پاسخگویی گفت: «حرامزادهها، من هنوز زندهام!» جملهای برگرفته از فیلم معروف و تحسینشدهٔ پاپیون که در ایران دوبله و پخش شده است.
نظام در برابر آینه
جمهوری اسلامی سالها با شعار «دین، عفاف و سادهزیستی» جامعه را کنترل کرده، اما حالا در آینه خودش، چهره واقعیاش را میبیند. فیلم عروسی شمخانی، بیش از یک سند تصویری، آینهای است در برابر کل ساختار قدرت؛ نظامی که بر دو ستون دروغ ایدئولوژیک و ریاکاری اخلاقی استوار بود، اما امروز همان ستونها را با دست خود فرو میریزد. شمخانی یک فرد نیست؛ نماد سیستمی است که در جنگ مافیاهای درون خود میسوزد. افشاگریهای پیدرپی، بخشی از نبرد درونحکومتی برای بقا در عصر پس از خامنهای است. اما در این میان، آنچه قربانی میشود، زندگی و اعتماد مردم است. و هیچ نظامی پس از فروپاشی اعتماد، دوام نمیآورد.
پردهای که دیگر نیست
ریا تا زمانی کار میکرد که پردهای بود. امروز اما، هر افشاگری، آن پرده را نازکتر و حقیقت را عریانتر میکند. پخش این فیلم نهتنها شکاف میان مردم و حاکمیت را عمیقتر کرد، بلکه نشان داد جنگ باندهای قدرت برای جانشینی، به سطح رسانه و افکار عمومی رسیده است. در کشوری که «بیحجابی» جرم است، اما «بیشرمی» افتخار، دیگر چیزی برای پنهان کردن باقی نمانده است. شمخانی شاید گفته باشد: «من هنوز زندهام»، اما آنچه دیگر زنده نیست، اعتماد است؛ اعتمادی که با مرگ آن، نظام نیز از درون فرو میپاشد.
چرا شمخانی منتقدانش را حرامزاده خواند؟
امشب در «برنامه با کامبیز حسینی» به این پرسش پرداختیم. فروغ کنعانی، جامعهشناس، مهمان اصلی برنامه بود و مخاطبان از سراسر جهان به این پرسش پاسخ دادند.
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا پنجشنبه ساعت ۱۱ شب بهوقت تهران از شبکه ایراناینترنشنال بهصورت زنده پخش میشود.

ترامپ چند نوبت در روزهای اخیر به سیاستهای جمهوری اسلامی حمله کرد و با اشاره به بمباران برخی تأسیسات، ادعا کرد که «تأسیسات هستهایشان را منهدم کردیم» و جمهوری اسلامی دیگر «قلدر خاورمیانه» نیست که بتواند آزار برساند؛ بهزعم او همین امر به پیشبرد توافق صلح در غزه کمک کرده است.
در پاسخ به این مواضع، خامنهای که پس از جنگ ۱۲ روزه رفتار نیمهعلنی و نیمهمخفی از خود نشان میداد — و جنبه نیمهمخفی حضورش پررنگتر بوده — بالاخره پس از حدود یک ماه و نیم در جمعی حاضر شد و بندبهبند به اظهارات ترامپ پاسخ گفت.
محور اصلی مواضع خامنهای، ردِ امکان توافق با آمریکا و تاکید بر ادامه «سیاست مقابله» با واشینگتن بود. او معاملهای را که ترامپ پیشنهاد میکند، نوعی «تسلیم» خواند و گفت جمهوری اسلامی و «مردم ایران» حاضر به چنین کاری نیستند — و مانند همیشه، مردم را به عنوان سپر بکار گفت. مجموع این سخنان نشان میدهد که دستکم در افق نزدیک، هیچ توافقی میان جمهوری اسلامی و آمریکا در کار نخواهد بود و هر دو طرف فعالانه در فاز تقابل باقی ماندهاند.
در پاسخِ خامنهای به اظهارات ترامپ، تلاش خامنهای برای دقت در انتخاب کلمات تقابلی مشهود بود: ترامپ جمهوری اسلامی را «قلدر منطقه» خوانده و از بمباران «فردو» بهعنوان نمونهای از تضعیف توان جمهوری اسلامی یاد کرده بود؛ خامنهای هم آمریکا را زورگو خواند ولی گفت زورگویی به نتیجه نخواهد رسید.
او بار دیگر بر حفظ و توسعه توان هستهای و بهویژه موشکی جمهوری اسلامی تاکید و تصریح کرد که دانش هستهای ایران «از بینبردنی» نیست. تاکید ویژه خامنهای روی توان موشکی بیارتباط با تجربه جنگ ۱۲ روزه نیست؛ در آن جنگ، بخش موشکی سپاه مهمترین عنصر موثر برای جمهوری اسلامی بود، در حالی که پدافند ضعیف عمل کرد، پهپادها نتوانستند به اهداف خود در اسرائیل برسند و حفاظت از جان بسیاری از فرماندهان ناموفق بود. از این منظر، خامنهای آن بخش از توان نظامی را که «جواب داده» و قابلیت سرمایهگذاری بیشتر دارد، موشکی میداند و برنامهریزی ذهنیاش را بر توسعهی این بخش متمرکز کرده است.

این جهتگیری نشان میدهد که جمهوری اسلامی در حال تمرکز ویژه بر توان موشکی به عنوان اساس بازدارندگی است. پس از تضعیف شبکههای نیابتیاش و از دست رفتن بخشی از قدرت نفوذ منطقهای، و نیز پس از آسیب به برخی تاسیسات هستهای که امکان تهدید بیشتر از طریق غنیسازی را محدود کرده، جمهوری اسلامی اکنون بیش از گذشته با «زبان موشکی» تهدید میکند. گزارشها حاکی است که پس از جنگ ۱۲ روزه، بودجهای معادل حدود دو میلیارد یورو به سپاه و خصوصاً به بخش موشکی آن اختصاص یافته تا چه از نظر تعداد و چه از نظر برد و قدرت تخریب، این توان توسعه یابد.
اما همین تمرکز بر توان موشکی میتواند برای جمهوری اسلامی مخاطراتی ایجاد کند که به نتیجه عکس منجر شود. از منظر اسرائیل، تبلیغ و توسعه قابلیتهای موشکی جمهوری اسلامی به معنای تهدیدی فراملی است که نه تنها متوجه اسرائیل است، بلکه اروپا و آمریکا را نیز دربر میگیرد بویژه اگر بحث موشکهای قارهپیما به میان آید. راهبرد اسرائیل در مواجهه با جمهوری اسلامی برجستهکردن همین تهدید موشکی به عنوان یک خطر مشترک برای متحدان غربی است تا آنها را قانع کند که باید شدیداً واکنش نشان دهند. اظهارات داخلی اخیر در ایران درباره گرایش به ساخت موشکهای دوربرد به اسرائیل کمک میکند تا این روایت را در واشینگتن و پایتختهای اروپایی جا بیندازد.
از منظر راهبردیِ اسرائیل نیز دلایلی برای اقدام نظامی وجود دارد: نگرانی از اینکه جمهوری اسلامی در بلندمدت به سمت بمب اتمی برود، تاکید جمهوری اسلامی بر نابودی اسرائیل در شعارهای رسمی، و نیز تجربه عملیِ جنگ ۱۲ روزه که نشان داد موشکهای سپاه میتوانند مناطق غیرنظامی و نظامی اسرائیل را هدف قرار دهند. محاسبات اسرائیل این است که اگر اجازه داده شود سپاه به تولید و بازسازی لانچرها و موشکها ادامه دهد، نه تنها موشکهای شلیک شده جایگزین خواهند شد، بلکه به احتمال بسیار سپاه به سمت ساخت موشکهای قویتر و دوربردتر خواهد رفت و آماده حمله انبوه موشکی خواهد شد. بر این اساس، اسرائیل دیر یا زود به تاسیسات موشکی جمهوری اسلامی حمله خواهد کرد؛ حملهای که ممکن است هوایی باشد و هدف آن کشاندن جمهوری اسلامی به یک جنگ فراگیر، یا از راه خرابکاری و انفجار در تاسیسات برای تضعیف توان موشکی بدون آغاز جنگ تمامعیار.
عامل دیگری که در حال حاضر به سود اسرائیل عمل میکند، اظهارات و تهدیدهای مکرر مقامات سپاه و برخی مسئولان جمهوری اسلامی درباره توانایی بستن تنگه هرمز یا اختلال در صادرات انرژی منطقه است؛ اینگونه اظهارات، کشورهای منطقه را بیشتر به سمت تقویت روابط دفاعی با آمریکا سوق میدهد و دلیل حضور پایگاههای نظامی آمریکا در خلیج فارس را تقویت میکند.
خامنهای در سخنرانیاش همچنین آمریکا را «جنگطلب» خواند و مدعی شد واشینگتن دنبال تنش است؛ اما از سوی دیگر، آمریکا بارها خواستار مذاکره و توافق دوجانبه شده و هشدار داده که اگر جمهوری اسلامی از تهدیدات و رفتارهایش دست برندارد، با آن برخورد خواهد شد. در رابطه با اسرائیل نیز این جمهوری اسلامی است که طی چهار دهه سیاست نابودی اسرائیل را ادامه داده و با حمایت از گروههای نیابتی از حزبالله تا حماس، حشدالشعبی و حوثیها دنبال تقابل بوده است؛ اسرائیل اکنون پس از خنثیسازی این شبکههای نیابتی، به طور مستقیم جمهوری اسلامی را هدف گرفته است.
در مجموع خامنهای بهنظر نمیرسد از سیاست آمریکاستیزی صرفنظر کند؛ تا زمانی که او در قدرت باشد، مسیر تقابل پابرجا خواهد ماند و گشایش روابط رسمی و بازگشایی سفارتها میان ایران و آمریکا نامحتمل است. ساختار ایدئولوژیک ذهن خامنهای، دشمنی با آمریکا را بخشی از هویت و مشروعیت نظام کرده است؛ بنابراین حتی هنگامی که در موضع ضعف قرار میگیرد، به رجزخوانی ادامه میدهد اما در عمل از تحریکِ مستقیمِ مهلک اجتناب میکند تا از سقوط نظام جلوگیری کند.
با این حال، چند نکته مهم که خامنهای را باید بهطور واقعی نگران کند نباید نادیده گرفت: اول آنکه تحولات سیاسی و امنیتی معمولاً خطی و قابلپیشبینی نیستند؛ یعنی وضعیت فعلی ممکن است ناگهان دگرگون شود. دوم اینکه اسرائیل همچنان برای مقابله با تهدید جمهوری اسلامی فعال است و ممکن است بهطرزی غافلگیرکننده اقدام کند؛ هدف قرار دادن شخصیتهای ارشد یا تاسیسات موشکی جمهوری اسلامی از این جمله است. و سوم و شاید مهمتر از همه خطر درونی: هر لحظه ممکن است «مردم ایران» به دلایل اقتصادی و معیشتی یا به انگیزههای سیاسی و اجتماعی علیه حکومت قیام کنند. با افزایش شدید قیمتها و فشارهای اقتصادی، احتمال بروز خیزشهای اجتماعی وجود دارد.
تجربه نشان داده است که جامعه ایرانی میتواند در زمانی که کمتر کسی انتظار دارد، حکومت را غافلگیر کند؛ نمونههایی چون قیام سالهای گذشته (از جمله خیزش مهسا در ۱۴۰۱) که برای بسیاری حتی برخی تحلیلگران و اپوزیسیون غیرقابلپیشبینی بود. من شخصاً پیش از آن خیزش، در فضای مجازی از وضعیتی «پیشاقیام» سخن گفته بودم؛ بسیاری حالا پذیرفتهاند که چنین رویدادهایی میتواند بار دیگر رخ دهد. بنابراین، همین نگرانیِ داخلی و امکان خیزش مردمی، مهمترین دغدغهای است که میتواند سرنوشت حکومت را تعیین کند.

اظهارات اخیر علی لاریجانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی، نشان میدهد در سیاست هستهای جمهوری اسلامی خطوط قرمز سنتی همچنان پابرجاست و همچنان در بر پاشنه عدم همکاری میچرخد.
لاریجانی میگوید توافق قاهره از نظر ایران باطل است و اگر آژانس بینالمللی انرژی اتمی راهکار یا طرح تازهای برای بازدیدها دارد، میتواند ارائه دهد تا در شورای عالی امنیت ملی بررسی شود. توافق قاهره آخرین تلاش ایران و آژانس با میانجیگری مصر بود تا تنشها کمتر شود. تلاشی بود برای یافتن راهی تا آژانس بتواند با یکی از کشورهای عضوش همکاری کند، عضوی که هدف حمله قرار گرفته، اما تصمیم به خروج از انپیتی (پیمان عدم اشاعه تسلیحات هستهای) هم ندارد، عضوی که از آژانس کینه شدیدی به دل گرفته اما دل جدائی هم ندارد.
نتیجه این تنشها تا اینجا این بوده که عملاً در بیش از شش ماه گذشته، هیچ بازرسی مستقیمی از تأسیسات هستهای ایران انجام نشده و آژانس نیز نتوانسته گزارش فصلی خود را منتشر کند.
نبود دسترسی بازرسان و مسدود بودن مسیر شفافسازی باعث شده سه کشور اروپایی— بریتانیا، فرانسه و آلمان — بار دیگر از احتمال ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت سازمان ملل سخن بگویند. به گفته منابع دیپلماتیک در وین، اروپاییها بر اساس قطعنامهای که در ژوئن گذشته به دلیل «عدم پایبندی ایران به تعهدات هستهای» صادر شد، قصد دارند در نشست نوامبر شورای حکام، پیشنهاد ارجاع پرونده به شورای امنیت را مطرح کنند.
این سناریو یادآور سال ۲۰۱۰ است؛ زمانی که پرونده ایران پس از ماهها بنبست به شورای امنیت رفت و به تصویب قطعنامه ۱۹۲۹ انجامید. آن قطعنامه، یکی از سنگینترین مجموعه تحریمهای چندجانبه علیه تهران را به همراه داشت و راه را برای تحریمهای یکجانبه آمریکا و اتحادیه اروپا هموار کرد. اکنون، در حالی که ۱۹۲۹ با فعالسازی مکانیزم ماشه بازگشته، روشن نیست که چه سرنوشتی در انتظار برنامه هستهای ایران در شورای امنیت باشد. هرچند دیگر از اجماع جهانی گذشته خبری نیست.
تغییر توازن قدرت در نظام بینالملل، بهویژه نزدیکی بیشتر روسیه و چین به ایران در چارچوب رقابت آنها با غرب، سبب شده این دو کشور برخلاف سالهای دهه ۲۰۱۰، دیگر تمایل چندانی به همراهی با فشارهای شورای امنیت نداشته باشند. با این حال، کارشناسان معتقدند مسکو و پکن نیز به دنبال تقابل مستقیم با آژانس نیستند و ممکن است در برابر تصویب یک قطعنامه توبیخی، صرفاً موضع ممتنع بگیرند — رویکردی که میتواند تهران را در وضعیت انزوای نسبی جدیدی قرار دهد.
پیمودن مسیرهای رسمی و بینالمللی دیپلماتیک علیه برنامه هستهای ایران نظیر ارجاع مجدد به شورای امنیت، نشان از بنبستی فرسایشی دارد. ترامپ میگوید برنامه هستهای ایران نابود شده؛ علی خامنهای میگوید زهی خیال باطل که چنین شود؛ اروپائیها هم تهدید میکنند که باز به شورای امنیت خواهند رفت. تمامی سندرومهای یک بیماری لاعلاج فرسایشی مشهود است.
در همین حال، تصاویر ماهوارهای تازهای که از سوی مؤسسه علوم و تحقیقات بینالملل منتشر شده، نشان میدهد ایران ساختوساز در مجموعهای موسوم به «طالقان ۲» را از سر گرفته است؛ سایتی که پیشتر در دومین حمله اسرائیل به ایران آسیب دیده بود. منابع اطلاعاتی غربی این تأسیسات را بخشی از شبکه زیرزمینی جدید جمهوری اسلامی برای تحقیق و توسعه چاشنیهای انفجاری بمب هستهای میدانند.
آغاز دوباره ساخت طالقان ۲ در چنین شرایطی، حامل پیامی آشکار است: تهران قصد عقبنشینی ندارد و ترجیح میدهد مسیر تقابل کنترلشده را ادامه دهد.

در روزهای اخیر، پخش اعترافات تلویزیونی امیرحسین موسوی، فعال شبکههای اجتماعی، در برنامه «۲۰:۳۰» صداوسیمای جمهوری اسلامی، بار دیگر پدیدهای قدیمی را به مرکز توجه بازگرداند: اعترافات اجباری.
موسوی پس از انتشار این ویدیو اعلام کرد: «تقریبا تمامی جملات پخششده حاصل القای بازجویان بوده و با تحریف در صداوسیما منتشر شده است.»
این مورد تازه، یادآور دهها نمونه مشابه از دهه ۱۳۶۰ تا امروز است؛ اما برای فهم اهمیت آن، باید از سطح سیاسی ماجرا فراتر رفت و به سه بُعد کمتر دیدهشده پرداخت: رسانه بهمثابه صحنه قدرت، مکان اعتراف، و زیباییشناسی تصویر.
این سه بُعد با یکدیگر شبکهای از معنا میسازند که در آن، قدرت نهتنها اعمال میشود، بلکه خود را نمایش میدهد.
در واقع، اعتراف اجباری در جمهوری اسلامی دیگر صرفا ابزار بازجویی نیست، بلکه به شکلی از «هنر سیاسی و آیین رسانهای قدرت» بدل شده است.
قدرت و اعتراف؛ از زبان تا تصویر
میشل فوکو، فیلسوف و روانشناس فرانسوی، در پروژه «تاریخ جنسیت» میگوید: «در دوران مدرن، قدرت از انسان نمیخواهد سکوت کند، بلکه میخواهد سخن بگوید.»
اعتراف، در نگاه او، لحظهایست که فرد خود را در معرض «انضباط قدرت» قرار میدهد و حقیقتش نه در درون او، بلکه در زبانی است که به او تحمیل میشود.
در جمهوری اسلامی نیز «اعتراف» از آغاز، ابزاری برای نمایش اقتدار بوده است اما از دهه ۱۳۹۰ به بعد، شکل جدیدی به خود گرفته - شکلی تصویری، تدوینشده و رسانهای.
در این ساختار، قدرت دیگر نیازی ندارد شکنجه را پنهان کند بلکه آن را در قالبی تمیز و نورانی، در برابر دوربین بازسازی میکند؛ گویی حقیقت از دل استودیو میجوشد نه از زیر شکنجه.
این همان چیزی است که گای دُبور، فیلسوف و نویسنده فرانسوی، در «جامعه نمایش» توصیف میکند: «نظامهای مدرن اقتدارگرا، نه از راه زور، بلکه از طریق تصویر حکومت میکنند.»
رسانه؛ صحنه اجرای اقتدار
پخش اعترافات از صداوسیما، بهویژه در قالب برنامههایی چون «۲۰:۳۰»، بخشی از سنت دیرینه «اعتراف نمایشی» است. این نمایش، هم بُعد نمادین دارد و هم بُعد ارتباطی: نظام با این تصویرها نه تنها مخالف را تحقیر میکند بلکه به جامعه میگوید که هنوز راوی حقیقت است.
گزارشهای نهادهای بینالمللی نشان میدهند بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۹، دستکم ۳۵۵ مورد اعتراف اجباری از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شده است که این عدد، خود نشانهای از نهادینه شدن این ژانر رسانهای است.
هر اعتراف جدید، در واقع بازتولید همان الگوی پیشین است: نمایشی از شکست فرد و پیروزی اقتدار.
در مورد موسوی نیز ساختار ویدیو از قواعد آشنای این ژانر پیروی میکند: تدوین دقیق، قرار دادن تصویر او در قاب ثابت و استفاده از صدای آرام همراه با مکث، همگی در خدمت یک هدف بودند: «القای پشیمانی».
اما همانگونه که فوکو میگوید، «حقیقتِ اعتراف، نه در گفتار فرد، بلکه در ساختاری است که گفتار را ممکن میکند».
در ایران، این ساختار همان صداوسیماست. رسانهای که انحصار تولید و توزیع تصویر قدرت را در اختیار دارد.
از سلول تا استودیو؛ مکان اعتراف
تحول بزرگ در شیوه اجرای این اعترافها، تغییر مکان است. در دهههای نخست حیات جمهوری اسلامی، ویدیوها معمولا در سلول یا اتاق بازجویی ضبط میشدند؛ با نور زرد و دیوارهای برهنه. اما از دهه ۱۳۹۰ به بعد، مکان ضبط به استودیوهای حرفهای منتقل شد.
وبسایت حقوق بشری سازمان مدافعان ایمنی در گزارشی مقایسهای میان ایران و چین نوشت: «در هر دو کشور، اعترافات از سلولهای تاریک به فضاهای کنترلشده منتقل شدهاند، جایی میان بازجویی و تبلیغات.»
این تغییر مکان، معنایی عمیق دارد. در سلول، قدرت در خفا اعمال میشد. در استودیو، قدرت در ملاءعام خود را به نمایش میگذارد.
استودیوی صداوسیما به نوعی سلول نمادین بدل شده است: فضایی که در آن بازجویی به اجرا، و شکنجه به زیباییشناسی تبدیل میشود.
نور سفید و پسزمینه خاکستری، حذف هر نشانه از مکان واقعی و طراحی صوتی حسابشده، همگی برای پاککردن رد واقعیتاند.
به تعبیر جورجو آگامبن، فیلسوف و نویسنده ایتالیایی، در حالت استثنا، این فضا «منطقه تعلیق انسانیت» است؛ جایی میان زندگی و نمایش.
در مورد موسوی نیز محل ضبط دقیق اعلام نشده اما با توجه به نورپردازی و کیفیت ویدیو، بهروشنی میتوان گفت در استودیویی حرفهای و با نظارت رسانهای ضبط شده است؛ نه در شرایط اضطراری بازداشت.
زیباییشناسی اعتراف؛ زبان تصویر و بدن
اگر در دهه ۱۳۶۰، چهرههای کبود و صداهای لرزان نشانه شکنجه بودند، در اعترافات امروز، نشانهها تغییر کردهاند و آرامش مصنوعی، نور سفید و گفتار کنترلشده، جایگزین شدهاند.
تحلیل زیباییشناسی این ویدیوها نشان میدهد که چگونه زبان دیداری قدرت ساخته میشود.
نور و رنگ: نور سرد از بالا، چهره را روشن میکند اما پسزمینه را در تاریکی میگذارد. این دوگانگی بصری، استعارهای از جدایی «حقیقت» (حاکم) از «خطا» (زندانی) است.
زاویه دوربین: اغلب از بالا یا روبهرو گرفته میشود، نه در سطح چشم. این ترکیب به بیننده یادآوری میکند که سوژه در موقعیت فرودست است و نگاه قدرت از بالا نظارت دارد.
بدن و صدا: بدن زندانی منقبض و بیتحرک است؛ صدایش یکنواخت و آرام. او دیگر سوژه نیست، بلکه وسیله انتقال پیامی از پیش نوشتهشده است. در بسیاری از موارد، واژگان تکراریاند: «وابسته به بیگانگان ...»، «فریب خوردم»، «پشیمانم».
این واژگان، کدهای زبان رسمی قدرت هستند نه گفتار فردی.
تدوین و موسیقی: ویدیوها اغلب با موسیقی غمانگیز و برشهایی از «آشوب» یا «دشمنان خارجی» همراه میشوند تا «احساس گناه و تهدید» را ترکیب کنند.
در نتیجه، مخاطب نهتنها روایت را میبیند بلکه در سطح عاطفی نیز تسلیم میشود.
تعامل سه بُعد؛ رسانه، مکان و زیباییشناسی
این سه لایه نه جدا از هم، بلکه درهمتنیدهاند. رسانه، صحنهای عمومی برای نمایش قدرت فراهم میکند؛ مکان استودیو، کنترل فضا و حذف واقعیت را ممکن میسازد؛ و زیباییشناسی تصویر، احساس تسلیم و گناه را بازتولید میکند.
در نهایت، فرمول واحدی ساخته میشود که از دههها پیش تکرار شده: تصویر فردی تنها، در برابر نگاه قاضی ناپیدا، در اتاقی خالی، با نوری سرد و صدایی که نه از او، بلکه از قدرت برمیخیزد.
اما تاثیر این نمایش دیگر همانند گذشته نیست.
در دهههای پیش، ممکن بود جامعه روایت تلویزیون را بپذیرد اما امروز، در عصر شبکههای اجتماعی، هر تصویر در لحظه، ضد خود را میزاید. کاربران پشت صحنه را میشکافند، واژهها را تحلیل میکنند و با مقایسه چهره و لحن، دروغ را برملا میکنند.
اعترافی که قرار بود ابزار ترس باشد، به سند رسوایی تبدیل میشود.
نمونه موسوی نیز همین را نشان میدهد: چند ساعت پس از پخش ویدیو، شبکههای اجتماعی پر شد از تحلیلهای تطبیقی و در نهایت خود او روایت را پس گرفت.
این دگرگونی نشانهای است از تغییر کارکرد اعتراف، از ابزار کنترل به ابزار افشا.
بحران روایت؛ اعتراف بهمثابه شکست قدرت
در ظاهر، اعتراف نشانه اقتدار است اما در واقع، نشانه بحران مشروعیت.
هر بار که حکومت برای تثبیت خود نیاز به اعتراف جدید پیدا میکند، یعنی زبان رسمیاش دیگر شنیده نمیشود. همانطور که دُبور میگوید، در جامعه نمایش، هر تصویر علیه خالقش شورش میکند. اعتراف اجباری در ایران نیز چنین سرنوشتی دارد: تصویری که قرار است تسلیم را نشان دهد، به گواه مقاومت تبدیل میشود.
رژیمهای اقتدارگرا برای بقا به نمایش نیاز دارند اما نمایش زمانی میمیرد که تماشاگر از صحنه بیرون رفته باشد.
در ایران امروز، بسیاری از شهروندان به صداوسیما نه بهعنوان رسانه، بلکه بهعنوان تریبون تبلیغاتی نگاه میکنند. این یعنی نمایش قدرت، تماشاگر خود را از دست داده است.
تصویر موسوی با چشمانی خسته و نوری سرد بر صورت، شاید در نظر کارگردانان امنیتی نماد «پیروزی نظام» بود اما برای بینندهای که در جهان آزاد رسانهها زندگی میکند، آن تصویر چیز دیگری را فریاد میزند: شکست اقتداری که حتی برای گفتن دروغ هم به صحنهآرایی نیاز دارد.

اظهارات ستیزهجویانه، تهدید به حملات مجدد موشکی، مخالفت با فرآیند صلح خاورمیانه و حملات شخصی علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، به دونالد ترامپ، درست در زمانی که رییسجمهوری آمریکا به نقش خود در برقراری آتشبس در غزه میبالد، چیزی جز رفتن به استقبال جنگی دیگر نیست.
سخنان دوشنبه ۲۸ مهر خامنهای، حدود یک ماه پس از سخنرانی او درست یک روز قبل از سخنرانی مسعود پزشکیان، رییس دولت چهاردهم در سازمان ملل مطرح شد که در آن، آخرین امیدها را برای جلوگیری از بازگشت تحریمهای سازمان ملل نابود کرد.
این صحبتها در شرایط کنونی به معنای فرستادن کارت دعوت برای ارتشهای اسرائیل و آمریکا بهمنظور حمله نظامی دیگری به مواضع جمهوری اسلامی در خاک ایران است.
اما چرا خامنهای که دستگاههای زیر نظرش امروز ناکارآمدتر از هر زمان دیگرند، در حالی که جمهوری اسلامی قادر به بازسازی نظامی خود پس از شکستی خفتبار در جنگ ۱۲ روزه نبوده، همچنان بر طبل جنگ میکوبد؟
با وجود اختلافات عمیقی که با درگیریها و افشاگریهای اخیر و بیسابقه کارگزاران ارشد جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگر آشکار شده، رهبر جمهوری اسلامی و حلقه وفاداران به او به خوبی دریافتهاند که امروز تنها با دو گزینه روبهرو هستند: یا تسلیم بدون نبرد پشت میز مذاکره یا وارد شدن به جنگی دیگر که ممکن است نتیجه آن به قطعیت نتیجه مذاکره نباشد.
به نظر میرسد خامنهای گزینه دوم، یعنی جنگ را برگزیده است، زیرا از نظر او ورود به مذاکره نه تنها زمانی در اختیار حکومتی نمیگذارد که سیاستش همواره بر خرید زمان و وقتکشی و نشستن به امید تحولی غیرمنتظره و خوشایند استوار بوده، بلکه هیچ نتیجهای جز تسلیم نیز نخواهد داشت.
ترامپ بهصراحت نشان داده به چیزی کمتر از برچیدن برنامه هستهای، محدود کردن برنامه موشکی و قطع حمایت از گروههای نیابتی رضایت نخواهد داد و پذیرش این خواستهها، هیچ معنایی جز تسلیم بدون قید و شرط ندارد.
تجربه مذاکرات دو ماهه و سپس حمله اسرائیل و آمریکا هم باعث شده که رهبران جمهوری اسلامی دریابند به روش مألوف و همیشگی خود نمیتوانند به اسم مذاکره، بدون آنکه واقعا قصدی برای سازش و توافق داشته باشند، برای خود زمان بخرند و در انتظار فرصت مناسب بهمنظور پیگیری سیاستهایی بنشینند که اکنون دیگر به سختی در منطقه تحمل میشوند.
در مقابل، خامنهای و گروهی که هنوز نقش اصلی را در تصمیمسازی و تصمیمگیری در حلقه قدرت در ایران دارند، به دلایل احتمالی زیر گمان میبرند در میان این دو گزینه، مذاکره گزینه بدتر و جنگ گزینه بد است و به همین دلیل، با آنکه میدانند شرایط نسبت به گذشته تغییراتی ماهوی و بنیادین کرده، دستکم در حرف، راه تقابل و استقبال از جنگ را در پیش گرفتهاند.
۱- آمریکا و غرب بهطور کلی در عرصه جهانی با مشکلات و دشمنان بهمراتب قویتری از جمهوری اسلامی روبهرو هستند و هدفشان این است که با بازگرداندن صلح یا دستکم آرامشی نسبی به خاورمیانه، با خیالی آسودهتر و دستانی گشودهتر بر چین و روسیه متمرکز شوند.
این وضعیت، میتواند تمایل و اراده غرب را برای دامن زدن به آتش جنگ و درگیری در منطقه، کاهش دهد.
از نگاه خامنهای و کسانی که این نگاه را تایید میکنند، در مذاکراتی که نتیجه آن از قبل تعیین شده، متغیرهای کمتری نقش دارند و تغییر نتیجه مذاکره، آن هم در زمانی که دست تهران خالیتر از همیشه است اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار خواهد بود.
در مقابل، از نگاه رهبر جمهوری اسلامی، نتیجه جنگی احتمالی به همان اندازه قطعی نیست و متغیرهای بهمراتب بیشتری نه تنها در تعیین نتایج و پیامدهای آن، بلکه و بهویژه، در شروع و ابعاد یک جنگ جدید که ناگزیر باید بزرگتر باشد نقش دارند و این میتواند امیدها را به بقای نظام افزایش دهد.
در عین حال، استفاده آشکار چین و روسیه از تقابل جمهوری اسلامی با غرب، در ذهن رهبران حکومت ایران اینگونه تعبیر و تفسیر شده که میتوانند در سایه این حمایت که تاکنون عمدتا لفظی و حداکثر در همراهی نکردن با غرب در تحریمها خود را نشان داده، حتی در صورت شکست مجدد نظامی، قادر به حفظ اساس نظام باشند؛ حتی اگر قیمت آن حذف خامنهای از عرصه باشد.
۲- از هنگام آتشبس و پایان جنگ ۱۲ روزه، بسیاری از مقامات جمهوری اسلامی با محتمل دانستن کشته شدن خامنهای، بهشکلی آشکارتر از فردای بدون رهبر فعلی سخن گفتهاند.
در جنگ قدرتی که در تمام سالهای اخیر برای جانشینی خامنهای وجود داشته، اکنون هیچ فرد و جناحی زمان را برای نشستن در جایگاه رهبر مناسب نمیبیند زیرا پرونده مقابله جمهوری اسلامی با اسرائیل و غرب هنوز بسته نشده است و هر جانشینی ناگزیر سهیم و مسئول شکست خواهد بود و روشن است که هیچ رهبری نمیتواند کارش را با شکست و تسلیم آغاز کند.
از نگاه این منتظران قدرت، بهتر آن است که خامنهای به این سمت سوق داده شود تا مسئولیت کامل شکست به پای او نوشته شود و جانشین او بتواند بدون آنکه نقش و سهمی در این شکست داشته باشد، آغاز عصری نو و فصلی تازه را در کتاب جمهوری اسلامی نوید دهد.
۳- دستاوردهای فاجعهبار تصمیمهای رهبران جمهوری اسلامی در همه این سالها نشان میدهد آنان تا چه اندازه از واقعیت دور و در درک منطق تحولات جاری و چشماندازهای آتی، ناتوان هستند.
حتی تحولات پس از هفتم اکتبر و حمله حماس به اسرائیل باعث نشده که مقامات جمهوری اسلامی دریابند تا چه اندازه فاقد هرگونه توانایی موثر برای حفاظت از نیروهای نیابتی و فرماندهان آنان در منطقه و نیز محافظت از فرماندهان ارشد نظامی و تاسیسات موشکی و هستهای خود هستند.
خامنهای که تمایل ویژهای به فتح قلهها دارد، با اینکه از خرداد ماه به این سو در مخفیگاهی در زیر زمین بهسر میبرد و روابطش با کارگزارانش به حداقل رسیده، اسیر در توهماتش در سخنرانی ۲۸ مهرماه خود نیز بارها از قله و رسیدن به آن یاد کرد.
بیگانگی با واقعیت، تنها خود را در عرصه سیاست خارجی آشکار نکرده است.
تلاش برای بازسازی اقتدار از دسترفته در داخل کشور با اعدامهای افسارگسیخته، تشدید سرکوب و بازداشت فعالان مدنی و سیاسی و حتی اقدام برای بازپسگیری خیابانها از زنان و دختران و تحمیل دوباره حجاب اجباری به آنان نیز نشان میدهد او گمان میبرد هنوز دهه ۶۰ است و خدای آن دهه به زعم او که برای ایرانیان جز اهریمن نبوده، نظام و رهبر را حفظ خواهد کرد.
زیستن در این حباب ذهنی و ناتوانی از درک تحولات عمیق جامعه ایران از یکسو و سازوکار نظم دستخوش تغییر و تحول جهانی از سوی دیگر، میتواند خامنهای و همراهانش را مجاب کرده باشد که هنوز و همچنان میتوانند با تداوم سیاستها و رویکردهای پیشین، آینده خود را تضمین کنند.

جان اسنو، روزنامهنگار سرشناس بریتانیایی، سالها پیش در میزگردی در دانشگاه سوآس لندن درباره سفرهایش به تهران صحبت میکرد. او در پاسخ به این پرسش که کانال چهار بریتانیا چگونه میتواند به آسانی به مقامهای ایرانی دسترسی پیدا کند، مکثی کرد و گفت: «آنها سوت میزنند و ما میرویم.»
این جمله، لحظهای نادر از صداقت و استعارهای روشن از ضعفی عمیق در روزنامهنگاری غربی است. دهههاست که بسیاری از خبرنگاران غربی، «دسترسی به ایران» را با «فهمیدن ایران»، و دریافت «اجازه» از مقامهای ایرانی را با «اعتبار» اشتباه گرفتهاند.
اغلب گزارشهای رسانههای غربی، تقویتکننده این توهماند که گویا جناحی «میانهرو» یا «اصلاحطلب» درون نظام جمهوری اسلامی وجود دارد که آماده اتخاذ سیاستی دوستانهتر نسبت به غرب است؛ با این شرط که آمریکا و متحدانش اندکی نرمش نشان دهند.
پوشش خبری رسانههای غربی همچنین یک واقعیت اساسی را نادیده میگیرند: این حقیقت که در ایران یک نسل جوانِ جهانیتر و آشکارا سکولار وارد عرصه شده که دیگر نمیخواهد تحت حاکمیت دیکتاتوری مذهبی زندگی کند.
خبرنگاران خارجی برای گزارش از ایران باید تحت نظارت دولت جمهوری اسلامی فعالیت کنند.
هماهنگکنندهها و رابطهای محلی آنان اغلب ماموران مورد تایید حکومتاند. در واقع حکومت تعیین میکند خبرنگاران غربی، با کدام افراد و خانوادهها در ایران میتوانند صحبت کنند، به کدام خیابانها میتوانند بروند و چه داستانهایی را میتوانند روایت کنند.
هزینه نافرمانی، اخراج است. بیشتر خبرنگاران غربی ترجیح میدهند در ایران بمانند، بنابراین از مقرراتی که به آنان دیکته میشود اطاعت میکنند.
نتیجه، شکلی از روزنامهنگاری است که از دریچه نگاه جمهوری اسلامی گزارش میدهد؛ پوشش خبریاش روایت رسمی را منعکس میکند و تناقضهای سیستم را نادیده میگیرد.
وقتی جمهوری اسلامی اخیرا از رسانههای غربی دعوت کرد تا برای پوشش پیامدهای جنگ ۱۲ روزه به ایران سفر کنند، بسیاری از رسانههای بزرگ این دعوت را پذیرفتند.
با اینحال هیچکدام به آشکارترین واقعیت خیابانهای تهران اشاره نکردند: زنانی که بدون حجاب اجباری و با شجاعت در برابر قانون و تهدیدهای حکومت، در فضاهایی عمومی حاضر میشوند.
گزارشهای این رسانهها صرفا بر آمار کشتهشدگان غیرنظامی متمرکز بود، با شاهدان منتخب حکومت مصاحبه کردند و همان حرفها را با عباراتی کمابیش یکسان در گزارشهای خود منعکس کردند. به این ترتیب، دسترسی این روزنامهنگاران به ایران حفظ شد، اما حقایقِ جامعه ایران در گزارشهایشان غایب ماند.
از زمان انقلاب ۵۷ تاکنون، پوشش خبری غرب همواره یک دهه از واقعیتهای ایران عقب بوده است.
خبرنگاران خارجی در سالهای نخست انقلاب، ملت متحدی را به تصویر میکشیدند که پشت روحالله خمینی ایستاده است و در این روایت، لیبرالها، ملیگرایان و مذهبیهای مخالف او را نادیده میگرفتند.
آنها دو دهه بعد، ریاستجمهوری محمد خاتمی را نشانهای برای ظهور «اصلاحطلبان» درون نظام معرفی کردند؛ در حالیکه پیروزی او در سال ۷۶ در اصل، رای اعتراضی از پایین به بالا بود، نه پروژه تغییر از بالا به پایین.
روزنامهنگاران از آن زمان، همان سناریو تکراری «میانهروها» در برابر «تندروها» را بازتولید کردهاند و میکنند.
آنها هنوز هم هر انتخابات فرمایشی در جمهوری اسلامی را «نبردی سرنوشتساز برای آینده ایران» مینامند، در حالیکه همه نامزدها در چارچوب خطوط قرمزی عمل میکنند که علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، ترسیم کرده است.
در حالی برجام را بهعنوان پیروزی «اعتدال» در دوران ریاستجمهوری حسن روحانی معرفی کردند که این توافق هستهای از سوی خودِ خامنهای طرحریزی و تایید شده بود.
در حالیکه خبرنگاران خارجی سرگرم گزارش دعواهای زرگری بین جناحهای جمهوری اسلامیاند، مردم ایران دگرگون شدهاند؛ نسلی جوان، جهانی و آشکارا سکولار، سلطه روحانیان بر زندگی خود را پس زده است.
شورش زنان ایران از خیزش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱ گرفته تا مقاومت مدنی روزانه آنان با حضور بدون حجاب اجباری در خیابانها، پایدارترین چالش علیه جمهوری اسلامی از زمان تاسیس آن است.
اما این داستانها به ندرت از سوی رسانههای غربی روایت میشوند.
اعتراضات در اوج خود توجه خبرنگاران غربی را به خود جلب میکنند؛ اما وقتی اعتراضات بهواسطه سرکوب خونین فروکش میکند، دوباره رسانههای غربی به گزارش داستان قدیمیِ «میانهروهای» موهوم بازمیگردند.
وقتی زنان خبرنگار غربی با حجاب اجباری از تهران روی آنتن ظاهر میشوند، آن را «احترام به فرهنگ محلی» مینامند. اما واقعیت این است که تحمیل و اجبار را با هیچ بهانه فرهنگی نمیتوان موجه جلوه داد.
میلیونها زن ایرانی برای سرپیچی از قانون حجاب، خطر زندانی شدن را به جان میخرند، در حالیکه خبرنگاران خارجی، در همدستی با جمهوری اسلامی، به اطاعت از حجاب اجباری ادامه میدهند.
البته استثناهایی هم وجود دارد. ایزابل یانگ، خبرنگار وایس نیوز، در مستند خود درباره ایران پس از مهسا امینی در سال ۲۰۲۳، صداقت را به دسترسی ترجیح داد و در نتیجه، در میانه کارش از ایران اخراج شد.
از معدود استثنائات که بگذریم، اغلب خبرنگاران غربی، محدودیتهای اعمال شده از سوی جمهوری اسلامی را میپذیرند. همان رسانههایی که به محدودیتهای اعمال شده از سوی دولت دونالد ترامپ در نشستهای خبری در کاخ سفید به شدت اعتراض میکنند، با فروتنی در برابر سانسور جمهوری اسلامی سر خم میکنند.
این چیزی بیش از یک خطای روزنامهنگاری است و شکستی استراتژیک نیز محسوب میشود.
سیاستگذاران غربی برای درک وضعیت داخل ایران، از جمله به گزارشهای روزنامهنگاران غربی متکی هستند. وقتی رسانهها وضعیت ایران را نادرست تفسیر میکنند، دولتهایی که از آنها تغذیه میکنند هم دچار خطا میشوند.
آمریکا و اروپا سالهاست روی «میانهروها» یا «اصلاحطلبانی» شرط بستهاند که وجود خارجی ندارند؛ با روسای جمهوری بیاختیار مذاکره کردهاند و از احتمال فروپاشی درونی جمهوری اسلامی غافل بودهاند.
در نهایت این ایرانیان هستند که هزینه این خطا را میپردازند.
جمله «آنها سوت میزنند، و ما میرویم» جان اسنو باید بر سر در هر اتاق خبری که تحولات ایران را پوشش میدهد حک شود.
این جمله، وارونگی اخلاقیِ روزنامهنگاریِ مبتنی بر دسترسی را به تصویر میکشد: هرچه رژیم بیشتر سوت بزند، رسانهها تندتر میدوند.
ایران امروز کشوری نیست که روزنامهنگاران غربی توصیفش میکنند.
ایران سرزمینی است که میلیونها نفر در آن روزانه در سکوت، شورش میکنند. زنانی که مقررات حجاب اجباری را نادیده میگیرند، رهبران یک انقلاب اخلاقیاند و دیکتاتوری جمهوری اسلامی به این دلیل زنده مانده است که مخالفانش را با گلوله سرکوب میکند. و این همه در حالی است که ناظران بیرونی، پژواکِ روایت مطلوب جمهوری اسلامی هستند.
گزینه پیشِروی روزنامهنگاران غربی روشن است: یا همچنان به اطاعت از سوت ادامه دهند، یا سرانجام به صدای مردم در خیابان گوش بسپارند.







