از مهسا تا آرمیتا؛ قیام زنان ایران علیه حجاب اجباری و تکاپوی حکومت

قتل مهسا ژینا امینی به دست ماموران گشت ارشاد در شهریور ۱۴۰۱ جرقهای بود برای اعتراضات گسترده مردم ایران علیه نظام جمهوری اسلامی که زنان در آن نقش بهسزایی داشتند.
ایراناینترنشنال

قتل مهسا ژینا امینی به دست ماموران گشت ارشاد در شهریور ۱۴۰۱ جرقهای بود برای اعتراضات گسترده مردم ایران علیه نظام جمهوری اسلامی که زنان در آن نقش بهسزایی داشتند.

«مینشستیم کیهان میخواندیم، هر چه نوشته بود در ذهنمان وارونه میکردیم و به آنچه در جامعه میگذشت، دست مییافتیم.»
این شوخی رایج بسیاری از زندانیان سیاسی پس از آزادی است. اغلب نیز چنین پاسخی میشوند که: «وضعیت ما نیز این بیرون تفاوت چندانی با شما نداشت.»
همین مکالمه طنزآمیز، تصویری نسبتا دقیق از وضعیت آزادی رسانه در ایران بهدست میدهد.
رسانههای داخل کشور، سالهاست از روزهای اوج و طلایی خود فاصله گرفتهاند.
حتی در وضعیت سفید نیز برای این رسانهها رمق چندانی نمانده تا به رسالت اصیل خود، آگاهیرسانی مستقل و نور تاباندن بر تاریکخانهها، بپردازند. دادگاه و توقیف و حبس، در کنار فقدان امنیت شغلی، دغدغه معیشت و بسیاری علل دیگر، روزنامهنگاران و رسانههای داخل کشور را به خودسانسوری کشاندهاست.
بیش از تمام اینها اما بیاعتمادی جمعی به رسانههای رسمی و دارای مجوز، عاملی حیاتی در عدم تاثیرگذاری این رسانههاست.
در دومین سالگرد قتل حکومتی مهسا ژینا امینی، هنوز هم وقتی از نقش رسانهها در اعتراضات سال ۱۴۰۱ سخنی به میان میآید، بلافاصله نام دو روزنامهنگار زن ایرانی به ذهن خطور میکند: نیلوفر حامدی و الهه محمدی. روزنامهنگارانی که با حبس طولانیمدت مواجه و حتی با اتهام «جاسوسی» روبهرو شدند.
این دو اما تنها روزنامهنگارانی نبودند که در آن سال خونبار هزینههای سنگین پرداختند.
بنا بر گزارش کمیته جهانی حمایت از روزنامهنگاران، از شهریور ۱۴۰۱ و پس از قتل مهسا ژینا امینی، دستکم ۴۰ روزنامهنگار، عکاس و مستندساز، شاغلان در رسانههای رسمی یا خبرنگاران آزاد، بازداشت شدند.
جستوجوی این فهرست بلندبالا، جامعه را با نامهایی آشنا میکند که تا به حال به گوشش نخورده بود. عجیبتر اینکه برخی از آنها از رسانههای حکومتی چون «خبرگزاری مهر» بودهاند که بهدلیل پوشش یا شرکت در اعتراضهای مردمی بازداشت شدند.
با وجود تعداد قابل توجه روزنامهنگار و خبرنگار شجاع و مستقل اما اگر از میزان تاثیرگذاری رسانههای داخلی در جریان اعتراضها، خیزشها و جنبشها بپرسیم، پاسخ تقریبا هیچ است.
اینکه چرا و چهطور به این نقطه رسیدیم، جای سوال است.
چنبره دیو مخوف «امنیتی» بر پیکر رسانه
حساسیت و بدگمانی رهبر جمهوری اسلامی نسبت به رسانه و فعالان آن، بر هیچکس پوشیده نیست.
علی خامنهای از زمانی که بر کرسی ولایت فقیه تکیه زد، در اغلب سخنرانیهای خود دستکم اشاره کوتاهی به «نقش رسانهها» در «کنترل و مهندسی افکار عمومی» داشته است.
این حساسیت چنان است که او حتی در سخنرانی فروردین ۱۴۰۳ خود در جمع شاعران نیز گفت که «شعر رسانه است» و از این طریق دوباره به اهمیت رسانه پرداخت و اشاره کرد: «رسانه از موشک و پهپاد هم در عقب راندن دشمن موثرتر است.»
تحلیل محتوای سخنرانیهای خامنهای در باب «رسانه»، نگاه بدبینانه او را به این عرصه نمایان میکند.
«تریبون بیگانگان»، «نشخوار تفکرات غرب»، «جنگ نرم»، «شبیخون فرهنگی» و سرآمد تمام آنان «جنگ رسانهای». اینها، همان کدهایی هستند که به «امنیتی شدن فضای رسانه» منجر شده است.
اگرچه آماری رسمی از شمار نشریات و روزنامههای توقیف شده در ۴۰ سال گذشته در دست نیست اما با نگاهی تاریخی دستکم ۷۰ عنوان از این رسانههای توقیف یا لغو مجوز شده را میتوان بهخاطر آورد.
این چنبره سخت امنیتی بر سر رسانهها، کار را به جایی رسانده که مطابق گزارش سازمان گزارشگران بدون مرز در اردیبهشت ۱۴۰۳، از حیث آزادی رسانه، ایران در میان ۱۸۰ کشور رتبه ناامیدکننده ۱۷۶ را به خود اختصاص داده است.
در این فهرست، تنها سوریه، کره شمالی، افغانستان و اریتره از ایران پایینتر قرار گرفتند.
بدیهی است که در چنین شرایطی، انتظار تاثیرگذاری رسانههای داخلی در برهه اعتراضها و خیزشهای مردمی که در آن فضا حتی امنیتیتر از وضعیت سفید است، انتظاری گزاف و غیرمنصفانه است.
اما «امنیتیسازی» تنها عامل بیتوجهی جامعه به رسانهها نیست.

اعتماد، حلقه مفقوده
در یکی از بولتنهای هک شده خبرگزاری فارس در سال ۱۴۰۱، به نشستی میان فرماندهان سپاه پاسداران و خامنهای اشاره شده است که در آن، فرماندهان امنیتی و نظامی از خطرات دستگیری مولوی عبدالحمید اسماعیلزهی، امام جمعه اهل سنت زاهدان، سخن گفتهاند.
اینجا خامنهای دیگر تاکتیک رایج حکومت را پیشنهاد کرده است: «نباید بازداشت شود، بیآبرویش کنید.»
در حوزه رسانه نیز سالهاست همین تاکتیک اجرایی شده است: حکومت تلاش میکند رسانههای منتقد و مستقل داخلی را علاوه بر سرکوب، بیآبرو کند. اتصال این رسانهها به آنچه «غرب» میخوانند، فاسد و دروغگو نامیدن خبرنگاران این رسانهها و پروندهسازیهای اخلاقی و مالی برای آنان، از دیگر تاکتیکهای رایج حکومت برای مقابله با رسانههای داخلی است.
در سالهای اخیر این تاکتیک نهتنها از جانب حکومت که از سوی جریانهای سیاسی نیز علیه رسانههای مخالف خود به کار میرود، تا جایی که حتی روزنامهنگار زندانی چون الهه محمدی به «تجزیهطلبی» متهم و رسانهها و روزنامهنگاران راستگرا و ملیگرا، به مزدوری و جاسوسی برای حکومت متهم میشوند.
اگرچه گاهی رسانههای داخلی نیز با موضعگیریهای خود در برهههای حساس نظیر شلیک موشک سپاه پاسداران به هواپیمای اوکراینی به اعتماد عمومی ضربه زدهاند اما از نگاه برخی ناظران و فعالان رسانه، چنین حملات جناحیای به رسانهها و روزنامهنگاران منتقد حکومت بهخصوص در داخل کشور، جامعه را با بحران سقوط در اعتماد به رسانههای رسمی مواجه میکند.
گواه این بیاعتمادی جمعی به رسانهها را میتوان در نظرسنجیهای موسسه گمان و مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران (ایسپا) یافت.
بنا بر نظرسنجی تیر ماه ۱۴۰۲ که از سوی موسسه گمان درباره «نگرش ایرانیان به رسانهها» صورت گرفت، بیش از ۶۸ درصد مردم ایران اخبار روز را اغلب اوقات از طریق «شبکههای اجتماعی» دنبال میکنند و حدود ۳۵ درصد از طریق شبکههای فارسیزبان خارج از کشور.
سهم صداوسیما ۱۲/۵ درصد و سهم روزنامهها و نشریات داخلی تنها ۲/۵ درصد است.
اگرچه این آمار با نظرسنجی حکومتی ایسپا که در آبان ۱۴۰۲ صورت گرفت بسیار متفاوت است اما سقوط اعتماد جمعی به رسانههای رسمی را حتی در نظرسنجی ایسپا نیز میتوان یافت.
مطابق نظرسنجی ایسپا، حدود ۳۸ درصد مردم اخبار را از طریق صداوسیما پیگیری میکردند.
این آمار در سال ۱۳۹۶، ۵۱ درصد بوده است.
ایسپا اینطور گزارش داده که ۳۱ درصد مردم اخبار را از طریق شبکههای اجتماعی دنبال میکنند؛ هر چند مطابق این نظرسنجی در سال ۱۳۹۶ تنها ۱۲ درصد مردم به اخبار شبکههای اجتماعی اعتماد داشتهاند.
بر این اساس، حتی در نظرسنجی حکومتی ایسپا نیز اعتماد به شبکههای اجتماعی حدود ۲۰ درصد افزایش داشته است.
معترض بیرسانه، معترض بیصدا
رسانه، سکویی برای ارسال پیام معترضان به جهان است. سکویی برای انسجام فکری و همدلی اجتماعی. معترضی که رسانه نداشته باشد، حتی اگر به خون بغلتد، مرگ ایثارگرانهاش کمثمر خواهد شد.
اگرچه گسترش شبکههای اجتماعی بستری بینهایت وسیع برای خبررسانی و هدایتگری فراهم آورده است و میتوان آن را فرصتی برای مقابله با «هدایت افکار عمومی» از سوی رسانههای رسمی دانست اما بسیاری از کارشناسان حوزه خبر و رسانه، خطرات آن را بیش از امتیازاتش ارزیابی میکنند.
موج عظیمی از حسابها غیررسمی که به بهانه «حفظ امنیت» نام و نشان و خط و ربط مشخصی ندارند، بهطور مداوم دست به پخش اطلاعات میزنند.
حسابهایی که بعضا حتی پاسخگوی اقدامات خود نیستند.
اگر به رسانه و خبرنگار شناخته شده و رسمی نتوان اعتماد کرد، چگونه به ریسمان حسابی غیررسمی و بینام نشان میتوان چنگ زد؟
جنبش و خیزش بیرسانه، محکوم به شکست یا تضعیف است. جامعه باید اعتماد خود را به رسانهها بازیابی کند و از سوی دیگر، رسانهها نیز باید با خود انتقادی بیرحمانه، اعتبار از دست رفته را باز یابند.
سیل خروشان و امواج دیگر اعتراض، دیر یا زود مجددا از راه خواهد رسید. شالوده سست رسانهها اگر تقویت نشود، این بار سقوط خواهند کرد.
در آن روز، چراغی جز چراغ رسانه به کار نخواهد آمد. اسارت در تاریکی و سیل ویرانگر، همه را غرق خواهد کرد. چراغی باید یافت، اگر نه، چراغی نو باید ساخت.

نگاهی به رخدادهای دو سال گذشته در ایران نشان میدهد که جمهوری اسلامی پس از قتل حکومتی مهسا ژینا امینی و شکلگیری خیزش «زن، زندگی، آزادی»، از شیوههای مختلف برای سرکوب معترضان، به حاشیه راندن خواستههای مردم و کنترل فضای جامعه در راستای حفظ اصل نظام استفاده کرده است.
پس از قتل مهسا ژینا امینی، نهادهای امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی با شیوههای مختلف تلاش کردند تا روایت کشتهشدن او را در دست بگیرند.
این دختر ۲۲ ساله کُرد در زمان بازداشت به ماموران پلیس در تهران گفت: «من شهرستانیام، اینجا غریبم و بگذارید بروم.» مامورها اما جانش را گرفتند.
مردم معترض به بیش از چهار دهه سیاستهای جمهوری اسلامی، با خشم ناشی از قتل او به دست ماموران که به جمله «من غریبم» او توجهی نکردند، برای اعتراض پا به خیابان گذاشتند.
آنها در شرایطی این خیزش بزرگ را رقم زدند که اعتراضات سالهای ۱۳۹۶، ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸ را تجربه کرده و سرکوب وحشیانه خود از سوی حکومت را در خاطر داشتند.
جمهوری اسلامی اعتراضات آنها را مقابل چشم دوربینها و به شکلی علنی با شلیک گلولههای جنگی، پرتاب گاز اشکآور و ضرب و شتم با باتون پاسخ داد.
حکومت از همان روزهای نخست با بازداشت گسترده معترضان و تهدید آنها به اعدام تلاش کرد تا مردم را از ادامه حضور در خیابانها منصرف کند.
این گزارش به مرور ابعاد حقوق بشری خیزش «زن، زندگی، آزادی» میپردازد و به این پرسش پاسخ میدهد که حکومت پس از آغاز خیزش چه تغییری در روشهای سرکوب ایجاد کرد؟ دستگاههای قضایی، انتظامی و امنیتی چه نقشی در این بین ایفا کردند؟
فشارهای قضایی و امنیتی و نقش نیروهای سرکوب
بازداشت، بلاتکلیفی، بیخبری از خانواده، شکنجههای روانی، جسمی و دارویی، قتل در بازداشتگاه، ناپدیدسازی قهری، فراهم کردن شرایط مرگ پس از آزادی، صدور حکمهای سنگین اعدام، حبس، تبعید و جزای نقدی، اخراج و محرومیت از کار، صدور فرمان عفوهای نمایشی و بیاثر جلوه دادن نقش تشکلهای صنفی در گستردهتر شدن اعتراضات، تنها بخشی از شیوههای جمهوری اسلامی برای پس زدن مردم از حضور در کف خیابانها است.
اخراج و محرومیت از تحصیل و تدریس دانشجویان، استادان دانشگاه و معلمان، از دیگر اشکال سرکوب اعتراضات از سوی حکومت در دو سال گذشته است.
دانشآموزان معترض نیز به صورتهای مختلف از جمله مسمومسازی عمدی و تهدید به اخراج و تعلیق از تحصیل مواجه شدند.
با وجود گسترش مسمومسازی دانشآموزان دختر در چندین شهر ایران در اسفند ۱۴۰۱، مسئولان قضایی، امنیتی و انتظامی جمهوری اسلامی همواره در صدد انکار این رخداد برآمدند.
در نهایت هم کسی به عنوان عامل و آمر این موضوع محاکمه نشد اما برخی فعالان صنفی و مدنی از جمله محمد حبیبی، ضیاء نبوی و هستی امیری به دلیل اعتراض به آن به حبس محکوم شدند.
نفوذ در میان گروههای معترض هماهنگکننده اعتراضات، رهبرسازی و قهرمانسازی دروغین از برخی افراد در راستای هدایت خیزش و به حاشیه بردن مطالبات مردم، ایجاد جو ناامیدی در میان معترضان، تخریب چهرههای مطرح فعال صنفی کارگری، معلمان و ...، از دیگر اقدامات حکومت برای کنترل اعتراضات بود.
نهادهای انتظامی در این دو سال با شیوههای مختلف از جمله سرکوب خشونتبار اعتراضات مردمی، ضرب و شتم معترضان و تخریب اموال عمومی، تلاش کردند مردم را از کف خیابان دور کنند.
حکومت تلاش کرد تا با انتشار اخبار دروغین و پخش اعترافات اجباری در رسانههای خود، اعتراضات مردمی را به گروههای سیاسی خاص نسبت دهد و مردم را از ادامه حضور در خیابانها منصرف کند.
افراد و گروههای در ظاهر معترض به سیاستهای نظام نیز در این بین نقش پررنگی ایفا کردند. آنها تلاش کردند تا با شیوههای مختلف اعتراضات مردم را از سطح براندازی و شکلگیری انقلاب، به اعتراض به برخی برخوردهای خاص از جانب پلیس جمهوری اسلامی تقلیل دهند.
اینها در حالی صورت گرفت که مردم معترض در کف خیابانها به وضوح در شعارهای خود اصل نظام را هدف قرار دادند و علاوه بر تکرار شعار «زن، زندگی، آزادی» از واژههایی همچون «قیام» و «انقلاب» استفاده کردند.
در ابتدا سرکوب علنیتر بود
نیروهای امنیتی، انتظامی و لباسشخصی، مردم معترض در کف خیابانها را با شلیک مستقیم گلولههای جنگی هدف قرار دادند و جان معترضان بسیاری را گرفتند.
بسیاری از مردم بر اثر تعدد شلیک گلولههای ساچمهای به نقاط مختلف بدن جان باختند یا دچار نابینایی و انواع دیگر نقص عضو شدند.
ضرب و شتم با باتون و شوکر و حمله با ماشین به جمع مردم معترض در شهرهای مختلف رخ داد.
ماموران سرکوبگر با پرتاب گاز اشکآور به سر افراد در خیابان موجب مرگ تعدادی از معترضان شدند و حکومت باکی از دوربینهایی که این صحنهها را ثبت میکرد، نداشت.
طبق آمارهای سازمانهای حقوق بشری، جمهوری اسلامی بیش از ۵۵۰ معترض را در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی» کشت و بینایی صدها تن دیگر را گرفت.
دهها تن در فاصله کوتاهی پس از آزادی از زندان به شکل مشکوکی جان باختند.
شماری نیز به واسطه عملکرد خشونتبار نیروهای نظامی حکومت، با قطع عضو یا فلج شدن از برخی نقاط بدن مواجه شدند.
اعدام، ابزاری برای سرکوب و ارعاب
طی دو سال گذشته، در شرایطی که روند اجرای احکام اعدام همچون همیشه پشت درهای بسته زندانها انجام میشد، به دار آویختن زندانیان به دور از دید بخش بزرگی از جامعه و افکار عمومی، روندی رو به رشد به خود گرفت.
نگاهی به اخبار منتشر شده در رسانههای حقوق بشری نشان میدهد که جمهوری اسلامی در دو سال گذشته دستکم ۱۰ معترض بازداشت شده در جریان خیزش سراسری و بیش از ۵۰ زندانی سیاسی دیگر را اعدام کرد.
محمدمهدی کرمی، محمد حسینی، محسن شکاری، مجیدرضا رهنورد، مجید کاظمی، سعید یعقوبی، صالح میرهاشمی، میلاد زهرهوند، محمد قبادلو و رضا رسایی معترضان اعدام شده در این بازه زمانی هستند.
طی این مدت دهها زندانی سیاسی و شهروند معترض دیگر با حکم اعدام مواجه شدند و برخی دیگر پروندههایشان با اتهامات سنگینی که میتواند احکامی نظیر اعدام برایشان در پی داشته باشد، در دست بررسی است.
براساس اعلام منابع حقوق بشری، تنها از ابتدای سال جاری میلادی تا کنون، بیش از ۴۰۰ انسان در زندانهای مختلف ایران به دار آویخته شدند.
طبق این آمارها، در سال ۲۰۲۳ دستکم ۸۵۳ نفر با اتهامات مختلف در ایران اعدام شدند. این آمار نسبت به ۵۷۶ مورد اعدام در سال ۲۰۲۲، افزایش ۴۸ درصدی را نشان میدهد.
بیشتر بخوانید: انتقام از «زن، زندگی، آزادی» با افزایش اعدامهای سیاسی
سازمان عفو بینالملل نیز در آخرین گزارش سالانه خود درباره مجازات اعدام در جهان به افزایش چشمگیر اعدام در ایران اشاره و گزارش کرد نزدیک به ۷۵ درصد از کل اعدامهای ثبتشده سال ۲۰۲۳ در جهان، در ایران رخ داده است.
این شرایط به وضوح نشان میدهد که جمهوری اسلامی از افزایش اعدامها به عنوان ابزاری برای ایجاد فضای رعب و وحشت در جامعه و پس زدن مردم از کف خیابان استفاده کرده است.
حکومت با صدور حکم مرگ برای زنان سیاسی که در ۱۵ سال اخیر بیسابقه بود و با کشتن افراد به گونهای که برای خود نزد افکار عمومی در داخل و در مجامع بینالمللی جای دفاع بگذارد، مردم را مرعوب و اختناق را دو چندان کرد.
صدور حکم اعدام برای پخشان عزیزی و شریفه محمدی و در خطر صدور احکام سنگین نظیر اعدام قرار گرفتن وریشه مرادی، از جمله اقدامات جمهوری اسلامی در این زمینه است.
احکام حبس و تلاش برای توابسازی
بنابر آمارهای سازمانهای حقوق بشری، در سه ماهه نخست خیزش انقلابی ۱۴۰۱، بیش از ۱۰۰ هزار تن بازداشت و روانه بازداشتگاههای امنیتی و انتظامی جمهوری اسلامی شدند.
از میان آنها شمار زیادی پس از تحمل یک تا هفت روز بازداشت و شکنجه با اخذ تعهد یا قرار کفالت آزاد شدند و پرونده شماری دیگر برای سیر مراحل دادرسی به شعب بازپرسی دادسراهای سراسر کشور ارسال شد.
پس از آن در اسفند ۱۴۰۱ غلامحسین محسنی اژهای، رییس قوه قضاییه جمهوری اسلامی گزارش داد که بیش از ۸۰ هزار زندانی از جمله ۲۲ هزار نفر از بازداشتشدگان اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ با «عفو» آزاد شدند.
در پی این رخداد، شماری از زندانیان سیاسی و فعالان مدنی و حقوق بشری، عفو مشروط رهبر جمهوری اسلامی را پروژهای تبلیغاتی و ریاکارانه خواندند.
روزنامه اعتماد هم فروردین ۱۴۰۲ در یادداشتی با عنوان «بازی خطرناک با عفو گسترده»، ضمن اشاره به ادامه روند محاکمه معترضان بازداشتشده، بر کذب بودن ادعای فرمان «عفو گسترده از سوی رهبر جمهوری اسلامی» تاکید کرد و آن را تاسفبار خواند.
این موضوع به وضوح نشان داد که دستگاههای امنیتی و قضایی از این فرمان به عنوان نوعی گروگانگیری و سیاست توابسازی از معترضان استفاده کردند.
آنها برخی از کسانی که «ابراز ندامت» یا «اعلام وفاداری به نظام» کردند را آزاد کرده و کسانی بر مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم تاکید کردند را در زندان نگه داشتند.
اکنون با گذشت دو سال از از آغاز خیزش انقلابی «زن، زندگی، آزادی»، همچنان صدها تن با احکام حبس در زنداناند یا به دلیل طولانی شدن روند دادرسی با اتهامات سنگین، در زندانهای مختلف ایران در بازداشت و بلاتکلیفی بهسر میبرند.
توماج صالحی، مجاهد کورکور، نسیم غلامی سیمیاری، حمیدرضا سهلآبادی، محمود مهرابی، میلاد آرمون، نوید نجاران، سید محمدمهدی حسینی، مهدی ایمانی، حمید قرهحسنلو، فرزانه قرهحسنلو، سامان یاسین، منوچهر فلاح، گلرخ ایرایی و فعالان حقوق زنان در گیلان، برخی از صدها زندانی سیاسی هستند که در رابطه با خیزش سراسری بازداشت و در زندانهای ایران، زندانی هستند.
در این میان برخی خانوادههای دادخواه نیز به دلیل سر دادن فریاد دادخواهی به زندان افتادهاند. ماشاالله کرمی و علی آدینهزاده از جمله آنها هستند.
قتل در بازداشت
سرکوب مردم معترض در دو سال گذشته تا حدی پیش رفت که حکومت شماری از افراد گمنام در بازداشتگاهها را با ضرب و شتم، شلیک گلوله یا شکنجه دارویی به قتل رساند.
پس از آن و با برملا شدن این جنایتهای هولناک، دستگاههای وابسته به حکومت با تلاشهای در ظاهر مردمدوستانه، در نقش تنبیه عاملان فرو رفتند و سعی کردند تا چهرهای مسئولانه در قبال شهروندان به خود بگیرند.
آنها که مهسا را در بازداشت و دختران جوان دیگر را در ملاء عام، به بهانه سرپیچی از حجاب اجباری ضرب و شتم کردند و کشتند، خود مامور رسیدگی شدند و ژست مسئولانه و دلسوزانه گرفتند. آنها در مواردی وانمود کردند دلیل مرگ معترضان بازداشتی چیز دیگری بود و خانوادهها را وادار به سکوت و اعتراف اجباری کردند.
آرمیتا گراوند، دختر جوان جانباخته یا آرزو بدری، دختر جوان زخمیشده تنها برخی از آنها هستند.
محمد میرموسوی نیز یکی از آخرین قربانیان شکنجه در جمهوری اسلامی است.
مسیر سرکوب
حکومت با رقم زدن این رخدادها و پس از آنکه ترس را با این شیوهها به مردم القاء کرد، در مواردی به صورت نمادین موضوع را پیگیری میکند. پیگیریهایی که حتی اگر به معرفی عامل منجر شود، به مجازات او ختم شد.
در این شرایط، جامعه تحت سرکوب، این قبیل رفتارهای حکومت را اولتیماتومی برای خود میبیند و حکومت نیز این پیام را به جامعه میرساند که اگر دوباره به هر دلیلی برانگیخته شوید، کشته خواهید شد.
اکنون حکومت فاشیست جمهوری اسلامی به قابلیتی نو دست یافته است. قابلیتی که در آن سرکوب میتواند به شکلی صورت گیرد که به وجهه بینالمللی حکومت آسیب چندانی وارد نکند.
در چنین شرایطی باید گفت شکل سرکوب تا حدودی عوض شده اما ماهیت سرکوب و فضای رعب و وحشتی که خواسته حکومت است، در راستای اختناق بیشتر همچنان به روال سابق برقرار است و تغییری در آن ایجاد نشده است.
با گذشت دو سال از آغاز خیزش سراسری، جمهوری اسلامی با تغییر در سیاستهای داخلی و در نظر گرفتن وضعیت خود در منطقه و عرصه بینالمللی، در موقعیتی قرار گرفته که سرکوبها را از لحاظ شکلی متفاوت با ابتدای خیزش اعمال میکند.
در این مسیر باید تغییر رویه در سیاستهای علی خامنهای، متوصل شدن او به جریان کماقبال اصلاحطلبی و نشستن مسعود پزشکیان بر صندلی ریاست جمهوری را در نظر آورد.
مسیری با پیامی روشن که خطاب به جامعه معترض به سیاستهای جمهوری اسلامی در ایران میگوید: «میکشیم و انکار میکنیم.»
این شیوه سرکوب جمهوری اسلامی، در شهریور امسال نیز همزمان با دومین سالگرد قتل حکومتی مهسا ادامه یافت و نهادهای امنیتی و قضایی موجی از سرکوب شهروندان معترض و خانوادههای دادخواه را رقم زدند.
با وجود این جو امنیتی، مراسم دومین سالگرد شماری از کشتهشدگان خیزش طی روزهای پایانی شهریور در شهرهای مختلف کشور برگزار شد.

دومین سالگرد روزهای خیزش سراسری «زن، زندگی، آزادی» در حالی پیدرپی میگذرد که تشکلهای دانشجویی و دانشجویان یادآوری میکنند که جمهوری اسلامی «دیر یا زود توسط ما نابود خواهد شد و این نابودی با پیروزی انقلابی رقم خواهد خورد که همین امروز در رگهای جامعه ایران در جریان است.»
علاوه بر دانشجویان، بخشهای دیگر جامعه، از جمله زنان، که فعالانه در جنبش مهساژینا نقشآفرینی کردند نیز بر ادامه این خیزش سراسری تاکید کردهاند. این روند در حالی است که جنگ علیه معترضان همچنان ادامه دارد و جمهوری اسلامی هرگونه اعتراض مدنی را با خشونت تمام پاسخ میدهد.
اما ارعاب و سرکوب خشونتبار حکومت، به عنوان ابزار سلبی، تنها راه مقابله با خیزشها و جنبشهای اجتماعی در ایران نبوده و سازوکارهای ایجابی نیز از سوی حکومت به کار گرفته شده است.
حامیپروری در کنار سرکوب
جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی تمامیتخواه، همواره سعی کرده با روشهای مختلف، از همه نهادهای موجود حکومتی و حقوقی همچون ایجاد احزاب سیاسی وابسته، در جهت خنثی کردن جنبشهای اجتماعی بهره ببرد.
احزاب و تشکلهای سیاسی در جمهوری اسلامی، به خصوص در نتیجه تحولات یک دهه اخیر، به جای آنکه کانال سازماندهی سیاسی و انتقال صدای جامعه به حکومت و جریان سیاستگذاری باشند، نقش مهمی در عادیسازی و مشروعیتبخشی به سیاستها و رفتارهای حکومت ایفا کردهاند که در نهایت به دنبال خنثیسازی خیزشها و جنبشهای مردمی مستقل و ضدحکومتی است.
این فرایند را میتوان از دیدگاه هانا آرنت، فیلسوف سیاسی معاصر، در چارچوب «ابتذال شر» و «عادیسازی اعمال حکومت» بررسی کرد.
ابتذال شر
«ابتذال شر» یا «پیشپا افتادگی شر» مفهومی است که به توصیف شر یا اعمال وحشتناکی اشاره دارد که به شکل عادی و بدون تفکر عمیق انجام میشود.
در واقع ابتذال شر، به فرایندی ارجاع داده میشود که طی آن اعمال غیراخلاقی و حتی جنایتکارانه حکومت، از طریق روزمرگی و عادیسازی به رفتارهای معمول و پذیرفته شده تبدیل میشوند. در این وضعیت، افراد در درون نظام سیاسی بدون آن که به ماهیت واقعی اعمالشان فکر کنند، صرفا به عنوان مجریان یا پیروان دستورها عمل میکنند.
زمانیکه خیزش «زن،زندگی،آزادی» آغاز شد، احزاب و تشکلهای سیاسی مرتبط با حکومت، شامل تمام احزاب اصلاحطلب و اصولگرا، نیز به تدریج مشمول همین مفهوم ابتذال شر شدند.
با آنکه بسیاری از فعالان جامعه مدنی صدای اعتراض عمومی مردم شدند، در برابر حکومت ایستادند و هزینه دادند، احزاب و تشکلهای پر شمار حکومتی، بدون آن که به ماهیت واقعی سرکوبها و اقدامهای ضدحقوق بشری که ناشی از تفکر بنیادگرایانه اسلامی بود بپردازند و مقابل آن بایستند، در مسیر سیاستهای حکومت حرکت کردند.
اصولگرایان؛ همراهان همیشگی سرکوب
نقش احزاب و سازمانهای اصولگرا در ترویج ایدئولوژی جمهوری اسلامی، حمایت از سرکوب اکثریت جامعه و تلاش برای خنثیسازی جنبش مهسا کاملا، همچون دهههای گذشته، مشهود و البته از نگاه وابستگی آنها به مرکزیت قدرت قابل توجیه است.
از تخریب معترضان با فحاشی، افترا و اتهامزنی عمومی در فضای سیاسی کشور، تا سازماندهی مالی و انسانی برای پشتیبانی از سرکوب، تنها بخشی از اقدامهای آنها برای خنثیسازی خیزش سراسری «زن،زندگی،آزادی» بوده است.
نقش این جریان در سرکوب اعتراضهای سال ۱۳۸۸ نیز مشهود بود. احزاب و سازمانهای سیاسی جناح موسوم به راست حکومت در واقع خود حلقه سخت قدرت هستند که سالها از سیاستها و اعمالی نظیر گشت ارشاد و محدود کردن آزادی جامعه حمایت کردند.
آنها با ایدئولوژی رادیکال خود، همراستا به ایدئولوژی جمهوری اسلامی، یکی از عوامل بستهشدن فضای فعالیت مدنی و در نهایت اصلی بروز خیزشها و جنبشهای اجتماعی در ایران بودهاند.

اصلاحطلبان؛ در مسیر محافظهکاری
در این میان نقش اصلاحطلبان حکومتی در عادیسازی رفتار و سیاستهای جمهوری اسلامی نیز بسیار مهم است.
در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی» پس از مرگ مهساژینا امینی در سال ۱۴۰۱، اصلاحطلبان در ایران نقشی پیچیده و البته متفاوت از آنچه که همیشه خود را با آن معرفی میکردند، داشتند.
بسیاری از احزاب اصلاحطلب، از جمله حزب اتحاد ملت، ندای ایرانیان، کارگزاران سازندگی، مجمع ایثارگران، اعتدال و توسعه و دیگر تشکلهای مشابه به جای حمایت مستقیم از معترضان، مواضع محافظهکارانهتری اتخاذ کردند.
آنها این مسئله را یا از طریق انتقاد به معترضان و سکوت در قابل سرکوبها و یا با دفاع صریح خود از تداوم جمهوری اسلامی پیش بردند. فعالان اصلاحطلب، از جمله چهرههایی مثل حمیدرضا جلاییپور، حتی در این میان زبان به حمایت از حکومت و ترساندن شهروندان از فردای پس از جمهوری اسلامی چرخاندند.
جبهه اصلاحطلب در دوران اعتراضهای سراسری و به خصوص خیزش مهسا، از اصلاحات تدریجی و ساختاری در درون نظام جمهوری اسلامی دفاع کرد، در حالی که معترضان عمدتا به دنبال تغییرات بنیادی بودند.
اقدامات و اظهارات اصلاحطلبان در این دوره شامل محورهای زیر بوده است:
دفاع از اصلاحات در چارچوب قانون اساسی: بسیاری از چهرههای اصلاحطلب به جای حمایت از خیزش «زن، زندگی، آزادی»، تاکید کردند که اولا تغییر باید در قالب اصلاحات و ثانیا باید در چارچوب قانون اساسی و بدون زیر سوال بردن کلیت نظام انجام شود. آنها معمولا اعتراضها را به عنوان حرکات ضدساختاری بینتیجه توصیف کردند. با همین استدلال، فعالان و رهبران اصلاحطلب به پیروی از خواست حکومت پرداختند و در ادامه سرکوب خشونتبار زنان در جامعه، بخشی از افکار عمومی را به سمت تغییر از طریق انتخابات کشاندند و همبستگی درون جنبش مهسا خرج خواستههای حکومت کرده و یا تخریب کردند.
نسبتدادن خشونت به جامعه: برخی اصلاحطلبان تلاش کردند به زعم خود، در یک موضع محافظهکارانه و میاندارانه، بین انتقاد از سرکوب حکومتی و پرهیز از تایید کامل اعتراضهای مردم، سخنی بینابینی را جمع کنند.
این گروه از یک سو از برخورد شدید با معترضان انتقادی نهچندان محکم کردند و از سوی دیگر در حالیکه معترضان ابزار و سازوکاری برای دفاع از خود و بیان خواستههایشان در عرصه سیاسی رسمی نداشتند، آنها را به خشونت متهم کرده و مورد انتقاد قرار دادند.
طرح مذاکره و گفتوگو: گروهی از اصلاحطلبان به جای تایید اعتراضهای خیابانی به مثابه آخرین سازوکار موجود برای تغییر واقعی، پیشنهاد مذاکره و گفتوگو بین حکومت و مخالفان را مطرح کردند. آنها معتقد بودند که بحرانهای اجتماعی باید از طریق گفتوگو و تعامل سیاسی حل شوند و نه با اعتراض و اعتصابهای سراسری.این ایده در حالی که به خودیخود ممکن است موجه و مقبول به نظر بیاید، اما در زمان و شرایطی کاملا غیر موجه مطرح شد. در حالیکه هیچ زبان مشترکی و شرایطی میان جامعه و رهبران حکومت برای مذاکره وجود نداشت، طرح چنین ایدهای مورد سوال و ابهام بود. از سوی دیگر، چنین ایدهای در نتیجه نشان داده که بیش از یک مذاکره واقعی میان دو طرف، ساز و کاری برای ورود اصلاحطلبان به دولت یا مجلس شده و در پس آن بهرهمندی این جناح سیاسی حکومت از منابع سیاسی و اقتصادی صورت گرفته است.
از جمله میتوان به مواضع اخیر مسعود پزشکیان، رییسجمهور مورد حمایت اصلاحطلبان در انتخابات فرمایشی ریاست جمهوری چهاردهم، اشاره کرد. پزشکیان با انتقاد از وضع موجود و با پیشنهاد مذاکره، بخشی از افکار عمومی را با شعار تغییر جلب کرد. او در میانه تبلیغات برای انتخابات بر لزوم ایجاد فضای گفتوگو بین مردم و مسئولان تاکید کرد و گفت که باید بستری فراهم شود که «مردم بتوانند اعتراضهای خود را به شکل مسالمتآمیز مطرح کنند.»
اما پس از کسب قدرت، پزشکیان بدون در نظر گرفتن خواست عمومی و افول زودهنگام از شعار «برای ایران»، مطالبات عمومی را فروگذاشت و در راستای تحکیم قدرت خامنهای، حتی چینش کابینه دولت را به رهبر و نهادهای امنیتی و نظامی سپرد. او حتی در روزهای سالگرد قتل مهسا، با وجود خواست و مطالبه عمومی، فضایی برای برگزاری مراسم از سوی خانوادههای دادخواه فراهم نکرد.

فاصلهگیری از مطالبات معترضان و سوءاستفاده از خیزش: در حالی که شعارهایی مانند «زن، زندگی، آزادی» محور اصلی اعتراضهای ۱۴۰۱ بود، بسیاری از اصلاحطلبان از پرداختن به مطالبات این جنبش خودداری کردند و بحث گذار از حکومت را به مسئله حجاب اجباری تقلیل دادند. آنها به جای آنکه مشکل اصلی را مانند اکثریت جامعه درک کنند، بار دیگر بر اصلاحات اقتصادی و سیاسی در چارچوب نظام جمهوری اسلامی تاکید کردند و از موضوعات بنیادین حقوق زنان و آزادیهای اجتماعی فاصله گرفتند. اصلاحطلبان در انتخابات اخیر هم با شعار حمایت از زنان بر سر کار آمدند، و حتی در برنامههای تبلیغاتی خود ترانه «برای» شروین حاجیپور و نام کشتهشدگان از جمله مهرشاد شهیدینژاد را مورد استفاده قرار دادند، اما پس از کسب قدرت، بدون تغییر ملموسی، شرایط ادامه دارد؛ به خصوص سرکوب زنان، اعدام زندانیان، محکومیت مخالفان و رفتارهای مشابه حکومت در قبال منتقدان و معترضان.
عادیسازی سیاستهای حکومت
احزاب و تشکلهای سیاسی داخلی در چارچوب جمهوری اسلامی، چه در دوران ناآرامی چه در دوران ثبات، با تایید ضمنی یا علنی سیاستهای حکومت و ترویج آنها در جامعه، به فرآیند عادیسازی این سیاستها کمک میکنند.
این عادیسازی ممکن است از طریق رسانهها، بیانیهها و حتی مشارکت در انتخابات حکومتی انجام شود. چنین فعالیتهایی میتواند اعتراضها و نارضایتیهای مردم را تضعیف کند و آنها را به حاشیه براند، زیرا بخشی از جامعه به تدریج و در گذر زمان ممکن است به سیاستهای حکومتی عادت کند.
احزاب و تشکلهای سیاسی جمهوری اسلامی در برابر خیزش مهسا، با ایجاد سردرگمی، تضعیف همبستگی جامعه و تغییر گفتمان سعی در تضعیف جنبش اجتماعی ایران کردند.
در نهایت، این فرآیندها میتواند به تداوم و استحکام حکومت کمک کند و هر گونه تغییرات بنیادین را به تعویق بیاندازد یا حتی به طور کلی از بین ببرد.
در این شرایط، جنبشهای مردمی که به دنبال تغییرات واقعی و مستقل هستند، با دشواریهای بسیاری مواجهاند، زیرا احزاب و تشکلهای سیاسی نشان دادهاند که نقش مانعی مهم در برابر آنها ایفا میکنند. در طول بیش از چهاردهه حکومت جمهوری اسلامی بر ایران، هرگاه بحرانی اجتماعی و اعتراضهای سراسری رخ داد، حکومت با دوگانهسازیهای دروغین از طریق همین تشکلها و احزاب سیاسی وابسته، افکار عمومی را فریب داد و سعی کرد جنبشهای اجتماعی را سرکوب و تضعیف کند.
تلاش حکومتها اما همیشه به نتایج مشخصی مانند گذشته ختم نمیشود. به ویژه در خصوص خیزش «زن، زندگی، آزادی»، بسیاری از معترضان، اصناف و تشکلهای مستقل با مقاومت مدنی در برابر سرکوب حکومت، همچنان بر ادامه این جنبش در سطوح مختلف اجتماعی تاکید میکنند و آگاهانه علیه حکومت، کنش فعالانهای را انجام میدهند.
تجربه زیست مدنی شهروندان و بخش معترض جامعه در این دو سال نشان داد راهکارهای حکومت نتوانسته و نمیتواند به صورت کامل و موثر خیزش مهسا را خنثی کند.

مراسم دومین سالگرد کشتهشدگان خیزش «زن، زندگی، آزادی» که شهریور ۱۴۰۱ به دست ماموران جمهوری اسلامی به قتل رسیدند، روز شنبه در شهرهای مختلف کشور برگزار شد. در این برنامهها خانوادههای دادخواه با وجود فشارهای شدید امنیتی، با حضور بر مزار عزیزان خود یاد ایشان را گرامی داشتند.
مریم، خواهر روزبه خادمیان، معترض کشتهشده در کرج، در دومین سالگرد جانباختن برادرش بر سر مزارش حاضر شد و به یاد او کبوتری را رها کرد.
این خواهر دادخواه با انتشار ویدیویی نوشت: «دومین سال از نبودنت هم گذشت روزبه جان، بعد از رفتنت دیگر آن آدمهای سابق نشدیم، سراسر وجودمان رو غم، خشم گرفته و نفرت گرفته است.»
مراسم دومین سالگرد فرزین لطفی و سعید محمدی معترضان کشتهشده در گیلان و کرمانشاه هم برگزار شد.
لطفی، روز اول مهر ماه ۱۴۰۱ در رضوانشهر و محمدی، روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک گلوله ماموران حکومتی در اسلامآباد غرب کشته شدند.
ویدیوی منتشر شده در رسانههای اجتماعی نشان میدهد مادر سعید محمدی، معترض کشتهشده، در دومین سالگرد جان باختن پسرش، بر سر مزار او آوازی حزنانگیز میخواند.
میلاد موگویی، برادر مهسا موگویی، از جانباختگان خیزش انقلابی، ویدیویی از برگزاری دومین سالگرد خواهرش در اینستاگرام منتشر کرد.
این برادر دادخواه همراه با این ویدیو نوشت: «در دومین سالگرد شهریور ۱۴۰۱ که بسیاری از عزیزانمان را از دست دادیم و دومین سالگرد خواهر قهرمانم، بانوی سردار مهسا موگویی، کنار آرامگاهت گرد هم آمدیم که بدانی تا آخرین نفس به یادت هستیم و خون تو روی زمین نمیماند.»
بر اساس ویدیوی منتشر شده در رسانههای اجتماعی، گروهی از مردم با همراهی خانواده محسن محمدی کوچکسرایی، معترض کشتهشده، در دومین سالگرد جان باختن او بر سر مزارش حاضر شده و برای او دست زدند.
کوچکسرایی روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در جریان خیزش انقلابی در قائمشهر هدف گلوله ماموران قرار گرفت و کشته شد.
مادر ابوالفضل مهدیپور، معترض کشتهشده در خیزش انقلابی، با انتشار ویدیویی از برگزاری مراسم دومین سالگرد جان باختن پسرش در اینستاگرام نوشت: «ما ادامه داریم.»
مهدیپور، جوان ۱۸ سالهای بود که در جریان خیزش با شلیک گلوله ماموران حکومت در قائمشهر کشته شد.
ویدیوی منتشر شده در رسانههای اجتماعی، حضور خانواده رحیم کلیج، معترض کشتهشده در خیزش انقلابی را بر مزار او در دومین سالروز کشته شدنش نشان میدهد.
کلیج روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک گلوله ماموران حکومت در اعتراضات قائمشهر کشته شد.
فاطمه حیدری، خواهر جواد حیدری، از کشته شدگان خیزش در قزوین نیز خبر داد که در دومین سالروز کشته شدن برادرش، ماموران امنیتی با استقرار در سطح روستا و روستاهای اطراف، مسیرهای منتهی به روستای محل سکونت خانوادهاش را بستند و داخل روستا پر از لباسشخصی است.
روزهای پایانی تابستان برابر با سالگرد قتل بیش از ۱۰۰ تن از کشتهشدگان خیزش انقلابی ایرانیان علیه جمهوری اسلامی است.
در روز ۳۱ شهریور ۱۴۰۱، بیش از ۴۰ شهروند معترض به دست نیروهای امنیتی، انتظامی و لباس شخصی جمهوری اسلامی در شهرهای شیراز، دهدشت، اصفهان، فولادشهر، تهران، کرج، هشتگرد، قزوین، عباسآباد، نشتارود، رشت و بندر انزلی، جان خود را از دست دادند.
سارینا اسماعیلزاده، مهسا موگویی، پدرام آذرنوش، مهرداد بهناماصل، عرفان اولادی، محمد ریاحی، سیاوش بهرامی، آروین ململ گلزاری، مازیار سلیمانیان، محمدرسول مومنیزاده، امیر نوروزی، جواد حیدری، اسماعیل حیدری، شیرین علیزاده، مهدی لیلازی، احمدرضا قلجی، کنعان آقایی، پارسا رضادوست، میلاد جاویدپور، ستاره تاجیک، محمدجواد فرمانی، محمدامین تکلی و بهار خورشیدی، شماری از جانباختگان خیزش در این روز هستند.
محمد قبادلو نیز یکی از معترضانی بود که در این روز به دست نیروهای امینی جمهوری اسلامی بازداشت و روز سوم بهمن ۱۴۰۲ با حکم دستگاه قضایی به دار آویخته شد.
بر اساس ویدیوی رسیده به ایراناینترنشنال، روز ۳۱ شهریور ماه روی دیواری در شهرک اکباتان تهران، گرافیتی اعتراضی علیه سرکوب و ماموران پلیس در ایران نقش بسته است.
ایراناینترنشنال روز ۳۰ شهریور در گزارشی از برگزاری مراسم دومین سالگرد شماری از کشتهشدگان خیزش در شهرهای مختلف کشور خبر داد.
در این گزارش آمده است برخی خانوادههای دادخواه به دنبال ممانعت و تهدیدهای نیروهای امنیتی برای برگزاری مراسم سالگرد، در خانههای خود شمعی به یاد فرزند کشته شدهشان روشن کردند.
همزمان با دومین سالگرد قتل حکومتی مهسا ژینا امینی، ایستادگی زندانیان سیاسی زن از درون زندان و تاکید آنها بر مطالبات جنبش «زن، زندگی، آزادی» ادامه دارد.
تشدید سرکوب شهروندان
جمهوری اسلامی در یک ماه گذشته و با نزدیک شدن به سالگرد کشتهشدگان خیزش، فشارهای فزایندهای را بر خانوادههای دادخواه و فعالان مدنی و سیاسی در سراسر ایران وارد کرده است.
طی این مدت دهها شهروند از سوی نیروهای امنیتی بازداشت یا احضار و تحت بازجویی قرار گرفتند.
مینا سلطانی، مادر شهریار محمدی، از جانباختگان خیزش انقلابی ۱۴۰۱، یکی از اعضای خانوادههای دادخواه است که روز ۲۱ شهریور به دست نیروهای امنیتی در بوکان بازداشت شد.
بیشتر بخوانید: تشدید فضای امنیتی و حصر خانگی خانواده امینی در سالگرد قتل حکومتی مهسا
پس از انتشار خبر جان باختن مهسا ژینا امینی و خاکسپاری او در آرامستان آیچی سقز، بزرگترین خیزش انقلابی ایرانیان علیه جمهوری اسلامی رقم خورد.
طبق آمار سازمانهای حقوق بشری، جمهوری اسلامی در رابطه با این خیزش مردمی بیش از ۵۵۰ معترض را کشت، بینایی صدها نفر را گرفت و دستکم ۱۰ نفر را اعدام کرد.
علاوه بر آن، دهها تن از معترضان نیز در زندان یا پس از آزادی، با مرگهایی مشکوک یا خودکشی، جان خود را از دست دادند.
بیشتر بخوانید: انتقام از «زن، زندگی، آزادی» با افزایش اعدامهای سیاسی

جنبشها و اعتراضهای ناگهانی و انفجاری هر چند در بستر نارضایتی ها و خشم های انباشته شده قبلی تکوین مییابند اما به صورت لحظهای و بر اساس یک رخداد و اتفاق غیر قابل پیشبینی سر باز میکنند و گسترش مییابند.
بنابراین،این جنبشها نمیتوانند بر فکر، برنامه و احیانا سازماندهی از قبل طراحیشده مبتنی باشند.
در این نوع جنبشهای انفجاری، به طور طبیعی و خودکار، مناسبات و سامانههای ارتباطی از قبل موجود نیز فعال میشوند. به علاوه، در میدان عمل نیز روابط و سامانههای ارتباطی جدیدی شکل میگیرند و به صورت دومینووار گسترش مییابند.
هم فعال شدن سامانههای قبلی و هم شکلگیری سامانههای ارتباطی جدید، هر دو، در رابطه با کشورها و جوامع مختلف، متفاوت عمل خواهند کرد. در یک کشور دموکراتیک با جامعه مدنی، سیاسی و صنفی از قبل تعریفشده و فعال به یک شکل و در جوامع بسته اساسا به نحو دیگری اتفاق خواهد افتاد.
اما در هر دو جامعه و کشور نیز موج انفجاری و دومینووار یک اعتراض ناگهانی میتواند همه نهادهای ارتباطی قبلی را تحتالشعاع قرار دهد و از آنها پیشی بگیرد، مثل جنبش«جان سیاهپوستان مهم است» بعد از مرگ جرج فلوید در آمریکا.
ظهور جنبش مهسا در کشور اقتدارگرا
جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیز از نوع جنبشهای انفجاری و ناگهانی اعتراضی است که پس از مرگ و قتل مهساژینا امینی در ایران، یعنی در بستر یک کشور بسته و اقتدارگرا با جامعه مدنی، سیاسی و صنفی همیشه تحت فشار و سرکوب، اتفاق افتاد.
ناگهانی و انفجاری بودن این جنبش بالطبع از قبل اندیشیده و سازماندهی نشدن آن را تشدید میکند. همچنین اقتدارگرا و سرکوبگر بودن نظام ولایی نیز بر نقیصه فعال شدن و تحرک سامانههای ارتباطی که از قبل در جامعه حضور دارند در طی حرکت و فعالبودن این جنبش میافزاید، همانطور که مانع امکان سازماندهی علنی و عمومی آن در طی جنبش میشود.
بر این دو عنصر باید عنصر سومی را نیز افزود و آن فقدان رهبر یا راهبری مشخص این جنبش است که آن را نسبت به جنبشهای همنوع در جوامعی بسته نیز محروم میکند. مقایسه جنبش مهسا با جنبش سبز از این نظر میتواند قابل توجه باشد.
حال برخی فقدان رهبری را مزیت این جنبش و برخی نقیصه آن میدانند. البته رهبران جنبش سبز نیز عمدتا پشت سر جنبش حرکت میکردند و نه در جلو آن، تا بتوانند اثرگذاری و احیانا سازماندهی خاصی را بر جنبش اعمال کنند. البته این خود یکی از نقیصههای جنبش سبز بود.

فقدان سازماندهی حزبی و مشارکت صنفی
از سویی، با تمرکز بر جنبش مهسا و موقعیت ایران، میتوان گفت چون ما در ایران بنابه دلایل مختلف، احزاب فعال و متشکل و دارای سازماندهی منطقهای یا سراسری نداریم بنابراین احزاب سیاسی، و نه افراد سیاسی، کمترین اثر را در این جنبش داشتند.
همچنین در ایران، باز بنا به دلایل مختلف از جمله سرکوب و فشار مستمر سیاسی، نهادها و اتحادیههای صنفی قوی نداریم. البته در سالیان اخیر حضور مطالبهمحور و اعتراضی برخی از این اقشار و این نوع تشکلها و نهادها را در عرصه خیابان شاهد بودهایم؛ مثل اعتراضهای معلمان، کارگران، بازنشستگان و دیگر اقشار. اما اینها هم به علت فشار مستمر سیاسی و امنیتی و هم به خاطر صنفی بودن و غیر سیاسی بودنشان، که ورود به عرصه سیاست میتواند برایشان هزینه بیشتری تولید کند و یا انسجام داخلیشان را دچار اختلال کند، در اعتراضهای رادیکالتر سیاسی نمیتوانند حضور جمعی داشته باشند. هر چند در این اعتراضها افراد مختلفی از همین اقشار و صنوف نیز حضور داشتند.
علاوه بر احزاب و اصناف، نهادهای مدنی نیز بخش دیگری از سامانههای ارتباطی در ایران هستند. حوزه و موضوع فعالیت این نهادهای مدنی بسیار گسترده است، از فعالان حقوق بشر و حقوق زنان گرفته تا فعالان در امور خیریه، از حمایت و توانمندسازی کودکان کار و زنان آسیبدیده تا کمک به ترک اعتیاد، تا فعالان محیط زیستی. قدرت عمل برخی از این تشکلهای محیط زیستی مثلا در باره دریاچه ارومیه و حفاظت از محیط زیست در کردستان دیده شد، که گاه به بسیج دهها هزار نفر مثلا برای خاموش کردن آتشسوزی جنگلها در این استان میانجامد.
این نهادهای مدنی بستری برای آشنایی و ارتباط بین افراد مختلف در سطح محلی و گاه ملی میشوند. خود این نهادها به علت موضوع عموما غیر سیاسی فعالیتشان و نیز خطر امنیتی که در یک حکومت اقتدارگرا و سرکوبگر برایشان وجود دارد، در این نوع شورشها و جنبشهای اعتراضی رادیکال که کلیت یک حکومت را هدف قرار میدهد، نمیتوانند فعال شوند. اما شبکههای دوستی و ارتباط شکلگرفته بین افراد مختلف در بستر این نهادها در این لحظات خاص میتواند به طور خصوصی و خارج از ارتباط رسمی و علنی آن نهاد مدنی، به طور موازی فعال شود و افراد را به صورت جمعهای کوچک اما نسبتا هماهنگ با هم به خیابان بیاورد. این واقعیت در باره نهادهای صنفی و حزبی هم البته احتمالا در سطح پایین تری قابل تصور است.
سازماندهی از طریق فضای مجازی
نوع دیگری از ارتباطات قابل ذکر که در سالیان اخیر به صورت تصاعدی افزایش یافته و به صورت مویرگی در سراسر کشور گسترش یافته، ارتباطات در گروهها و شبکههای کوچک در فضای مجازی، به خصوص در تلگرام، است که آنها را نیز میتوان نوعی جامعه مدنی مجازی محسوب کرد.
این گروهها که میتواند حلقه خانوادگی، دوستان، هم کلاسیها و یا مجموعهای از همفکران دور و نزدیک باشد که در طول سالیانی با هم آشنا شده و اعتمادسازی جمعی صورت دادهاند. آنها در لحظات خاص میتوانند بستر و نوعی سامانه ارتباطی برای هماهنگی جهت شرکت در اعتراضهای خیابانی شوند.
و بالاخره، عدهای نیز در خود میدان و در خیابان با هم پیوند میخورند و ارتباطی عموما مجازی و بعضا به علت محل سکونت نزدیک به یکدیگر (مثلا در برخی محلات در شهرستانها و یا مثلا اکباتان در تهران)، ارتباطی رو در رو با یکدیگر مییابند. موثرترین و فوریترین نوع اثر گذاری و ساماندهی جمعی در این نوع از ارتباطات اتفاق می افتد.
رسانههای خارج کشور
به صورت یک تکلمه میتوان به نقش برخی رسانههای پربیننده در خارج از کشور نیز اشاره کرد که آنها نیز میتوانند با خبر رسانیهای مستمر و روزمره و طرح روایتهای نزدیکتر به واقعیت و آگاهیدهی بر علیه ضداطلاعاتهای فریبکارانه حکومت، هم به انگیزهزایی بپردازند و هم گاه با انتشار برخی اطلاعیههای میدانی برای تجمع در روز یا ساعت یا مکانهایی مشخص به سازماندهی خود به خودی یک جنبش کمک کنند.
در طول جنبش مهساژینا، بیانیه هایی به نام شورا یا جوانان محلات در تهران و یا برخی شهرستانها منتشر میشد که من در ابتدا ناباورانه تصور میکردم تمهیدهایی برای تشجیع و ساماندهی جنبش و استمرار آن است. اما مدتی بعد متوجه شدم که این افراد وجود واقعی دارند و بخشی بازمانده از شبکههای انتخاباتی سال ۸۸ و جنبش سبز هستند که اینک از اصلاحات به گذار رسیدهاند. اینها بعدا بنا به دلایلی مورد شناسایی و برخورد قرار گرفتند.

پیوند افقی فعالان جنبش
با انواع ارتباطات شبکهای و غیر متمرکزی که شمهای از آن در بالا اشاره شد، بالطبع فعالان یک جنبش عمدتا به صورت افقی با هم ییوند میخورند.
حاصل این پیوند هم میتواند به صورت تصاعدی بر دامنه جنبش و به خصوص ابتکارات مردمی آن جهت عدم انقطاع و تداوم جنبش بیفزاید. این از طریق روشهای مختلفی انجام میشود؛ خبر و پیام رسانی مستمر از سوی شهروندخبرنگارها، شعارسازیهای مختلف، خنثی کردن و فرار از سرکوب با ابتکارات گوناگون، دادن تنوع به شیوههای اعتراضی (مثلا شعارنویسی، اعتراضهای شبانگاهی در پشت بامهایا پشت پنجرهها)، سخت کردن شیوه های سرکوب با مثلا تصویربرداری از سرکوبگران و شناسایی آنها، امید و انگیزهدهی به یکدیگر با به اشتراک گذاشتن ویدیوهایی از چهار گوشه کشور و سایر روشها.
یکی از مهمترین کارکردهای ارتباطات افقی و شبکهای کوچک و غیرمتمرکز تولید محتوای سیاسی، ادبی و هنری برای جنبش است. این امر به خصوص در جهانیشدن و جلب حمایت اقشار وسیعی از هنرمندان، سیاستمداران، ورزشکاران، فعالان حقوق بشر، زنان، دانشجویان و شهروندان زیادی در کشورهای مختلف جهان، هم در جنبش سبز و هم به خصوص جنبش مهساژینا بسیار موثر بود.
نقیصههای ساختار افقی جنبش
جنبشهای اعتراضی با سازماندهی شبکهای افقی اما نقیصههایی هم دارند.
این جنبشها به لحاظ مضمونی و سیاسی باید بتوانند سخنگو و سخنگویان خاص خودشان را در عرصه عمومی و سیاسی داشته باشند. شاید این امر مستلزم وجود نوعی راهبری فردی، و برتر از آن، راهبری جمعی باشد.
نیروهای مدنی و صنفی و سیاسی در ایران هر چند از درجاتی از سازماندهی و بعضا رهبری برخوردارند و مثلا ما در حوزه فعالان حقوق بشر، زنان، معلمان، فعالان محیط زیست و فعالان سیاسی افراد شاخص و سرشناسی در سطح ملی و بعضا حتی در سطح جهانی داریم اما این تنوع که میتواند یک امتیاز برای سازماندهی باشد، همزمان، به علت تشتتی که وجود دارد به یک نقیصه تبدیل شده است.
امکان مصادره جنبشهای اعتراضی افقی
جمعبندی اینکه جنبشهای نوین در سراسر جهان معمولا به سازماندهیهای شبکهای و افقی دامن زدهاند.
این مساله میتواند در همگانی کردن امر «سیاست» و «تحول» بنیادی یاری برساند ولی با توجه به تجارب مختلف از جمله مثلا در بهار عربی، فرضا در مصر، اگر فعالان فداکار میدانی یک جنبش فقط از شبکههای کوچک افقی برخوردار باشند، یک جریان متشکل سیاسی، مثل اخوانالمسلمین، میتواند حاصل و دستاورد فعالیت و فداکاریهای آنها را به نفع خودش مصادره کند.
بر این اساس است که من معتقد به سازماندهی شبکهای جدولی هستم نه صرفا افقی، این به شکل جدولهای کلمات متقاطع در نشریات است که هم ستونهای افقی و هم ستونهای عمودی دارند. این نوع سامانه ارتباطی میتواند از مزایای هر دو نوع سازماندهی افقی و عمومی بهرهمند، و تا سر حد ممکن از نقیصهها و نقاط منفی آنها در امان باشد.
در تحلیلهایی که در دوران جنبش سبز در بررسی نوع ساماندهی این جنبش داشتم به این نقیصه اشاره میکردم و با نگاه انتقادی به سازماندهی افقی آن مینگریستم. بعدها بینتیجه ماندن و یا مصادره دستاوردهای این نوع جنبشها درنقاط دیگری از جهان نیز نشان داد که ما به خصوص در ایران، با حکومتی بسته، سرکوبگر و مردمی، عاصی، معترض و خشمگین به شدت نیازمند این نوع ساماندهی هستیم.
شبکه جدولی به جای شبکه صرفا افقی و یا نوع قدیمتر آن یعنی سازماندهی عمودی که فعالان سیاسی و حزبی مسنتر ما بهآن عادت دارند، میتواند هم جنبش را دارای سخنگویان سیاسی بکند و هماهداف، شعارها و تاکتیکهای جنبش را تا حد ممکن از حالت تماما خود به خودی نجات دهد و هم با راهبری و هدایت جنبش، آن را در عرصه عمل نیز اگر نگوییم به سرانجام و موفقیت برساند، دستکم گامهای جدی و برگشتناپذیری به جلو سوق دهد.
گذار تحولطلبانه مستلزم فشار جنبش از پایین و مذاکره از بالا برای تسلیم کردن حکومت است. این امر نیازمند سخنگویان و نمایندگانی است که بتوانند طرف گفتوگو با قدرت باشند. البته گذار انقلابی و سرنگونطلبانه نیز نیازمند سخنگویان و راهبران خاص خودش است.
شکلگیری سخنگویی سیاسی و راهبری یک جنبش اعتراضی و فراگیر، برای اینکه از حالت اتفاقی و خود به خودی خارج شود، مستلزم شکلگیری یک گفتمان سیاسی فراگیر و ملی در بین فعالان سیاسی و مدنی و صنفی است. جامعه ایران یک جامعه رنگینکمانی، متنوع و متکثر است و بر همین مبنا باید یک راهبری و رهبری جمعی سیاسی، صنفی و مدنی و آن هم بر اساس تکثر موجود شکل بگیرد. ساماندهی و تشکلیابی جدولی جنبشها هم میتواند در چنین بستری شکل بگیرد.
این روند در حال پیشروی با قدمهایی آهسته و سنگین است؛ عمدتا رو به جلو و البته گاه هم رو به عقب!
گفتوگو؛ گامی به پیش
گفتوگوی میانهروها از طیفهای مختلف سیاسی و مدنی و اتنیکی، که حول شکافهای مختلف سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ما شکل گرفته، میتواند گامی فراپیش در این رابطه باشد.
هر قدر دور و هر قدر دیر، ما هیچ راه دیگری نداریم. خود برتربینی و خود اکثریتپنداری و نزدیکبینی سیاسی به جای دور اندیشی واقعبینانه و خیالپردازی و رویا اندیشی چه در رابطه با آرمانها و چه در رابطه با خط مشیهای سیاسی و چه در رابطه با نوع و نحوه ساماندهی ارتباطات از جمله در جنبشهای اعتراضی به جای گام برداشتن روی زمین واقعیت، ولو بتواند در کوتاهمدت و دوران اوج گیری یک جنبش شورآفرین شود، ولی در میان مدت و درازمدت قطعا باعث یاس و انفعال میشود.
از مشروطه تاکنون را که بنگریم میبینیم جامعه ایران افتان و خیزان با آزمون و خطا اما رو به جلو حرکت کرده و از هر خطا و اشتباهی کوچک و بزرگ، به انباشتی از دانش و تجربه رسیده است. در موضوع و حوزه سازماندهی و رهبری نیز به نظر میرسد معدل جامعه ایران کنونی دارد به همین تجربه و وجدان جمعی مشترک میرسد؛ تکثر، تحمل و سازماندهی شبکهای کوچک به امید یک شبکه مویرگی بزرگ و جدولی در روز حادثه، برای روزهای بزرگ پیش رو و یک راهبری جمعی و متکثر از فعالان سیاسی و صنفی و مدنی در داخل و خارج از کشور، با میزان اثرگذاریهای کمتر و بیشتری که هر حوزه و یا هر گرایش و رویکردی دارد.






