اسکورسیزی در جشنواره نیویورک: جهان باید از سینماگران ایرانی حمایت کند
اسکرینشات از کلیپ منتشر شده در صفحه اینستاگرام جشنواره فیلم نیویورک thenyff@
در دیداری احساسی در جشنواره فیلم نیویورک، مارتین اسکورسیزی و جعفر پناهی یکدیگر را در آغوش گرفتند؛ پناهی از او بهعنوان «خدای سینما» یاد کرد و اسکورسیزی از پلتفرمهای پخش آنلاین خواست از فیلمسازان ایرانی — بهویژه آنان که در خفا کار میکنند — حمایت کنند.
به گزارش رسانههای فرهنگی نیویورک از جمله دِدلاین، ورایتی و رویترز، در یکی از صحنههای بهیادماندنی جشنواره فیلم نیویورک، دو کارگردان برجسته سینمای جهان — مارتین اسکورسیزی و جعفر پناهی — روز جمعه با تحسین و احترام متقابل یکدیگر را در آغوش گرفتند.
پناهی برای نمایش فیلم تازهاش «فقط یک تصادف بود» به نیویورک آمده بود؛ فیلمی که بهصورت مخفیانه ساخته شده، تجربه شخصی او در زندان را بازتاب میدهد و پیشتر برنده نخل طلای جشنواره کن شده است.
نشست پرسشوپاسخ دو کارگردان که بهدلیل تاخیر در صدور ویزای پناهی از هفته گذشته به تعویق افتاده بود، سرانجام برگزار شد. اسکورسیزی در بخشی از گفتوگو با توجه به مهاجرت بسیاری از فیلمسازان برجسته ایرانی از پناهی درباره آینده سینمای ایران پرسید.
پناهی در پاسخ گفت: «تحمل این وضعیت واقعاً دشوار است… ستونهای اصلی سینمای ایران از کشور رفتهاند. من دلتنگ فیلمهایی هستم که میتوانستند در ایران ساخته شوند و هرگز ساخته نشدند. اما من شجاعت یا توان خروج از ایران را ندارم؛ ماندهام و میخواهم همانجا کار کنم.»
او تاکید کرد که نسل جدیدی از فیلمسازان در ایران در حال ظهور است: «جوانانی هستند که در خفا فیلم میسازند — دقیقاً در همان سبکی که ما فیلم میسازیم. آنها سانسور را نمیپذیرند. ساخت فیلم مخفیانه در ایران حالا به امری عادی تبدیل شده و حتی محافل رسمی سینمایی هم این افراد را جدی میگیرند؛ چیزی که سالها پیش غیرقابل تصور بود.»
اسکورسیزی در واکنش گفت که این آثار باید توسط پخشکنندگان، جشنوارهها و سرویسهای استریم پشتیبانی شوند: «پلتفرمهای پخش فضای زیادی دارند. هیچ دلیلی وجود ندارد که شبکههایی مثل کریتریون، مابی یا آمازون نتوانند این فیلمها را نمایش دهند. اما نکته این است که باید با دقت و آگاهی انتخاب و ارائه شوند، نه صرفاً در فهرست محتوا گنجانده شوند.»
پناهی درباره تجربه زندان و تغییر ایران پناهی در ادامه گفت که پس از آزادی از زندان، از سوی مقامات هشدار دریافت کرده بود که اجازه ندارد ۲۰ سال فیلم بسازد یا از کشور خارج شود: «وقتی به من گفتند ۲۰ سال نمیتوانم فیلمسازی کنم، بنویسم یا مصاحبه بدهم، در شوک بودم. حتی به رانندگی تاکسی فکر کردم. اما در نهایت تصمیم گرفتم ادامه دهم. در چنین شرایطی، نیمی از انرژی شما صرف یافتن راهی برای ساخت فیلم میشود و فقط نیمی برای خلاقیت باقی میماند.»
او سپس به شرایط اجتماعی پس از اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» اشاره کرد و گفت: «وقتی فیلم بدون خرسها در ونیز اکران شد، من در زندان بودم. از آنجا شنیدیم که جنبش زن، زندگی، آزادی آغاز شده است. بعدها که آزاد شدیم، دیدیم شهر کاملاً تغییر کرده. زنان بسیار مقاوم بودند و از خط قرمزهایی عبور کردند که قبلاً غیرقابل تصور بود. به نظر من تاریخ جمهوری اسلامی به قبل و بعد از آن تقسیم میشود — و البته سینما هم از این تغییر تأثیر گرفته است، حتی تا جایی که بازیگران دیگر حاضر به پوشیدن روسری نیستند.»
فیلمی برای «بعد از جمهوری اسلامی» فیلم تازه پناهی، «فقط یک تصادف بود»، داستان مردی است که گمان میکند شکنجهگر سابقش را یافته و برای انتقام او را میرباید تا زنده به گور کند، اما ناگهان در هویت او شک میکند و به دنبال تایید حقیقت از همبندان سابق خود میگردد.
پناهی گفت: «عدالت و بخشش عناصر اصلی فیلم هستند، اما همه در خدمت داستاناند. این فیلم برای زمانی ساخته شده که ما باید درباره آینده پس از جمهوری اسلامی فکر کنیم. باید تصمیم بگیریم: آیا خشونت را ادامه میدهیم یا در مقطعی میگوییم “کات”.»
ماتس مالم، دبیر دائمی آکادمی سوئد، در بیانیهای اعلام کرد لاسلو کراسناهورکایی، نویسنده برجسته مجارستانی، برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۲۵ شده است.
دبیر دائمی آکادمی سوئد پنجشنبه ۱۷ مهر گفت این جایزه که ارزش آن ۱۱ میلیون کرون سوئد (حدود ۱.۲ میلیون دلار) است، به پاس «آثار تاثیرگذار و خیالانگیز کراسناهورکایی که در میانه هراس آخرالزمانی، قدرت هنر را بازمیآفریند» به او اهدا میشود.
مالم افزود «دقایقی پیش از طریق تماسی تلفنی»، خبر برنده شدن جایزه نوبل ادبیات را به کراسناهورکایی اطلاع داده و او در زمان اعلام جایزه، در شهر فرانکفورت آلمان بوده است.
به گفته او، آندرس اولسون، رییس کمیته نوبل، بهدلیل بیماری نتوانست در مراسم امروز شرکت کند و الن متسون و استیو ساندبرگ، دو عضو دیگر کمیته، به نمایندگی از او در این نشست حضور داشتند.
این جایزه سال گذشته به هان کانگ، نویسنده اهل کره جنوبی، رسیده بود.
جوایز نوبل طبق وصیت آلفرد نوبل، مخترع و صنعتگر ثروتمند سوئدی، بنیانگذاری شدهاند و از سال ۱۹۰۱ تاکنون به پاس دستاوردهای برجسته در حوزههای علم، ادبیات و صلح اهدا میشوند؛ هرچند در دوران جنگهای جهانی با وقفههایی همراه بودند.
جایزه اقتصاد بعدتر به این مجموعه افزوده شد.
برندگان جوایز نوبل را کمیتههایی از متخصصان نهادهای علمی گوناگون انتخاب میکنند. محل اهدای همه جوایز استکهلم، پایتخت سوئد است، بهجز جایزه صلح که در اسلو، پایتخت نروژ اعطا میشود. سنتی که ریشه در دوران اتحاد سیاسی سوئد و نروژ در زمان آلفرد نوبل دارد.
کراسناهورکای و هنر فضاسازی آخرالزمانی در ادبیات معاصر
کراسناهورکای در سال ۱۹۵۴ در شهر گیولا در مجارستان به دنیا آمد. او با نخستین رمان خود، «ساتانتانگو» که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد، به شهرت رسید.
این اثر در فارسی با عنوان «تانگوی شیطان» منتشر شده است.
این رمان که تصویری تیره و خیرهکننده از فروپاشی یک اجتماع روستایی را به تصویر میکشد، تقریبا سه دهه بعد در سال ۲۰۱۳، جایزه «بهترین کتاب ترجمهشده» به زبان انگلیسی را به خود اختصاص داد.
«تانگوی شیطان» بعدها الهامبخش بلا تار، کارگردان مجارستانی، برای ساخت فیلمی هفتساعته شد؛ فیلمی که سرآغاز همکاری خلاقانه و ماندگار میان این دو هنرمند بود.
کراسناهورکایی را اغلب نویسندهای پستمدرن میدانند که بهسبب جملههای طولانی و درهمتنیده، جهانبینی مالیخولیایی و فضای تیره و آخرالزمانی آثارش شهرت یافته است.
این ویژگیها موجب شده منتقدان او را در کنار چهرههایی چون نیکلای گوگول، هرمان ملویل و فرانتس کافکا بنشانند.
زندگی حرفهای و زبان آثار کراسناهورکایی از سفرها و تجربههای جهانی تاثیر پذیرفته است.
او در سال ۱۹۸۷ از مجارستان کمونیستی خارج شد و بهعنوان پژوهشگر مهمان، یک سال را در برلین غربی گذراند.
بعدها نیز از شرق آسیا، بهویژه مغولستان و چین، برای نگارش آثاری چون «زندانی اورگا» و «ویرانی و اندوه زیر آسمان» الهام گرفت.
در دوران نگارش رمان «جنگ و جنگ»، کراسناهورکایی سفرهای متعددی در سراسر اروپا انجام داد و مدتی نیز در نیویورک، در آپارتمان آلن گینزبرگ، شاعر برجسته جنبش بیت، اقامت داشت.
او بعدها گفت حمایت و تشویق گینزبرگ نقش تعیینکنندهای در به پایان رساندن این اثر داشته است
بسیاری از منتقدان سرشناس از آثار او تمجید کردهاند.
سوزان سانتاگ، نویسنده و منتقد فقید آمریکایی، او را «استاد معاصر مجارستانیِ ویرانی و آخرالزمان» خوانده و دبلیو. جی. زبالد، نویسنده فقید آلمانی، نیز گستره و جهانشمولی نگاه او را ستوده است.
کراسناهورکایی در سال ۲۰۱۵ بهعنوان نخستین نویسنده مجارستانی، جایزه معتبر «بوکر» را دریافت کرد.
در روزگاری که واژه آزادی در ایران، زخمی بر زبان مردم است، بنایی در قلب تهران هنوز قامت راست کرده تا یادآور رویایی باشد که نیم قرن پیش بر سنگ نوشته شد. برج آزادی، یا همان شهیاد سابق، بنایی است که از خیال جوانی برآمد و به نماد آرزوی نسلی تبدیل شد.
اکنون، در دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا، آن جوان دیروز، حسین امانت، معمار این بنا، جایزه فرهنگی «بیتا» را دریافت کرده است؛ جایزهای که با پشتیبانی بیتا دریاباری، کارآفرین و نیکوکار ایرانیآمریکایی، و در چارچوب برنامههای مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه استنفورد به مدیریت دکتر عباس میلانی برگزار میشود.
این جایزه هر سال به هنرمند یا اندیشمندی اهدا میشود که سهمی در زنده نگه داشتن فرهنگ ایرانی و گسترش گفتوگوی آن با جهان داشته است. اما امسال، انتخاب حسین امانت معنایی فراتر یافت: تجلیل از معمار آزادی در سرزمینی که آزادی از مردمش دریغ شده است.
خیال معمار جوان
در سال ۱۳۴۵ مسابقهای ملی برای طراحی نماد ایران نوین برگزار شد. از میان دهها طرح، اثر جوانی ۲۴ ساله از دانشکده هنرهای زیبا برگزیده شد. حسین امانت در طرح خود، تاریخ و آینده را در هم آمیخت: قوسهای ساسانی، ظرافت اسیسمی و منطق هندسی مدرن را در قالبی واحد نشاند.
کار ساخت از آبان ۱۳۴۸ آغاز شد و در مهر ۱۳۵۰ پایان یافت. بنایی از سنگ مرمر قروه، با سازهای از بتن مسلح، که در روز افتتاح «شهیاد آریامهر» نام گرفت و نماد شکوه ایران مدرن بود.
اما با انقلاب ،۱۳۵۷ نامش تغییر کرد و «آزادی» شد؛ در سرزمینی که همان روزها آزادی از آن گرفته شد.
از آن پس، برج آزادی به پارادوکسی زنده بدل شد: نماد آزادی در کشوری بی آزادی.
نمادی که به مردم پیوست
در دهههای بعد، این برج نه فقط از حیث معماری، که از حیث معنا، بازتعریف شد. جمهوری اسلامی کوشید آن را در نمادهای رسمی خود بگنجاند، اما برج از چنگ حکومت گریخت و به مردم پیوست.
میدان آزادی در همه خیزشهای بزرگ معاصر، از جنبش دانشجویی دهه هفتاد تا اعتراضات ۱۳۸۸، دی ماه ۱۳۹۸ و انقلاب «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱ به میدان اعتراض بدل شد.
در کنار همان برجی که به نام آزادی نامیده شد، نیروهای امنیتی بارها بر پیکر جوانانی آتش گشودند که فریاد میزدند: «مرگ بر دیکتاتور»
برج آزادی، امروز بیش از هر زمان، نماد مقاومت است؛ نمادی که یادآور رویایی است که هنوز در دل مردم زنده مانده است.
معمار ایمان و دانش
حسین امانت تنها معمار برج آزادی نیست. او در سالهای مهاجرت، طرح شماری از مراکز مذهبی و فرهنگی جامعه بهایی در جهان را طراحی کرده است؛ از جمله ساختمان مرکزی بیتالعدل اعظم در شهر حیفا در اسرائیل، که عالیترین نهاد اداری و معنوی آیین بهایی است و از شاهکارهای معماری قرن بیستم به شمار میآید.
او همچنین طراح آرامگاه عبدالبها در شهر عکا دراسرائیل است ؛ بنایی که ساخت آن از سال ۲۰۱۹ آغاز شد و قرار است در سال میلادی پیش رو به بهرهبرداری برسد. این بنا به لحاظ معماری، پیوندی میان سادگی شرقی و فرمهای مدرن دارد و امانت آن را «خانه آرامش» توصیف کرده است.
در کنار کارهای معماری، او بنیانگذار یک نهاد غیرانتفاعی آموزش عالی برای بهاییان است؛ نهادی که در واکنش به محرومیت سیستماتیک بهاییان از تحصیل در ایران تاسیس شد تا جوانان محروم بتوانند در خارج از نظام رسمی جمهوری اسلامی، تحصیل کنند و دانش بیاموزند.
امانت بارها گفته است: «آموزش، همان آزادی درونی است. وقتی آزادی از انسان گرفته میشود، باید آن را با دانش بازسازی کرد.»
استنفورد؛ جایی برای زنده نگه داشت فرهنگ ایران
در آن سوی جهان، در دانشگاه استنفورد، مراسم اهدای جایزه «بیتا» با حضور هنرمندان، دانشگاهیان و ایرانیان مقیم آمریکا برگزار شد. دکتر عباس میلانی، مدیر مرکز مطالعات ایرانشناسی، در سخنرانی خود گفت: «اگر تهران شهری بیچهره میماند، برج شهیاد به آن چهره بخشید. امانت با سنگ، هویت ساخت و با قوسهایش تاریخ را به آینده رساند.»
بیتا دریاباری، حامی اصلی این جایزه، نیز تاکید کرد که هدف او از حمایت از این رویداد، پاسداری از میراث فرهنگی و معنوی ایران است.
او گفت: «ما در خارج از کشور وظیفه داریم از حافظان فرهنگی خود تقدیرکنیم.»
حسین امانت در میان تشویق حاضران، جایزه را دریافت کرد و با صدایی آرام اما استوار گفت: «برج شهیاد از آرزوی من برای پیوند سنت و مدرنیته زاده شد. میخواستم نشان دهم که ایران میتواند ایرانی بماند و جهانی شود. اما امروز، بیش از همیشه، میدانم که آزادی، تنها با ساخت بنا ممکن نیست؛ باید آن را زندگی کرد.»
میراثی که از وطن جدا نشد
پس از انقلاب، حسین امانت به کانادا مهاجرت کرد. اما هیچ یک از فاصلهها نتوانستند او را از وطن جدا کنند. آثارش در ایران، همچنان برپا هستند؛ از دانشکده مدیریت دانشگاه تهران تا سازمان میراث فرهنگی، همه با همان امضای معمار جوانی که در دهه چهل باور داشت سنگ هم میتواند سخن بگوید.
در غربت، او هرگز از ساخت باز نایستاد. اما برج آزادی برای او همان است که حافظ برای شعر فارسی بود: یک اثر، اما جهانی.
برجی که هنوز نگاه میکند
در پایان مراسم استنفورد، تصویر برج آزادی بر پرده افتاد. نور آن تالار را پر کرد و صدای موسیقی ایرانی در فضا پیچید. در آن لحظه، گویی میان تهران و سانفرانسیسکو پلی نامرئی کشیده شد؛ پلی از سنگ و اندیشه، از خاطره و امید.
برج آزادی هنوز ایستاده است؛ اما نه برای نظامی که کوشید نامش را مصادره کند، بلکه برای مردمی که در پای آن، آزادی را فریاد زدهاند.
این برج، اکنون سندی است بر ایستادگی ایرانیان؛ سندی بر این حقیقت ساده اما پرهزینه: آزادی را نمیتوان مصادره کرد حتی اگر نامش را بر برجی بگذارند و معنایش را از مردم بگیرند.
آلبوم تازه تیلور سوئیفت با نام «زندگی یک دختر نمایش» از جمعه تاکنون ۳۰۴ هزار نسخه در بریتانیا فروخته و رکورد بزرگترین فروش آغازین سال ۲۰۲۵ را ثبت کرده است.
آلبوم تازه تیلور سوئیفت با نام «زندگی یک دختر نمایش» از جمعه تاکنون ۳۰۴ هزار نسخه در بریتانیا فروخته و رکورد بزرگترین فروش آغازین سال ۲۰۲۵ را ثبت کرده است.
بهگزارش بیبیسی جهانی، این میزان فروش از آمار هفته نخست دو آلبوم قبلی او بیشتر است: «دپارتمان شاعران رنجکشیده» در سال ۲۰۲۴ با ۲۷۰ هزار نسخه و «نیمهشبها» در سال ۲۰۲۲ با ۲۰۴ هزار نسخه.
با احتساب تنها سه روز فروش، این آلبوم بزرگترین فروش آغازین بریتانیا را از زمان انتشار آلبوم «تقسیم» اد شیرن در سال ۲۰۱۷ با ۶۷۲ هزار نسخه بهدست آورده است.
سوئیفت در مسیر تبدیل شدن به دارنده پرفروشترین آلبوم سال نیز قرار دارد. در حال حاضر عنوان پرفروشترین آلبوم سال در بریتانیا متعلق به سابرینا کارپنتر است که در قطعه عنوان آلبوم جدید سوئیفت نیز حضور دارد. آلبوم «شورت اِن سوییت» از کارپنتر از ابتدای سال تاکنون ۴۴۴ هزار نسخه فروخته است.
نشریه بیلبورد هم شنبه ۱۲ مهر گزارش داد آلبوم «زندگی یک دختر نمایش» در آمریکا نیز با فروشی درخشان آغاز شده است.
این آلبوم تنها در روز نخست انتشار خود در سوم اکتبر، ۲/۷ میلیون نسخه (شامل نسخههای فیزیکی و دیجیتال) فروخته است.
این رقم بزرگترین هفته فروش در کارنامه سوئیفت و دومین هفته پرفروش تاریخ موسیقی در دوران مدرن بهشمار میرود؛ پس از رکورد آلبوم «۲۵» اثر ادل که در سال ۲۰۱۵ در هفته نخست خود ۳/۳۷۸ میلیون نسخه فروخت.
شرکت نئون، توزیعکننده تازهترین فیلم جعفر پناهی، خبر داد که این کارگردان به احتمال زیاد به جشنواره فیلم «میل وَلی» در سانفرانسیسکو نخواهد رسید زیرا فرآیند صدور ویزای او بهدلیل تعطیلی دولت فدرال آمریکا متوقف شده است.
رایان ورنر، مدیر بخش سینمای جهانی شرکت نئون در نامهای به جشنواره میل ولی نوشت: «خبری ناامیدکننده شنیدهایم؛ اینکه ویزای جعفر پناهی بهموقع صادر نمیشود. هرچند بالاخره ویزا را دریافت خواهد کرد، اما به خاطر تعطیلی دولت وضعیت آشفتهای است و همهچیز بسیار کند پیش میرود. بسیار متاسفیم.»
پناهی قرار بود دوشنبه ۱۴ مهر در افتتاحیه جشنواره میل ولی حاضر شود و جایزه افتخاری جشنواره را به پاس یک عمر دستآورد هنری دریافت کند. این جشنواره تا ۲۰ مهر ادامه خواهد داشت.
در غیاب پناهی، فیلیپ مارتین، تهیهکننده فرانسوی «یک تصادف ساده» در مراسم حاضر خواهد شد تا ضمن معرفی فیلم، جایزه ویژه جشنواره را به نمایندگی از پناهی دریافت کند.
زویی اِلتون، مدیر برنامهریزی جشنواره به روزنامه کرانیکل گفت: «او از آن دست هنرمندان متعهدی است که فارغ از تمام محدودیتهای تحمیلی راهی برای ادامه دادن یافته است. اکنون که در آمریکا با چالشهای بزرگی روبهرو هستیم، از پناهی الهام میگیرم که چطور میتوان علیرغم همهچیز به خویشتن و به هنر وفادار ماند.»
دولت فدرال ایالات متحده چهارشنبه نهم مهر به دلیل اختلاف میان دولت با نمایندگان حزب مخالف در مجلس نمایندگان بر سر بودجه درخواستی تعطیل شد.
به دنبال این تعطیلی کارمندان بسیاری از ادارات دولت فدرال، از جمله دفاتر وزارت امور خارجه که به امور مربوط به ویزا رسیدگی میکنند، به مرخصی اجباری فرستاده شدهاند و کارشان متوقف شده است.
مشکلات ویزای کنونی پناهی همچنین مانع حضور او در جشنواره فیلم نیویورک شد. او قرار بود در روزهای پایانی این جشنواره همراه با مارتین اسکورسیزی، کارگردان برجسته جهانی، در گفتوگویی زنده در حضور تماشاگران شرکت کند.
فیلم تحسینشده «یک تصادف ساده» که بدون مجوز جمهوری اسلامی و بهصورت زیرزمینی ساخته شده است، داستان گروهی از زندانیان سیاسی را روایت میکند که مردی را به گمان اینکه بازجوی سابقشان است، میربایند.
این فیلم بهار امسال جایزه نخل طلای جشنواره کن، شاخصترین جایزه این جشنواره، را به دست آورد و پناهی را در جمع چهار کارگردانی قرار داد که جایزه نخست سه جشنواره کن، برلین و ونیز را دریافت کردهاند.
«یک تصادف ساده» که بهعنوان نماینده رسمی فرانسه در بخش فیلمهای جهانی اسکار معرفی شده است، یکی از مدعیان اصلی جوایز آکادمی به شمار میرود.
پناهی به هنگام اعلام خبر معرفی تازهترین ساختهاش به عنوان نماینده فرانسه در اسکار گفت که هرچند تهیهکننده و بخش بزرگی از سرمایه این فیلم فرانسوی است، اما این فیلم «بیتردید و با سربلندی، یک فیلم ایرانی به شمار میرود.»
او در این باره به مجله «ورایتی» گفت: «قوانین آکادمی برای کشورهایی با دولتهای دموکراتیک کار میکند، اما برای کشورهایی با حکومتهای استبدادی اینطور نیست.»
کافه و قهوهخانه در ایران فقط مکانهایی برای نوشیدن قهوه نیستند. آنها «نهادهای اجتماعی»اند که در هر دوره، قواعد تعامل، مرزبندیهای طبقاتی و شیوههای مصرف فرهنگی را بازتاب داده و بازتولید کردهاند.
از قهوهخانههای سنتیِ محل گفتوگو و مذاکره تا کافههای زنجیرهای و تخصصیِ امروز که همزمان «محل کار»، «استودیو تولید محتوا» و «نماد سبک زندگی» شدهاند، میتوان خطی پیوسته اما پرپیچوخم را دنبال کرد. خطی که به ما نشان میدهد چگونه مصرف نوشیدنیها به زبان مشترک تمایز اجتماعی، هویت نسلها و اقتصاد توجه بدل شده است.
از فضای گفتوگو تا حوزه عمومی
در روایت تاریخی، قهوهخانه محل گعده، نقل، بازی و حتی چانهزنیهای تجاری بود. این فضاها، به تعبیر یورگن هابرماس، جامعهشناس، فیلسوف و نظریهپرداز اجتماعی، نوعی «حوزه عمومی» محلی میساختند. جایی که افراد از طبقات اجتماعی متفاوت، میتوانستند درباره امور سیاسی و اجتماعی گفتوگو کنند.
با ورود قهوه به اروپا و جایگزینی کافه بهجای میخانه برای اهل قلم و دانشگاه، «عقلانیت گفتوگویی» و پرهیز از مستی، قهوه را به نماد فرهیختگی تبدیل کرد اما فراگیری مصرف، این سرمایه نمادین را بهتدریج فرسوده ساخت: قهوه از نشانه تمایز به «سوخت» کارگران و کارمندان بدل شد: کافئین برای بیدار ماندن و نظم کارخانهای.
از منظر بوردیویی (پییر بوردیو، جامعهشناس و مردمشناس فرانسوی)، نوشیدنیها حامل «سرمایه نمادین» و «ذائقه»اند.
در قرن بیستم، کافه رفتن به بخشی از سبک زندگی غربی تبدیل شد و شرکتهای زنجیرهای این ذائقه را بستهبندی و استاندارد کردند.
لوگو، موسیقی، بو و چیدمان، تجربهای یکدست ساخت که مصرفکننده در هر شهر جهان بتواند همان حس را دریافت کند.
در آغاز قرن ۲۱، با ظهور «اقتصاد خلاق» و «کارِ بیمکان»، کافه بار دیگر منزلت یافت: جایی میان خانه و محل کار که رِی اُلدنبرگ، جامعهشناس شهری آمریکایی، آن را «سومین مکان» مینامد: نه خانه و نه اداره اما محل شریان شبکههای اجتماعی و ارتباطات شغلی.
استارباکس و مشابههایش «بودن در کافه» را به خود یک هویت تبدیل کردند و لیوان کاغذی و نام روی آن، نشانهای از تعلق به جهانی بودن و تحرک طبقاتی شد.
در ایران، کافهها در دهههای اخیر بر بستری خاص رشد کردند: ممنوعیت الکل، کمبود فضاهای عمومیِ کمهزینه و نیاز نسلهای جوان به «حریم نیمهعمومی» برای معاشرت.
کافهها بخشی از خلأ «تفریح حلال» را پر کردند و همزمان میدان تمرین فردیت شدند: انتخاب دانه، روش دمآوری، ابزار مخصوص و حتی واژگان تخصصی، به مصرفکننده امکان تمایز داد و این تمایز نهفقط اقتصادی که فرهنگی است: «دانستن» و «سفارش دادن درست» به قیمت و مکان ترجیح داده میشود.
افزون بر این، کافهها برای بسیاری از زنان و اقلیتها در سبک زندگی، فضایی امنتر نسبت به خیابان یا میخانه فرضیاند؛ جایی که امکان «دیدن و دیده شدن» با کمترین برچسب فراهم است؛ هرچند کنترل اجتماعی و نگاههای هنجارساز همچنان حضور دارند.
کار در کافه: رهایی یا خودانضباطی؟
کافههای امروز ایران فقط محل گفتوگو و قرار نیستند. آنها «دفتر سیّار» بسیاری از فریلنسرها، دانشجویان و کارکنان دورکار شدهاند.
برق، اینترنت و صدای محیطیِ قابل پیشبینی، کافه را به محیطی ظاهرا رها از کنترل بوروکراتیک بدل میکند اما این رهایی با نوعی «خودانضباطی» همراه است: هر لیوان قهوه، خریدِ زمان و میز است؛ هر ساعت نشستن، فشار نانوشتهای برای بهرهوری میآورد.
در این معنا، کافه یک «کارخانه نرم» است که در آن کنترل از بیرون به درون منتقل شده: انگیزش، برنامهریزی شخصی و برندینگ فردی. لپتاپ باز و فنجان کنارش، نه فقط ابزار کار که صحنه نمایش حرفهگرایی است.
در فقدان احزاب قدرتمند و فضاهای رسمی مشارکت، کافهها گاه به زیستجهانهای کوچک مقاومت بدل میشوند: گفتوگوهای بیسر و صدای سیاسی، شبکهسازیهای مدنی یا حتی انتخاب منوهایی که با ذائقه غالب رسمی فاصله دارد.
این مقاومتها آشکارا سیاسی نیستند اما «زیستسیاست سبک زندگی» را پی میگیرند: حق انتخاب، بدن سالم، زیبایی، موسیقی و زمانِ خودمختار.
همین جاست که اثر ممنوعیت الکل هم دیده میشود: بازار کافه رونق میگیرد و تنوع نوشیدنیها (از اسپشیالتی تا ماچا) افزایش مییابد؛ چون رقابت بر سر «تمایز بیخطر» شکل میگیرد. تمایزی که فروش را بالا میبرد و همزمان حس مشارکت در جهان مدرن را تغذیه میکند.
خطر پیروی کورکورانه از ترند
اما مسأله اصلی، همانطور که اشاره شد، «دنبالهروی بیچونوچرای ترندها»ست. وضعیتی که در آن الگوریتمها ذائقه را میسازند نه برعکس.
در چنین نظمی، مصرف ماچا یا قهوه تخصصی، گاهی بیش از آنکه انتخابی آگاهانه باشد، پاسخ به پاداشهای فوریِ لایک و دیدهشدن است.
این چرخه میتواند به «مصرف نمایشی» و «اضطرابِ عقبماندن» دامن بزند: هر هفته ابزار تازه، هر ماه مزه تازه، هر فصل دکور تازه اما معنا و پیوند اجتماعیِ پایدار کمتر.
در برابر این جریان، راهحل نه «انکار کافه» که «سواد مصرف» است: آگاهی از تاریخ و حقوق کارِ زنجیرههای جهانی، اثرات زیست محیطی و نسبت بدن با کافئین؛ و البته بازاندیشی در اینکه چرا و چگونه از کافه بهعنوان فضای عمومی استفاده میکنیم.
ماچا و اقتصاد توجه؛ یک نوشیدنی «سبز» که میفروشد
ظهور ماچا در ایران را باید در منطق «اقتصاد توجه» و «زیباییشناسی پلتفرمها» فهمید.
ماچا در اصل چایِ ساییدهای است که قرنها در آیینهای بودایی برای هوشیاری، تمرکز و مدیتیشن بهکار میرفت اما در چرخه امروزِ «جستوجوی الگوهای شرقی»، ترکیبی از ذهنآگاهی، سمزدایی و مینیمالیسم است به یک نشانه سبک زندگی تبدیل شده است.
جذابیتش فقط طعم نیست؛ آیین آمادهسازی با چاسِن، رنگ سبز «فتوژنیک» و قصه معنوی پشت آن، تمام مؤلفههای لازم برای اقتصادِ توجه را دارد.
در همین منطق، کافهها (در ایران نیز بهواسطه نبود الکل و نیاز به «سومین مکان») ماچا را کنار قهوه تخصصی میچینند تا هویتِ سالمزیستِ جهانی را بستهبندی کنند: نوشیدنی بهانه است، «اجرا»ی تعلق و تمایز مهم است. از لیوان شفاف و میز چوبی تا هشتگهای سلامتی.
خطر اما وقتی است که این گرایش به «اورینتالیسمِ سبک» و دنبالهروی الگوریتمی تقلیل یابد و مزهها و ابزارها مدام عوض شوند، بیآنکه پیوند اجتماعیِ پایداری شکل بگیرد.
راهِ بهتر، نه انکار کافه یا ماچا، بلکه «سواد مصرف» است: درک ریشههای آیینی و مسیر تجاریسازی، سنجش نفع واقعی برای بدن و استفاده از کافه بهعنوان زیرساخت گفتوگو و مشارکت. جایی که نوشیدنی، چه ماچا چه قهوه، آینه انتخابِ آگاهانه باشد نه صرفا ویترین یک ترند گذرا.
کافه و قهوهخانه در ایران آینهای از شهریّت معاصرند: تلاقی تمایز و برابری، نمایش و خلوت، کار و تفریح، محلی بودن و جهانی شدن.
قهوه و ماچا به خودی خود نه خوباند و نه بد. آنچه اهمیت دارد منطق اجتماعیِ پنهان پشت شیوههای مصرف آنهاست. اگر این فضاها به تقویت گفتوگو، کاهش طردشدگی و افزایش حقِ مالکیت شهروندان بر زمان و بدنشان کمک کنند، آنگاه از سطح «ترند» فراتر میروند و به زیرساخت نرم جامعه مدنی بدل میشوند.
و اگر صرفا به ویترینهای الگوریتمی برای مصرف نمایشی تقلیل یابند، همانقدر که پرزرقوبرق هستند، شکننده هم خواهند بود.