پیرپسر؛ تصویر خانوادگی از خشونتی آشنا در ایران

فیلم سینمایی پیرپسر، ساخته اکتای براهنی، روایتی خفه و پرتنش از خانهای است که در آن قدرت، خشونت و سکوت، دست به دست هم دادهاند.
ایراناینترنشنال

فیلم سینمایی پیرپسر، ساخته اکتای براهنی، روایتی خفه و پرتنش از خانهای است که در آن قدرت، خشونت و سکوت، دست به دست هم دادهاند.
فیلم پیرپسر، در دل مناسبات خانوادگی، تصویر ساختار آشنایی از سلطه را میسازد - جایی که پدر، اگرچه پدری نمیکند و پیر شده اما همچنان قدرتمند است.
این سلطه نه قانونی است و نه مشروع اما هنوز عمل میکند، تا آنجا که در پایان، همه چیز از درون فرو میریزد.
خشونتی آشنا، آرام و ویرانگر
غلام، پدر خانواده، الگویی کلاسیک از قدرت شر است؛ تریاکی، خشن، الکلی و تحقیرکننده. خشونتش ناگهانی نیست؛ روزمره است. هیچ صحنهای در فیلم بیرون از این سلطه نیست.
علی و رضا، دو پسر گرفتار در دو واکنش متفاوت به خشونت پدر، نه تصمیم میگیرند، نه رهایی مییابند؛ تا زمانی که تعادل ناپایدار خانه بالاخره شکسته میشود.
فیلم، خشونت را نه در لحظه اوج که در فرسایش تدریجی شخصیتها و رابطهها نشان میدهد. آنچه در پایان میبینیم، انفجار و پیروزی و انقلاب نیست؛ شکست است.

خانهای که نگهبان ساختار فاسد است
بیشتر روایت فیلم در فضای بسته یک خانه میگذرد. خانهای که نه زشت است و نه زیبا، بر سر فروش آن مشاجره است و هر کس منفعتی از این مکان میطلبد اما در این جغرافیا جایی برای گفتوگو وجود ندارد و هیچ صدای تازهای پذیرفته نمیشود.
غلام فقط پدر نیست؛ حافظ ساختاری است که همه در آن زندانیاند و سکوت طلب میشود.
فیلم هوشمندانه نشان میدهد که در چنین ساختاری، نه مهربانی نجاتبخش است، نه عصیان کافی و هر کسی سهمی در ادامه این خشونت دارد - چه با عمل، چه با سکوت.
رعنا، شخصیت زن تازهوارد، امیدی برای گفتوگو ایجاد میکند. حرف میزند، میشنود، میانجیگری میکند اما نه جدی گرفته میشود، نه اجازه مییابد تاثیری بگذارد و در نهایت هم قربانی میشود.

گسست اجتنابناپذیر
در سکانسهای پایانی، ساختار سلطه، زیر فشار رابطهها و دروغهای تلنبارشده و رازهای نگفته، فرو میپاشد؛ نه به شکل انقلابی، بلکه به صورت فروپاشی درونی یک نظم بیمار.
قدرتی که زمانی فرمان میداد، حالا حتی نمیتواند خودش را کنترل کند.
فیلم، بدون اغراق یا امید واهی، لحظهای را نشان میدهد که انکار دیگر ممکن نیست.
این فروپاشی بدون بیرون رفتن از خانه، بدون شعار و بدون نجاتدهنده از بیرون، به تصویر درآمده. همانگونه که در بسیاری از نظامهای سرکوبگر، لحظه پایان، نه با صدای بلند که با شکافهای آرام و پی در پی آغاز میشود.
پیرپسر بدون آن که نامی بیاورد، از الگوی سلطهای میگوید که در جمهوری اسلامی نیز تکرار شده است: قدرتی که پاسخ نمیدهد، خود را پدر میداند، خشونت را ابزار حفظ نظم میبیند و وقتی با بحران روبهرو میشود، یا سکوت میکند یا خشمگینتر میشود. اما در نهایت، اگر صدایی از بیرون نیاید و ساختار اصلاح نشود، فروپاشی از درون اجتنابناپذیر خواهد بود.


نشریه فارینپالیسی در یک تحلیل تازه نوشته است که مداخله ناگهانی ایالات متحده در جنگ ۱۲ روزه میان جمهوری اسلامی و اسرائیل، نه تنها موازنه قدرت در خاورمیانه را بر هم زده، بلکه محاسبات امنیتی چین درباره حمله احتمالی به تایوان را نیز پیچیدهتر کرده است.
این مقاله «سکوت و انفعال پکن» در برابر حملات گسترده هوایی اسرائیل و حمایت نظامی سریع آمریکا از متحد خود را نشانهای از محدودیتهای واقعی چین در مدیریت بحرانهای نظامی و ضعف ساختاری این کشور در اتحادهای غیررسمیاش با کشورهایی نظیر ایران و روسیه میداند.
گرنت روملی، متخصص امور دفاعی اسرائیل و کرِگ سینگلتون، کارشناس استراتژی امنیتی و اقتصادی چین که نگاهی سختگیرانه نسبت به حکومتهای اقتدراگرا مانند چین، روسیه و جمهوری اسلامی دارند، معتقدند نحوه ورود «سریع و قاطع» ایالات متحده به جنگ ۱۲ روزه این پیام ضمنی را به چین داد که واشینگتن همچنان میتواند متحدانش را بهسرعت تقویت کند و معادلات امنیتی را تغییر دهد.
آنها نوشتهاند در حالی که چین در سالهای گذشته با میانجیگری دیپلماتیک میان عربستان و جمهوری اسلامی ایران و ارائه چارچوبهایی مانند «ابتکار امنیت ملی» تلاش میکرد خود را بازیگری مسئول در برقراری امنیت منطقه معرفی کند، اما بحران اخیر نشان داد که ادعا در بزنگاههای راهبردی پشتوانه عملی ندارد.
نویسندگان با اشاره به امتناع چین از ارسال تجهیزات نظامی برای جمهوری اسلامی، تخصیص اعتبارات مالی یا حتی فرستادن قطعات جایگزین برای سامانههای آسیبدیده ایران حین جنگ ۱۲ روزه، این رفتار را با حمایت همهجانبه آمریکا از سوی دیگر درگیری مقایسه کردهاند.
آنها نتیجه گرفتهاند که این رفتار نهتنها نشاندهنده بیاعتمادی میان اعضای محور چین-روسیه-جمهوری اسلامی است، بلکه از شکافی عمیق میان شعارهای ضد آمریکایی این محور و توان عملیاتیاش در دنیای واقعی حکایت دارد.
خودمحوری و فرصتطلبی چین در جریان حمله حوثیها به کشتیها در دریای سرخ نقطه عطف دیگری در رابطه چین با کشورهای خلیج فارس عنوان شده است. نویسندگان با اشاره به اینکه چین در آن بحران فقط امنیت کشتیهای خود را تضمین و از کنار تهدیدهای مشترک با بیاعتنایی عبور کرده، استدلال میکنند که چین منافع ملی خود را بر همه چیز ترجیح میدهد، حتی به قیمت نقض ادعاهایش درباره «امنیت جمعی».
پیشبینی رفتار آمریکا در صورت حمله احتمالی چین به تایوان
این مقاله با کنار هم نهادن رفتارهای ایالات متحده و چین در قبال متحدانشان نتیجه گرفتهاند که در صورت حمله چین به تایوان، حتی رئیسجمهوری مانند ترامپ که به گمان چین «درگیر بحرانهای داخلی و از جنگ گریزان است»، احتمال دارد بهسرعت وارد میدان شود، بهویژه اگر منافع خودش یا متحدانش را در خطر ببیند و افکار عمومی آمریکا به نفع تایوان تحریک شود.
درسی که دیکتاتورها نمیگیرند
روملی و سینگلتون، نویسندگان این مقاله، بر این باورند که جنگ ۱۲ روزه باید پکن را به احتیاط وادارد، اما به نقل از آنها «تکبر معمولا اجازه شنیدن سیگنالهای ناخوشایند را نمیدهد.»
آنها نوشتهاند: «تجربههای جنگی اخیر نشان دادهاند که قدرتهای تجدیدنظرطلب اغلب خود را به ورطه جنگهایی میکشانند که توان پایاندادن به آنها را ندارند.»
به باور آنها حکومتهایی چون روسیه و جمهوری اسلامی که میکوشند نظم موجود را تغییر دهند و موازنه قدرت را به نفع خود عوض کنند، از مواجهه با واقعیت گریزانند، کاستیهای خود را موقتی و قابل مدیریت میدانند و بر نشانههای پوسیدگی عمیق چشم میبندند.
با اینحال همهشان از جمله چین الگوی روشنی پیش رو دارند: اعتمادبهنفس کاذب اغلب به محاسبات اشتباه میانجامد.
نویسندگان این مقاله تایوان را «میدان قمار بعدی یکی از حکومتهای اقتدارگرای جهان» میدانند و هشدار میدهند: «اقتدارگرایان، قماربازانی مطمئن به پیروزیاند اما خیلی دیر درمییابند که ورقها را اشتباه خواندهاند.»

شهرام شبپره، ستاره پاپ ایران، در گفتوگویی احساسی با علی ضیا در سال ۱۴۰۴ از آرزوی خود برای بازگشت به ایران سخن گفت. سالها پس از انقلاب ۵۷، خوانندگان و هنرمندانی چون حبیب، معین، اندی و بازیگرانی سرشناس دعوت به بازگشت شدند اما جز شماری معدود، محدودیتها مانع برگشتشان به ایران شد.
مرداد ۱۴۰۴ در ترکیه، شهرام شبپره، پیشگام موسیقی پاپ ایران، روبهروی علی ضیا مجری برنامه «با ضیا» و مجری سابق صدا و سیمای جمهوری اسلامی نشست. در چشمانش گریه پنهان بود: «بزرگترین ترسم اینه که قبل از مرگ، ایران رو نبینم.»
این جمله موجی از احساسات را در شبکههای اجتماعی برانگیخت. شبپره که از پیش از انقلاب ۵۷ با آهنگهایش قلب ایرانیان را تسخیر کرده بود، دههها در لسآنجلس، هزاران کیلومتر دور از وطن از دلتنگیاش ترانه میخواند.
اما او تنها نبود. پس از انقلاب ۱۳۵۷، بسیاری از هنرمندان، از خوانندگان پاپ تا بازیگران سینما با دعوتهای غیررسمی یا رسانهای برای بازگشت به ایران روبهرو شدند. با این حال، جز چند استثنا درهای بازگشت برایشان بسته ماند. این روایت، قصه دلتنگی، امیدهای بر باد رفته و سیاستهای پیچیده فرهنگی جمهوری اسلامی است.
شبپره: از خیابانهای تهران تا کلابهای لسآنجلس
شبپره، با صدای گرم و آهنگهای شادش، در دهههای ۵۰ و ۶۰ شمسی نامی آشنا برای ایرانیان بود. پس از انقلاب ۱۳۵۷ راهی لسآنجلس شد. زندگی در غربت اما آسان نبود. او در گفتوگوی پرمخاطبش با علی ضیا از سختی روزهای آغازین مهاجرت گفت: «اون اوایل حتی پول تاکسی نداشتم. پیاده میرفتم کلابها تا اجرا کنم.»
شبپره در این گفتوگو تعریف کرد که چگونه با آهنگ «دیار» در دهه ۶۰ شمسی به شهرت رسید و توانست در آمریکا زندگیاش را بسازد. او حتی از اختلاف قدیمیاش با همکارانش پرده برداشت: «ابی رو من به آمریکا آوردم، ولی حالا تلفنهام رو جواب نمیده.»
مصاحبه او که در پلتفرمهای آپارات، اقتصاد آنلاین و روزیاتو در داخل ایران بازتاب یافت، به سرعت برجسته شد. دلتنگی شبپره آیینهای بود که حسرتهای مشترک مهاجران هنرمندان ایرانی را بازتاب میداد. با این که برخی این مصاحبه را تلاش حکومت برای مشروعیتسازی دانستند، خود او در پاسخ به این واکنشها گفت که موضع سیاسی و شخصیتی مستقل دارد و نمیپذیرد ابزار نمادین یک پروژه حاکمیتی شود.
حبیب محبیان: وعده پوچ و پایان تلخ
محبیان، خوانندهای که ترانههای عاشقانهاش هنوز در گوش ایرانیان زمزمه میشود، در سال ۱۳۸۸ با وعدههایی از سوی مقامات وقت، از جمله علی جنتی، وزیر ارشاد دولت یازدهم، به ایران بازگشت. قرار بود آلبومی منتشر کند و کنسرتی برگزار کند. اما این رویا رنگ باخت. دفتر موسیقی وزارت ارشاد اعلام کرد هیچ مجوز رسمی برای فعالیت او صادر نشده است.
محبیان در خانهای کوچک در رامسر ساکن شد و زیر سایه محدودیتها روزگار گذراند. او در خرداد ۱۳۹۵ درگذشت. تنها پس از مرگش، یک موزیکویدیو رسمی از او منتشر شد: یادگاری تلخ از هنرمندی که میخواست دوباره در وطنش بخواند.
معین و اندی: دعوتهایی که به سرانجام نرسید
داستان بازگشت تنها به شبپره و محبیان محدود نیست. در سال ۱۴۰۰، محمدمهدی اسماعیلی، وزیر ارشاد دولت سیزدهم، از فراهم بودن فضا برای فعالیت خوانندگان خارجنشین، از جمله معین سخن گفت. این اظهارات در رسانههای داخل ایران بازتاب یافت. معین با استقبال از این دعوت، از دلتنگیاش برای ایران گفت. اندی نیز در گفتوگویی رسانهای در همان سال، حسرت بازگشت به وطن را پنهان نکرد.
اما این دعوتها، بیشتر شبیه سرابی بودند. نه معین و نه اندی نتوانستند اجرایی رسمی در ایران برگزار کنند یا به وطن خود بازگردند. محدودیتهای قانونی و فرهنگی، مانعی بزرگ پیش پای آنها بود.
محمد خردادیان: رقصندهای که به زندان افتاد
محمد خردادیان، رقصنده و مدرس رقص ایرانی و عربی، در سال ۱۳۸۱ برای دیدار خانواده به ایران بازگشت اما این سفر به کابوسی تلخ تبدیل شد. او در فرودگاه بازداشت شد، ۲۱ روز را در انفرادی و ۴۰ روز را در زندان گذراند و با حکمی سنگین روبهرو شد: ممنوعیت مادامالعمر از رقص و آموزش آن و ممنوعالخروجی.
خردادیان پس از تجدیدنظر در حکم، سرانجام اجازه خروج یافت. او که تجربه تلخش را در رسانهها بازگو کرد، قسم خورد دیگر به ایران بازنگردد.
بازیگران پیش از انقلاب: بازگشتهای نصفهونیمه
سینمای پیش از انقلاب ستارگانی داشت که پس از ۱۳۵۷ راهی تبعید یا ممنوعالفعالیت شدند. برخی دعوت به بازگشت شدند، اما سرنوشتشان متفاوت بود.
ایرج قادری در سال ۱۳۷۳ در نتیجه تغییر فضای فرهنگی دولت هاشمی رفسنجانی و نگاه تساهلآمیزتر ارشاد به چهرههای پیش از انقلاب، با فیلم «میخواهم زنده بمانم» به سینما بازگشت. حضور او هرچند محدود، واقعی بود و نشان داد که برخی با شرایط خاص میتوانند راهی برای بازگشت پیدا کنند.
بهمن فرمانآرا در سال ۱۳۷۹ با فیلم «بوی کافور، عطر یاس» بازگشت. این فیلم، که نمادی از دلتنگی و بازگشت بود، با حمایت رسمی اکران شد و موفقیتی چشمگیر کسب کرد.
ناصر ملکمطیعی در دهه ۹۰ امیدوار به بازگشت بود. مصاحبهاش با مهران مدیری در سال ۱۳۹۶ با وجود تبلیغات گسترده پخش نشد. او در حسرت پرده نقرهای درگذشت.
مرتضی عقیلی، بازیگر شناختهشده سینمای پیش از انقلاب هم در سال ۱۴۰۰ با مجوز محمدمهدی اسماعیلی، وزیر ارشاد به سینما بازگشت. این بازگشت نمونهای از تلاشهای مقطعی برای جذب هنرمندان مهاجر بود.
سیاست فرهنگی حکومت: دعوتهای نمایشی و کنترل از بالا
پس از انقلاب ۱۳۵۷، موج طرد هنرمندان آغاز شد. بسیاری از خوانندگان و بازیگران در دسته «غیرهمساز» قرار گرفتند، برخی زندانی شدند و بسیاری مهاجرت کردند.
در دوره اصلاحات وزارت ارشاد محمد خاتمی از بازگشت ایرانیان خارج از کشور استقبال کرد. این زمزمهها در دولتهای بعدی، از جمله در دوره محمود احمدینژاد و حسن روحانی ادامه یافت.
این دعوتها و اقدامات اغلب نمادین بودند و با هدف نمایش چهرههای همدل و جذب اعتبار هنرمندان مهاجر مطرح میشدند. گاهی هم این اقدامات برای جلب نظر عمومی و تقویت ملیگرایی انجام میشد اما در عمل، مجوز رسمی برای فعالیت هنری به ندرت صادر شد. تجربه حبیب، محدودیتهای معین و اندی، و سرنوشت خردادیان نشاندهنده فاصله بین وعدهها و واقعیت بود.
علاوه بر این دعوتها، جمهوری اسلامی در سالهای اخیر، بهویژه در مقاطع حساس سیاسی، از آثار هنرمندان مهاجر مانند معین، شبپره و محبیان در صداوسیما و تریبونهای رسمی بهصورت مقطعی و با اهداف سیاسی استفاده کرده است. این اقدام اغلب برای تقویت حس وطنپرستی یا نمایش انسجام ملی، بدون تعهد به بازگشت آزاد این هنرمندان انجام شده است.
مثلا پس از درگذشت حبیب در سال ۱۳۹۵، صداوسیما بهصورت گزینشی برخی آثار او را پخش کرد. در سال ۱۴۰۲، ساترا، سازمان تنظیم مقررات رسانههای صوت و تصویر فراگیر به آهنگ «قصه هزار و یک شب» شبپره برای استفاده در شبکه نمایش خانگی در سریال «نیسان آبی» مجوز داد، اما با تغییر لحن صدا از سوی دستگاه صداساز و بازسازی بهدست بیژن بنفشهخواه، که نقش شبپره را در خیال و رویایش بازی کرد.

سالهاست که جمهوری اسلامی، ایرانیان مقیم خارج از کشور را با القابی چون «فریبخورده»، «وابسته» یا حتی «جاسوس» معرفی کرده است.
اما حالا همان حکومت، در حرکتی به ظاهر متفاوت، لایحهای را با عنوان «حمایت از ایرانیان خارج کشور» مطرح کرده؛ لایحهای که بر اساس آن، دولت موظف است ظرف شش ماه بانک اطلاعاتی جامعی از این شهروندان تهیه کرده و هر سال گزارشی از وضعیت آنها را به کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی ارائه دهد.
از «حمایت» تا «ردیابی»: ماده ۵ چه میگوید؟
بر اساس ماده پنج این لایحه، وزارت امور خارجه مکلف است بانک اطلاعاتی جامعی از ایرانیان مقیم خارج کشور تهیه و راههای برقراری «ارتباط پایدار» با آنها را طراحی کند. دولت نیز موظف است گزارش عملکرد این بانک را بهصورت سالانه به کمیسیون امنیت ملی مجلس ارائه دهد.
در ظاهر، اهدافی مانند تسهیل خدمات کنسولی، جذب نخبگان و تقویت ارتباط با ایرانیان خارج کشور عنوان شده، اما در متن لایحه نه اشارهای به اختیاری بودن ثبت اطلاعات شده، نه خبری از رضایت فردی، شفافیت در نحوه گردآوری دادهها یا تضمین حفاظت از حریم خصوصی است. این سازوکار بیشتر به ابزاری برای ردیابی، طبقهبندی و نظارت بر مهاجران ایرانی شباهت دارد تا ابزاری برای تعامل داوطلبانه.
تجربه زیسته مهاجران: بازگشت با طعم بازداشت
در حافظه جمعی ایرانیان خارج کشور، تجربه بازگشت نه با استقبال که با احضار، بازداشت، یا سکوت اجباری گره خورده است. چهرههایی که به وطن بازگشتند و با پروندههای امنیتی، بازجوییهای سنگین و محرومیتهای اجتماعی روبهرو شدند، گواهی بر این ذهنیت امنیتیاند. حتی شعارهایی چون «ایرانی، ایرانی است؛ چه در داخل، چه در خارج» که از زبان رئیس مجلس در ژنو شنیده میشود، در عمل چیزی جز ژستی دیپلماتیک نیست.
پرسشهای بیپاسخ: چرا حالا؟ چرا اینگونه؟
در شرایطی که ایران با بحرانهای متعدد اقتصادی، اجتماعی و زیستمحیطی مانند قطعی آب و برق، سرکوب گسترده و مهاجرت روزافزون مواجه است، سؤال مهم این است: چرا حکومت اکنون به فکر «ایرانیان خارج کشور» افتاده؟ آیا این لایحه تلاشی برای بازسازی اعتماد است یا پوششی برای تقویت شبکههای نظارتی و امنیتی فرامرزی؟
تجربه سامانههای اطلاعاتی پیشین جمهوری اسلامی، از ثبتنام یارانه و کارت سوخت تا سامانههای ردیابی فعالان سیاسی، نشان داده که «بانک اطلاعاتی» در این نظام، مفهومی صرفاً اداری نیست، بلکه اغلب به ابزار پروندهسازی و کنترل بدل میشود.
مهاجرت یا جرمانگاری خاموش؟
جمهوری اسلامی حالا میگوید ایرانیان مهاجر را میبخشد، اما این «بخشش» ناظر به کدام «جرم» است؟ آیا مهاجرت، تحصیل یا زندگی در آزادی جرم است؟ حاکمیتی که خود مسئول مصادره اموال، تهدید، آزار و زندان هزاران ایرانی است، چگونه حالا نقش بخشنده را ایفا میکند؟
این همان منطق معیوبی است که مهاجر را گناهکار میپندارد و نظام را داور و بخشنده. در چنین ساختاری، جای شفافیت و اعتماد را سوءظن و مدیریت امنیتی گرفته است.
پوشش «حمایت» برای پروژهای امنیتی
لایحه «حمایت از ایرانیان خارج کشور»، در عمل بیش از آنکه پاسخی به نیازهای انسانی، حقوقی یا فرهنگی مهاجران باشد، تجلی همان نگاه دیرپای امنیتی جمهوری اسلامی است؛ نگاهی که جامعه را نه بهعنوان شهروند، که بهمثابه جمعیتی بالقوه خطرناک میبیند. همان نگاهی که در داخل کشور با سرکوب، و در خارج کشور با ردیابی و مهار، بازتولید میشود.
در غیاب هرگونه ضمانت قانونی برای حفظ حریم خصوصی، و در نبود شفافیت یا رضایتنامه فردی، «بانک اطلاعاتی» مورد نظر این لایحه، چیزی جز ابزاری نوین برای رصد، کنترل و مدیریت سیاسی جامعه مهاجر نیست. همان ذهنیت قدیمی، در لباسی تازه.
مشارکت مخاطبان در «برنامه با کامبیز حسینی»
در این قسمت از «برنامه با کامبیز حسینی» با حضور جیسون رضاییان، روزنامهنگار روزنامه واشینگتن پست، از مخاطبان پرسیده شد:
اگر خارج از ایران زندگی میکنید، آیا با ثبت اطلاعات خود در این بانک اطلاعاتی موافقید؟ و اگر داخل ایران هستید و امکانش را داشتید، آیا ایران را ترک میکردید؟
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا جمعه، ساعت ۲۳ به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود.

در واکنش به تحقیر ملی، بخشی از جامعه واکنشی دفاعی و جبرانی نشان داده است؛ واکنشی که با تحقیر مهاجران افغانستانی و بازتولید گفتمانهای برتریجویانه همراه بوده است.
گویی در غیاب امکان اصلاح ساختاری و تغییر مسیر، بخشی از مردم برای بازسازی غرور زخمیشان به سمت دیگریآزاری و فرافکنی روانی گرایش یافتهاند.
شکستها، غرور و بازتاب روانی یک جامعه درمانده
در جوامعی که دولت و ملت دچار شکاف مزمن شدهاند، آنچه پیش از اقتصاد و سیاست فرو میریزد، «غرور ملی» است؛ حس ارزشمندی جمعی که مردم را نسبت به سرنوشت کشورشان متعهد، و نسبت به آینده امیدوار نگاه میدارد.
در ایرانِ امروز، مجموعهای از بحرانهای زیستمحیطی، اقتصادی، اجتماعی و ژئوپلیتیک، غرور ملی را به شکل بیسابقهای جریحهدار کرده است. شکست نظامی ایران از اسرائیل، صرفنظر از ابعاد تاکتیکی یا فنی آن، در چنین شرایطی نه تنها یک عقبنشینی نظامی، بلکه شکستی روانی برای بخش مهمی از افکار عمومی بود؛ بهویژه برای آندسته از مردم که هنوز به نوعی روایت ملی-ایدئولوژیک از قدرت ایران در منطقه دل بسته بودند.
در حملات اخیر اسرائیل، که به کشته شدن چندین فرمانده ارشد نظامی [حکومت] ایران و نابودی برخی از مراکز مهم پدافندی منجر شد، ضربهای سنگین به ساختار امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی وارد آمد. این حمله نه تنها از منظر نظامی، بلکه از نظر روانی نیز تاثیرات عمیقی بر افکار عمومی گذاشت. بسیاری از مردم که تا پیش از این به روایت قدرت منطقهای ایران باور داشتند، حالا با واقعیتی تلخ مواجه شدهاند: فروپاشی نمادین اقتداری که سالها با تبلیغات ایدئولوژیک و رسانهای ساخته شده بود. در نتیجه، این شکست، بیش از آنکه در میدان نبرد معنا یابد، در ذهن و باور بخش بزرگی از جامعه ایرانی خود را نشان داد.
این شکست در خلا اتفاق نیفتاد. بستر آن سالها پیش فراهم شده بود: از قطعیهای مکرر برق گرفته تا خشکی دریاچهها و تالابها، از نابودی محیط زیست تا فرسودگی زیرساختها، و از تحقیر روزمره شهروندان تا فروپاشی امید به اصلاحات. مجموعهای از فروپاشیهای محسوس و نامحسوس که غرور یک ملت را نه با یک ضربه، بلکه به مرور از درون تهی ساخت.
از مهاجرستیزی تا توهم خود برتری
در واکنش به این تحقیر جمعی، بخشی از جامعه ایرانی وارد مرحلهای از «پاسخ دفاعی روانی» شده است؛ پاسخی که نه در مسیر تحلیل بحران و بازاندیشی، بلکه در قالب فرافکنی، انکار و خشونت بروز میکند. یکی از آشکارترین نمودهای این بحران روانی، رشد مهاجرستیزی و تحقیر افغانستانیها از سوی بخشی از جامعه است.
ایران در سه ماه گذشته بیش از یک میلیون مهاجر افغانستانی را از کشور اخراج کرده است. به گزارش وزارت مهاجرین و عودتکنندگان طالبان، طی این مدت دستکم یک میلیون و ۸۰۰ هزار شهروند افغانستانی از سوی جمهوری اسلامی ایران به افغانستان بازگردانده شدهاند.
تصاویر منتشرشده از وضعیت مهاجران اخراجشده در مرز ایران و افغانستان، شرایطی تکاندهنده را به تصویر میکشد: کودکان تشنه، مادران گرسنه و خانوادههایی که سرپناه و امنیت ندارند. این مهاجران علاوه بر نگرانی از رفتار احتمالی طالبان، از بازپسنگرفتن پول پیش خانههایشان در ایران و تحقیرهای گسترده در فضای مجازی نیز رنج میبرند؛ رفتاری که احساسات بسیاری از انسانهای آزاده را جریحهدار کرده است.
اما این تصاویر برای برخی نه تنها دردناک نیست، بلکه امیدبخش است. گویی با تحقیر و ضعیفتر پنداشتن «دیگری»، میتوان لحظهای از تحقیر عمیقتری که یک ملت در برابر آن ناتوان است، گریخت. این همان سازوکار روانی است که روانکاوان کلاسیک، از فروید و رایش تا فروم، بارها درباره ناسیونالیسم تهاجمی و کارکردهای دفاعی آن هشدار دادهاند.
اریش فروم در کتاب بنیادین گریز از آزادی، با تلفیق روانکاوی فروید و مادهگرایی تاریخی مارکس، نشان میدهد که چگونه تودههای محروم، فقیر، و ازخودبیگانه که از منابع قدرت اجتماعی، اقتصادی و فکری بیبهرهاند به سمت رهبران کاریزماتیک و ایدئولوژیهای اقتدارطلب جذب میشوند.
از این منظر، ناسیونالیسم تهاجمی نه نتیجه اراده آزاد تودهها، بلکه پیامد فقر تحلیلی، بیپناهی روانی، و ناتوانی در درک علل بحران است. ایدئولوژیهای تمامیتخواه به مردم این توهم را میدهند که «ارزشمندند»، که «ممتازند»، که «غرور ملی» دارند حتی وقتی هیچ نشانهای از این غرور در واقعیت روزمره یافت نمیشود.
بازنمایی قدرت در غیاب واقعیت: از رژههای پرشکوه تا پلتفرمهای نفرت
غرور ملی تهیشده اما خشمناک، بهویژه وقتی با شکستهایی چون عقبنشینی نظامی همراه شود، نه به نقد حکومت، بلکه به قربانیسازی از گروههای ضعیفتر منجر میشود.
این قربانیسازی، بستر پیدایش دیگرستیزی اجتماعی است؛ دیگرستیزی که لزوما در لباس نظامی ظاهر نمیشود، بلکه میتواند در زبان، در رفتار، در توییتهای مهاجرستیزانه، در خشونتهای خیابانی و در فضای مجازی ظهور یابد.
در ایران امروز، فقدان امکان مشارکت سیاسی و تحلیل آزاد، زمینهساز خلق افسانههای نوستالژیک، اسطورههای نژادی و توهمات شوونیستی شده است.
گفتمانهایی که مهاجران، اقلیتها یا حتی زنان را بهعنوان «عامل بدبختی» جا میزنند، در واقع کارکردی روانی دارند: خشم مردم را از عامل اصلی بحران منحرف کرده و آن را به سمت «دیگری» هدایت میکنند.
اکنون پرسش این است: آیا میتوان در برابر موج فزایندۀ عوامگرایی، مهاجرستیزی، دیگرستیزی، و انکار واقعیت ایستاد، آنهم در شرایطی که رسانهها سرکوبشدهاند، آموزش عمومی فروپاشیده، و فضای عمومی در اشغال خشم، تحقیر و خشونت است؟
بازسازی یا سقوط؟
برای بازسازی غرور ملی، باید ابتدا واقعیت را دید. غرور واقعی از تواناییهای واقعی، از اصلاح ساختارها، از پذیرش مسئولیت و از شفافیت زاده میشود؛ نه از رژههای پرزرقوبرق، توهم برتری نژادی یا تحقیر مهاجران.
اگر جامعهای بهجای درک علل شکست، به فرافکنی و خشونت روی آورد، اگر بهجای نجات ساختارها، به اسطورهسازی و خودفریبی متوسل شود، دیگرستیزی را در پیش گرفته است، دیگرستیزی که ممکن است همچون آلمان قرن بیستم، نه فقط اخلاق، بلکه کل تمدن را به ورطه سقوط بکشاند.
ایران، امروز بیش از هر زمان دیگری به گفتوگو، نقد، و بازاندیشی نیاز دارد. بدون آن، فروپاشی اخلاقی و اجتماعی، تنها یکی از پیامدهای شکست غرور ملی خواهد بود؛ پیامدی که شاید دههها طول بکشد تا از آن بازیابی صورت گیرد – اگر اساساً بازیابیای در کار باشد.

به نوشته اکونومیست، در حالیکه ایران در دوران پس از جنگ با اسرائیل بهسر میبرد، نشانهها حاکی از آن است که قدرت رهبر جمهوری اسلامی، علی خامنهای، بهطور چشمگیری کاهش یافته و کشور در حال ورود به مرحلهای از ابهام سیاسی است که مسئله جانشینی را به موضوعی حیاتی تبدیل کرده است.
رهبر ۸۶ ساله جمهوری اسلامی اکنون به ندرت در انظار عمومی ظاهر میشود و خطبههایی که روزگاری طولانی و پر جزئیات بودند، به بیاناتی کوتاه و کلی محدود شدهاند. این کاهش حضور فعال، در کنار بحرانهای فزاینده داخلی، موجب شده که ناظران در داخل و خارج از نظام جمهوری اسلامی درباره تداوم رهبری او و سناریوهای جانشینی به گمانهزنی بپردازند.
تلاش برای بازسازی چهره نظام
اکونومیست مینویسد که خامنهای، برای کاهش نارضایتی عمومی و انحراف از مطالبات سیاسی، تلاش دارد ساختار دینی نظام را در پوشش ملیگرایی بازتعریف کند. به عنوان نمونه، در مراسم عاشورا در تیرماه امسال، به جای قرائت دعا، سرود «ای ایران» که پیش از انقلاب اسلامی محبوب بود اما سالها ممنوع شده بود، از بلندگوهای رسمی پخش شد.
از سوی دیگر، با اغماض در برابر پخش سریالهایی نظیر نسخه ایرانی «جزیره عشق» و تضعیف اجبار حجاب در برخی مناطق پایتخت، نظام تلاش میکند ظاهری از تساهل اجتماعی به نمایش بگذارد؛ در حالیکه این سیاستها در واقع ابزاری برای کاهش مطالبات اساسی مردم برای تغییر ساختار قدرت است. همزمان، سرکوب سیاسی ادامه دارد؛ شمار اعدامها افزایش یافته و خبری از عفو وعدهدادهشده برای زندانیان سیاسی نیست.
سایه سپاه، رقابت سیاسی و بحران مشروعیت
اکونومیست با اشاره به افزایش نفوذ سپاه پاسداران مینویسد که در جریان حملات اسرائیل، خامنهای مسئولیتهای کلیدی را به فرماندهان نظامی واگذار کرد و این امکان را فراهم آورد که کشور بهسمت یک دولت نظامی حرکت کند. اما سپاه نیز با چالشهایی نظیر فساد داخلی، شکافهای درونساختاری و نفوذ اطلاعاتی اسرائیل مواجه است.
در همین حال، چهرههایی چون مسعود پزشکیان، رئیسدولت فعلی، بهدنبال گفتوگو با اپوزیسیون و بازگرداندن تبعیدیها هستند. اما جایگاه ضعیف او در ساختار قدرت و نارضایتی مردم از قطعی برق و آب، سقوط ارزش ریال و بحران اقتصادی، او را فاقد اعتبار لازم برای پیشبرد اصلاحات کرده است.
دو رئیسجمهوری سابق، محمود احمدینژاد و حسن روحانی، نیز بهدنبال بازگشت به صحنه سیاسی هستند. اکونومیست اشاره میکند که روحانی ممکن است چشم به رهبری جمهوری اسلامی داشته باشد، در حالیکه علی لاریجانی نیز در قامت رئیسجمهوری اجرایی عمل میکند و اخیراً در سفری به مسکو با پوتین دیدار داشته است.
صداهای معترض، فشارهای داخلی و انزوای خارجی
در ۱۱ ژوئیه، میرحسین موسوی، نخستوزیر پیشین، با انتشار بیانیهای خواستار تدوین قانون اساسی جدید شد؛ اقدامی که صدها روشنفکر ایرانی از آن حمایت کردند. اما بسیاری از جوانان ایرانی خواهان تغییراتی اساسی هستند که هیچیک از چهرههای گذشته یا حال، حتی مخالفان سالخورده، در آن نقش نداشته باشند.
در حوزه سیاست خارجی نیز [حکومت] ایران از جاهطلبیهای منطقهای عقبنشینی کرده و تمرکز خود را بر بقای نظام گذاشته است. برخی تندروها خواهان حرکت سریع به سمت ساخت بمب اتمیاند، در حالیکه دیگران چشم به کمکهای احتمالی چین یا روسیه دارند؛ کمکهایی که بهنظر میرسد یا ناکافیاند یا خیلی دیر خواهند رسید.
در این میان، ایالات متحده همچنان بازیگر کلیدی باقی مانده است. اکونومیست مینویسد که مشارکت ترامپ در جنگ اسرائیل علیه حکومت ایران، تهران را نگران کرده و مذاکرات هستهای را متوقف ساخته است. عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، اعلام کرده که [حکومت] ایران برای ازسرگیری مذاکرات آمادگی دارد.
آینده بدون رهبری روشن؟
اکونومیست در پایان هشدار میدهد که اگرچه توافق احتمالی با آمریکا میتواند تحریمها را لغو و مسیر بازگشت سرمایه خارجی را هموار کند، اما نبود یک رهبر مقتدر یا دارای چشمانداز برای تصمیمگیری، ایران را در آستانه دورهای از سردرگمی و بیثباتی قرار داده است. مردم خواهان تغییرند، اما بهنظر میرسد دیگر رهبری که قادر باشد این مسیر را هدایت کند، در قدرت نیست.






