عمر کوتاه توافق هستهای قاهره: تمامی نشانههای یک بیماری لاعلاج

اظهارات اخیر علی لاریجانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی، نشان میدهد در سیاست هستهای جمهوری اسلامی خطوط قرمز سنتی همچنان پابرجاست و همچنان در بر پاشنه عدم همکاری میچرخد.
ایران اینترنشنال

اظهارات اخیر علی لاریجانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی، نشان میدهد در سیاست هستهای جمهوری اسلامی خطوط قرمز سنتی همچنان پابرجاست و همچنان در بر پاشنه عدم همکاری میچرخد.
لاریجانی میگوید توافق قاهره از نظر ایران باطل است و اگر آژانس بینالمللی انرژی اتمی راهکار یا طرح تازهای برای بازدیدها دارد، میتواند ارائه دهد تا در شورای عالی امنیت ملی بررسی شود. توافق قاهره آخرین تلاش ایران و آژانس با میانجیگری مصر بود تا تنشها کمتر شود. تلاشی بود برای یافتن راهی تا آژانس بتواند با یکی از کشورهای عضوش همکاری کند، عضوی که هدف حمله قرار گرفته، اما تصمیم به خروج از انپیتی (پیمان عدم اشاعه تسلیحات هستهای) هم ندارد، عضوی که از آژانس کینه شدیدی به دل گرفته اما دل جدائی هم ندارد.
نتیجه این تنشها تا اینجا این بوده که عملاً در بیش از شش ماه گذشته، هیچ بازرسی مستقیمی از تأسیسات هستهای ایران انجام نشده و آژانس نیز نتوانسته گزارش فصلی خود را منتشر کند.
نبود دسترسی بازرسان و مسدود بودن مسیر شفافسازی باعث شده سه کشور اروپایی— بریتانیا، فرانسه و آلمان — بار دیگر از احتمال ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت سازمان ملل سخن بگویند. به گفته منابع دیپلماتیک در وین، اروپاییها بر اساس قطعنامهای که در ژوئن گذشته به دلیل «عدم پایبندی ایران به تعهدات هستهای» صادر شد، قصد دارند در نشست نوامبر شورای حکام، پیشنهاد ارجاع پرونده به شورای امنیت را مطرح کنند.
این سناریو یادآور سال ۲۰۱۰ است؛ زمانی که پرونده ایران پس از ماهها بنبست به شورای امنیت رفت و به تصویب قطعنامه ۱۹۲۹ انجامید. آن قطعنامه، یکی از سنگینترین مجموعه تحریمهای چندجانبه علیه تهران را به همراه داشت و راه را برای تحریمهای یکجانبه آمریکا و اتحادیه اروپا هموار کرد. اکنون، در حالی که ۱۹۲۹ با فعالسازی مکانیزم ماشه بازگشته، روشن نیست که چه سرنوشتی در انتظار برنامه هستهای ایران در شورای امنیت باشد. هرچند دیگر از اجماع جهانی گذشته خبری نیست.
تغییر توازن قدرت در نظام بینالملل، بهویژه نزدیکی بیشتر روسیه و چین به ایران در چارچوب رقابت آنها با غرب، سبب شده این دو کشور برخلاف سالهای دهه ۲۰۱۰، دیگر تمایل چندانی به همراهی با فشارهای شورای امنیت نداشته باشند. با این حال، کارشناسان معتقدند مسکو و پکن نیز به دنبال تقابل مستقیم با آژانس نیستند و ممکن است در برابر تصویب یک قطعنامه توبیخی، صرفاً موضع ممتنع بگیرند — رویکردی که میتواند تهران را در وضعیت انزوای نسبی جدیدی قرار دهد.
پیمودن مسیرهای رسمی و بینالمللی دیپلماتیک علیه برنامه هستهای ایران نظیر ارجاع مجدد به شورای امنیت، نشان از بنبستی فرسایشی دارد. ترامپ میگوید برنامه هستهای ایران نابود شده؛ علی خامنهای میگوید زهی خیال باطل که چنین شود؛ اروپائیها هم تهدید میکنند که باز به شورای امنیت خواهند رفت. تمامی سندرومهای یک بیماری لاعلاج فرسایشی مشهود است.
در همین حال، تصاویر ماهوارهای تازهای که از سوی مؤسسه علوم و تحقیقات بینالملل منتشر شده، نشان میدهد ایران ساختوساز در مجموعهای موسوم به «طالقان ۲» را از سر گرفته است؛ سایتی که پیشتر در دومین حمله اسرائیل به ایران آسیب دیده بود. منابع اطلاعاتی غربی این تأسیسات را بخشی از شبکه زیرزمینی جدید جمهوری اسلامی برای تحقیق و توسعه چاشنیهای انفجاری بمب هستهای میدانند.
آغاز دوباره ساخت طالقان ۲ در چنین شرایطی، حامل پیامی آشکار است: تهران قصد عقبنشینی ندارد و ترجیح میدهد مسیر تقابل کنترلشده را ادامه دهد.

در روزهای اخیر، پخش اعترافات تلویزیونی امیرحسین موسوی، فعال شبکههای اجتماعی، در برنامه «۲۰:۳۰» صداوسیمای جمهوری اسلامی، بار دیگر پدیدهای قدیمی را به مرکز توجه بازگرداند: اعترافات اجباری.
موسوی پس از انتشار این ویدیو اعلام کرد: «تقریبا تمامی جملات پخششده حاصل القای بازجویان بوده و با تحریف در صداوسیما منتشر شده است.»
این مورد تازه، یادآور دهها نمونه مشابه از دهه ۱۳۶۰ تا امروز است؛ اما برای فهم اهمیت آن، باید از سطح سیاسی ماجرا فراتر رفت و به سه بُعد کمتر دیدهشده پرداخت: رسانه بهمثابه صحنه قدرت، مکان اعتراف، و زیباییشناسی تصویر.
این سه بُعد با یکدیگر شبکهای از معنا میسازند که در آن، قدرت نهتنها اعمال میشود، بلکه خود را نمایش میدهد.
در واقع، اعتراف اجباری در جمهوری اسلامی دیگر صرفا ابزار بازجویی نیست، بلکه به شکلی از «هنر سیاسی و آیین رسانهای قدرت» بدل شده است.
قدرت و اعتراف؛ از زبان تا تصویر
میشل فوکو، فیلسوف و روانشناس فرانسوی، در پروژه «تاریخ جنسیت» میگوید: «در دوران مدرن، قدرت از انسان نمیخواهد سکوت کند، بلکه میخواهد سخن بگوید.»
اعتراف، در نگاه او، لحظهایست که فرد خود را در معرض «انضباط قدرت» قرار میدهد و حقیقتش نه در درون او، بلکه در زبانی است که به او تحمیل میشود.
در جمهوری اسلامی نیز «اعتراف» از آغاز، ابزاری برای نمایش اقتدار بوده است اما از دهه ۱۳۹۰ به بعد، شکل جدیدی به خود گرفته - شکلی تصویری، تدوینشده و رسانهای.
در این ساختار، قدرت دیگر نیازی ندارد شکنجه را پنهان کند بلکه آن را در قالبی تمیز و نورانی، در برابر دوربین بازسازی میکند؛ گویی حقیقت از دل استودیو میجوشد نه از زیر شکنجه.
این همان چیزی است که گای دُبور، فیلسوف و نویسنده فرانسوی، در «جامعه نمایش» توصیف میکند: «نظامهای مدرن اقتدارگرا، نه از راه زور، بلکه از طریق تصویر حکومت میکنند.»
رسانه؛ صحنه اجرای اقتدار
پخش اعترافات از صداوسیما، بهویژه در قالب برنامههایی چون «۲۰:۳۰»، بخشی از سنت دیرینه «اعتراف نمایشی» است. این نمایش، هم بُعد نمادین دارد و هم بُعد ارتباطی: نظام با این تصویرها نه تنها مخالف را تحقیر میکند بلکه به جامعه میگوید که هنوز راوی حقیقت است.
گزارشهای نهادهای بینالمللی نشان میدهند بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۹، دستکم ۳۵۵ مورد اعتراف اجباری از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شده است که این عدد، خود نشانهای از نهادینه شدن این ژانر رسانهای است.
هر اعتراف جدید، در واقع بازتولید همان الگوی پیشین است: نمایشی از شکست فرد و پیروزی اقتدار.
در مورد موسوی نیز ساختار ویدیو از قواعد آشنای این ژانر پیروی میکند: تدوین دقیق، قرار دادن تصویر او در قاب ثابت و استفاده از صدای آرام همراه با مکث، همگی در خدمت یک هدف بودند: «القای پشیمانی».
اما همانگونه که فوکو میگوید، «حقیقتِ اعتراف، نه در گفتار فرد، بلکه در ساختاری است که گفتار را ممکن میکند».
در ایران، این ساختار همان صداوسیماست. رسانهای که انحصار تولید و توزیع تصویر قدرت را در اختیار دارد.
از سلول تا استودیو؛ مکان اعتراف
تحول بزرگ در شیوه اجرای این اعترافها، تغییر مکان است. در دهههای نخست حیات جمهوری اسلامی، ویدیوها معمولا در سلول یا اتاق بازجویی ضبط میشدند؛ با نور زرد و دیوارهای برهنه. اما از دهه ۱۳۹۰ به بعد، مکان ضبط به استودیوهای حرفهای منتقل شد.
وبسایت حقوق بشری سازمان مدافعان ایمنی در گزارشی مقایسهای میان ایران و چین نوشت: «در هر دو کشور، اعترافات از سلولهای تاریک به فضاهای کنترلشده منتقل شدهاند، جایی میان بازجویی و تبلیغات.»
این تغییر مکان، معنایی عمیق دارد. در سلول، قدرت در خفا اعمال میشد. در استودیو، قدرت در ملاءعام خود را به نمایش میگذارد.
استودیوی صداوسیما به نوعی سلول نمادین بدل شده است: فضایی که در آن بازجویی به اجرا، و شکنجه به زیباییشناسی تبدیل میشود.
نور سفید و پسزمینه خاکستری، حذف هر نشانه از مکان واقعی و طراحی صوتی حسابشده، همگی برای پاککردن رد واقعیتاند.
به تعبیر جورجو آگامبن، فیلسوف و نویسنده ایتالیایی، در حالت استثنا، این فضا «منطقه تعلیق انسانیت» است؛ جایی میان زندگی و نمایش.
در مورد موسوی نیز محل ضبط دقیق اعلام نشده اما با توجه به نورپردازی و کیفیت ویدیو، بهروشنی میتوان گفت در استودیویی حرفهای و با نظارت رسانهای ضبط شده است؛ نه در شرایط اضطراری بازداشت.
زیباییشناسی اعتراف؛ زبان تصویر و بدن
اگر در دهه ۱۳۶۰، چهرههای کبود و صداهای لرزان نشانه شکنجه بودند، در اعترافات امروز، نشانهها تغییر کردهاند و آرامش مصنوعی، نور سفید و گفتار کنترلشده، جایگزین شدهاند.
تحلیل زیباییشناسی این ویدیوها نشان میدهد که چگونه زبان دیداری قدرت ساخته میشود.
نور و رنگ: نور سرد از بالا، چهره را روشن میکند اما پسزمینه را در تاریکی میگذارد. این دوگانگی بصری، استعارهای از جدایی «حقیقت» (حاکم) از «خطا» (زندانی) است.
زاویه دوربین: اغلب از بالا یا روبهرو گرفته میشود، نه در سطح چشم. این ترکیب به بیننده یادآوری میکند که سوژه در موقعیت فرودست است و نگاه قدرت از بالا نظارت دارد.
بدن و صدا: بدن زندانی منقبض و بیتحرک است؛ صدایش یکنواخت و آرام. او دیگر سوژه نیست، بلکه وسیله انتقال پیامی از پیش نوشتهشده است. در بسیاری از موارد، واژگان تکراریاند: «وابسته به بیگانگان ...»، «فریب خوردم»، «پشیمانم».
این واژگان، کدهای زبان رسمی قدرت هستند نه گفتار فردی.
تدوین و موسیقی: ویدیوها اغلب با موسیقی غمانگیز و برشهایی از «آشوب» یا «دشمنان خارجی» همراه میشوند تا «احساس گناه و تهدید» را ترکیب کنند.
در نتیجه، مخاطب نهتنها روایت را میبیند بلکه در سطح عاطفی نیز تسلیم میشود.
تعامل سه بُعد؛ رسانه، مکان و زیباییشناسی
این سه لایه نه جدا از هم، بلکه درهمتنیدهاند. رسانه، صحنهای عمومی برای نمایش قدرت فراهم میکند؛ مکان استودیو، کنترل فضا و حذف واقعیت را ممکن میسازد؛ و زیباییشناسی تصویر، احساس تسلیم و گناه را بازتولید میکند.
در نهایت، فرمول واحدی ساخته میشود که از دههها پیش تکرار شده: تصویر فردی تنها، در برابر نگاه قاضی ناپیدا، در اتاقی خالی، با نوری سرد و صدایی که نه از او، بلکه از قدرت برمیخیزد.
اما تاثیر این نمایش دیگر همانند گذشته نیست.
در دهههای پیش، ممکن بود جامعه روایت تلویزیون را بپذیرد اما امروز، در عصر شبکههای اجتماعی، هر تصویر در لحظه، ضد خود را میزاید. کاربران پشت صحنه را میشکافند، واژهها را تحلیل میکنند و با مقایسه چهره و لحن، دروغ را برملا میکنند.
اعترافی که قرار بود ابزار ترس باشد، به سند رسوایی تبدیل میشود.
نمونه موسوی نیز همین را نشان میدهد: چند ساعت پس از پخش ویدیو، شبکههای اجتماعی پر شد از تحلیلهای تطبیقی و در نهایت خود او روایت را پس گرفت.
این دگرگونی نشانهای است از تغییر کارکرد اعتراف، از ابزار کنترل به ابزار افشا.
بحران روایت؛ اعتراف بهمثابه شکست قدرت
در ظاهر، اعتراف نشانه اقتدار است اما در واقع، نشانه بحران مشروعیت.
هر بار که حکومت برای تثبیت خود نیاز به اعتراف جدید پیدا میکند، یعنی زبان رسمیاش دیگر شنیده نمیشود. همانطور که دُبور میگوید، در جامعه نمایش، هر تصویر علیه خالقش شورش میکند. اعتراف اجباری در ایران نیز چنین سرنوشتی دارد: تصویری که قرار است تسلیم را نشان دهد، به گواه مقاومت تبدیل میشود.
رژیمهای اقتدارگرا برای بقا به نمایش نیاز دارند اما نمایش زمانی میمیرد که تماشاگر از صحنه بیرون رفته باشد.
در ایران امروز، بسیاری از شهروندان به صداوسیما نه بهعنوان رسانه، بلکه بهعنوان تریبون تبلیغاتی نگاه میکنند. این یعنی نمایش قدرت، تماشاگر خود را از دست داده است.
تصویر موسوی با چشمانی خسته و نوری سرد بر صورت، شاید در نظر کارگردانان امنیتی نماد «پیروزی نظام» بود اما برای بینندهای که در جهان آزاد رسانهها زندگی میکند، آن تصویر چیز دیگری را فریاد میزند: شکست اقتداری که حتی برای گفتن دروغ هم به صحنهآرایی نیاز دارد.

اظهارات ستیزهجویانه، تهدید به حملات مجدد موشکی، مخالفت با فرآیند صلح خاورمیانه و حملات شخصی علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، به دونالد ترامپ، درست در زمانی که رییسجمهوری آمریکا به نقش خود در برقراری آتشبس در غزه میبالد، چیزی جز رفتن به استقبال جنگی دیگر نیست.
سخنان دوشنبه ۲۸ مهر خامنهای، حدود یک ماه پس از سخنرانی او درست یک روز قبل از سخنرانی مسعود پزشکیان، رییس دولت چهاردهم در سازمان ملل مطرح شد که در آن، آخرین امیدها را برای جلوگیری از بازگشت تحریمهای سازمان ملل نابود کرد.
این صحبتها در شرایط کنونی به معنای فرستادن کارت دعوت برای ارتشهای اسرائیل و آمریکا بهمنظور حمله نظامی دیگری به مواضع جمهوری اسلامی در خاک ایران است.
اما چرا خامنهای که دستگاههای زیر نظرش امروز ناکارآمدتر از هر زمان دیگرند، در حالی که جمهوری اسلامی قادر به بازسازی نظامی خود پس از شکستی خفتبار در جنگ ۱۲ روزه نبوده، همچنان بر طبل جنگ میکوبد؟
با وجود اختلافات عمیقی که با درگیریها و افشاگریهای اخیر و بیسابقه کارگزاران ارشد جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگر آشکار شده، رهبر جمهوری اسلامی و حلقه وفاداران به او به خوبی دریافتهاند که امروز تنها با دو گزینه روبهرو هستند: یا تسلیم بدون نبرد پشت میز مذاکره یا وارد شدن به جنگی دیگر که ممکن است نتیجه آن به قطعیت نتیجه مذاکره نباشد.
به نظر میرسد خامنهای گزینه دوم، یعنی جنگ را برگزیده است، زیرا از نظر او ورود به مذاکره نه تنها زمانی در اختیار حکومتی نمیگذارد که سیاستش همواره بر خرید زمان و وقتکشی و نشستن به امید تحولی غیرمنتظره و خوشایند استوار بوده، بلکه هیچ نتیجهای جز تسلیم نیز نخواهد داشت.
ترامپ بهصراحت نشان داده به چیزی کمتر از برچیدن برنامه هستهای، محدود کردن برنامه موشکی و قطع حمایت از گروههای نیابتی رضایت نخواهد داد و پذیرش این خواستهها، هیچ معنایی جز تسلیم بدون قید و شرط ندارد.
تجربه مذاکرات دو ماهه و سپس حمله اسرائیل و آمریکا هم باعث شده که رهبران جمهوری اسلامی دریابند به روش مألوف و همیشگی خود نمیتوانند به اسم مذاکره، بدون آنکه واقعا قصدی برای سازش و توافق داشته باشند، برای خود زمان بخرند و در انتظار فرصت مناسب بهمنظور پیگیری سیاستهایی بنشینند که اکنون دیگر به سختی در منطقه تحمل میشوند.
در مقابل، خامنهای و گروهی که هنوز نقش اصلی را در تصمیمسازی و تصمیمگیری در حلقه قدرت در ایران دارند، به دلایل احتمالی زیر گمان میبرند در میان این دو گزینه، مذاکره گزینه بدتر و جنگ گزینه بد است و به همین دلیل، با آنکه میدانند شرایط نسبت به گذشته تغییراتی ماهوی و بنیادین کرده، دستکم در حرف، راه تقابل و استقبال از جنگ را در پیش گرفتهاند.
۱- آمریکا و غرب بهطور کلی در عرصه جهانی با مشکلات و دشمنان بهمراتب قویتری از جمهوری اسلامی روبهرو هستند و هدفشان این است که با بازگرداندن صلح یا دستکم آرامشی نسبی به خاورمیانه، با خیالی آسودهتر و دستانی گشودهتر بر چین و روسیه متمرکز شوند.
این وضعیت، میتواند تمایل و اراده غرب را برای دامن زدن به آتش جنگ و درگیری در منطقه، کاهش دهد.
از نگاه خامنهای و کسانی که این نگاه را تایید میکنند، در مذاکراتی که نتیجه آن از قبل تعیین شده، متغیرهای کمتری نقش دارند و تغییر نتیجه مذاکره، آن هم در زمانی که دست تهران خالیتر از همیشه است اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار خواهد بود.
در مقابل، از نگاه رهبر جمهوری اسلامی، نتیجه جنگی احتمالی به همان اندازه قطعی نیست و متغیرهای بهمراتب بیشتری نه تنها در تعیین نتایج و پیامدهای آن، بلکه و بهویژه، در شروع و ابعاد یک جنگ جدید که ناگزیر باید بزرگتر باشد نقش دارند و این میتواند امیدها را به بقای نظام افزایش دهد.
در عین حال، استفاده آشکار چین و روسیه از تقابل جمهوری اسلامی با غرب، در ذهن رهبران حکومت ایران اینگونه تعبیر و تفسیر شده که میتوانند در سایه این حمایت که تاکنون عمدتا لفظی و حداکثر در همراهی نکردن با غرب در تحریمها خود را نشان داده، حتی در صورت شکست مجدد نظامی، قادر به حفظ اساس نظام باشند؛ حتی اگر قیمت آن حذف خامنهای از عرصه باشد.
۲- از هنگام آتشبس و پایان جنگ ۱۲ روزه، بسیاری از مقامات جمهوری اسلامی با محتمل دانستن کشته شدن خامنهای، بهشکلی آشکارتر از فردای بدون رهبر فعلی سخن گفتهاند.
در جنگ قدرتی که در تمام سالهای اخیر برای جانشینی خامنهای وجود داشته، اکنون هیچ فرد و جناحی زمان را برای نشستن در جایگاه رهبر مناسب نمیبیند زیرا پرونده مقابله جمهوری اسلامی با اسرائیل و غرب هنوز بسته نشده است و هر جانشینی ناگزیر سهیم و مسئول شکست خواهد بود و روشن است که هیچ رهبری نمیتواند کارش را با شکست و تسلیم آغاز کند.
از نگاه این منتظران قدرت، بهتر آن است که خامنهای به این سمت سوق داده شود تا مسئولیت کامل شکست به پای او نوشته شود و جانشین او بتواند بدون آنکه نقش و سهمی در این شکست داشته باشد، آغاز عصری نو و فصلی تازه را در کتاب جمهوری اسلامی نوید دهد.
۳- دستاوردهای فاجعهبار تصمیمهای رهبران جمهوری اسلامی در همه این سالها نشان میدهد آنان تا چه اندازه از واقعیت دور و در درک منطق تحولات جاری و چشماندازهای آتی، ناتوان هستند.
حتی تحولات پس از هفتم اکتبر و حمله حماس به اسرائیل باعث نشده که مقامات جمهوری اسلامی دریابند تا چه اندازه فاقد هرگونه توانایی موثر برای حفاظت از نیروهای نیابتی و فرماندهان آنان در منطقه و نیز محافظت از فرماندهان ارشد نظامی و تاسیسات موشکی و هستهای خود هستند.
خامنهای که تمایل ویژهای به فتح قلهها دارد، با اینکه از خرداد ماه به این سو در مخفیگاهی در زیر زمین بهسر میبرد و روابطش با کارگزارانش به حداقل رسیده، اسیر در توهماتش در سخنرانی ۲۸ مهرماه خود نیز بارها از قله و رسیدن به آن یاد کرد.
بیگانگی با واقعیت، تنها خود را در عرصه سیاست خارجی آشکار نکرده است.
تلاش برای بازسازی اقتدار از دسترفته در داخل کشور با اعدامهای افسارگسیخته، تشدید سرکوب و بازداشت فعالان مدنی و سیاسی و حتی اقدام برای بازپسگیری خیابانها از زنان و دختران و تحمیل دوباره حجاب اجباری به آنان نیز نشان میدهد او گمان میبرد هنوز دهه ۶۰ است و خدای آن دهه به زعم او که برای ایرانیان جز اهریمن نبوده، نظام و رهبر را حفظ خواهد کرد.
زیستن در این حباب ذهنی و ناتوانی از درک تحولات عمیق جامعه ایران از یکسو و سازوکار نظم دستخوش تغییر و تحول جهانی از سوی دیگر، میتواند خامنهای و همراهانش را مجاب کرده باشد که هنوز و همچنان میتوانند با تداوم سیاستها و رویکردهای پیشین، آینده خود را تضمین کنند.

جان اسنو، روزنامهنگار سرشناس بریتانیایی، سالها پیش در میزگردی در دانشگاه سوآس لندن درباره سفرهایش به تهران صحبت میکرد. او در پاسخ به این پرسش که کانال چهار بریتانیا چگونه میتواند به آسانی به مقامهای ایرانی دسترسی پیدا کند، مکثی کرد و گفت: «آنها سوت میزنند و ما میرویم.»
این جمله، لحظهای نادر از صداقت و استعارهای روشن از ضعفی عمیق در روزنامهنگاری غربی است. دهههاست که بسیاری از خبرنگاران غربی، «دسترسی به ایران» را با «فهمیدن ایران»، و دریافت «اجازه» از مقامهای ایرانی را با «اعتبار» اشتباه گرفتهاند.
اغلب گزارشهای رسانههای غربی، تقویتکننده این توهماند که گویا جناحی «میانهرو» یا «اصلاحطلب» درون نظام جمهوری اسلامی وجود دارد که آماده اتخاذ سیاستی دوستانهتر نسبت به غرب است؛ با این شرط که آمریکا و متحدانش اندکی نرمش نشان دهند.
پوشش خبری رسانههای غربی همچنین یک واقعیت اساسی را نادیده میگیرند: این حقیقت که در ایران یک نسل جوانِ جهانیتر و آشکارا سکولار وارد عرصه شده که دیگر نمیخواهد تحت حاکمیت دیکتاتوری مذهبی زندگی کند.
خبرنگاران خارجی برای گزارش از ایران باید تحت نظارت دولت جمهوری اسلامی فعالیت کنند.
هماهنگکنندهها و رابطهای محلی آنان اغلب ماموران مورد تایید حکومتاند. در واقع حکومت تعیین میکند خبرنگاران غربی، با کدام افراد و خانوادهها در ایران میتوانند صحبت کنند، به کدام خیابانها میتوانند بروند و چه داستانهایی را میتوانند روایت کنند.
هزینه نافرمانی، اخراج است. بیشتر خبرنگاران غربی ترجیح میدهند در ایران بمانند، بنابراین از مقرراتی که به آنان دیکته میشود اطاعت میکنند.
نتیجه، شکلی از روزنامهنگاری است که از دریچه نگاه جمهوری اسلامی گزارش میدهد؛ پوشش خبریاش روایت رسمی را منعکس میکند و تناقضهای سیستم را نادیده میگیرد.
وقتی جمهوری اسلامی اخیرا از رسانههای غربی دعوت کرد تا برای پوشش پیامدهای جنگ ۱۲ روزه به ایران سفر کنند، بسیاری از رسانههای بزرگ این دعوت را پذیرفتند.
با اینحال هیچکدام به آشکارترین واقعیت خیابانهای تهران اشاره نکردند: زنانی که بدون حجاب اجباری و با شجاعت در برابر قانون و تهدیدهای حکومت، در فضاهایی عمومی حاضر میشوند.
گزارشهای این رسانهها صرفا بر آمار کشتهشدگان غیرنظامی متمرکز بود، با شاهدان منتخب حکومت مصاحبه کردند و همان حرفها را با عباراتی کمابیش یکسان در گزارشهای خود منعکس کردند. به این ترتیب، دسترسی این روزنامهنگاران به ایران حفظ شد، اما حقایقِ جامعه ایران در گزارشهایشان غایب ماند.
از زمان انقلاب ۵۷ تاکنون، پوشش خبری غرب همواره یک دهه از واقعیتهای ایران عقب بوده است.
خبرنگاران خارجی در سالهای نخست انقلاب، ملت متحدی را به تصویر میکشیدند که پشت روحالله خمینی ایستاده است و در این روایت، لیبرالها، ملیگرایان و مذهبیهای مخالف او را نادیده میگرفتند.
آنها دو دهه بعد، ریاستجمهوری محمد خاتمی را نشانهای برای ظهور «اصلاحطلبان» درون نظام معرفی کردند؛ در حالیکه پیروزی او در سال ۷۶ در اصل، رای اعتراضی از پایین به بالا بود، نه پروژه تغییر از بالا به پایین.
روزنامهنگاران از آن زمان، همان سناریو تکراری «میانهروها» در برابر «تندروها» را بازتولید کردهاند و میکنند.
آنها هنوز هم هر انتخابات فرمایشی در جمهوری اسلامی را «نبردی سرنوشتساز برای آینده ایران» مینامند، در حالیکه همه نامزدها در چارچوب خطوط قرمزی عمل میکنند که علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، ترسیم کرده است.
در حالی برجام را بهعنوان پیروزی «اعتدال» در دوران ریاستجمهوری حسن روحانی معرفی کردند که این توافق هستهای از سوی خودِ خامنهای طرحریزی و تایید شده بود.
در حالیکه خبرنگاران خارجی سرگرم گزارش دعواهای زرگری بین جناحهای جمهوری اسلامیاند، مردم ایران دگرگون شدهاند؛ نسلی جوان، جهانی و آشکارا سکولار، سلطه روحانیان بر زندگی خود را پس زده است.
شورش زنان ایران از خیزش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱ گرفته تا مقاومت مدنی روزانه آنان با حضور بدون حجاب اجباری در خیابانها، پایدارترین چالش علیه جمهوری اسلامی از زمان تاسیس آن است.
اما این داستانها به ندرت از سوی رسانههای غربی روایت میشوند.
اعتراضات در اوج خود توجه خبرنگاران غربی را به خود جلب میکنند؛ اما وقتی اعتراضات بهواسطه سرکوب خونین فروکش میکند، دوباره رسانههای غربی به گزارش داستان قدیمیِ «میانهروهای» موهوم بازمیگردند.
وقتی زنان خبرنگار غربی با حجاب اجباری از تهران روی آنتن ظاهر میشوند، آن را «احترام به فرهنگ محلی» مینامند. اما واقعیت این است که تحمیل و اجبار را با هیچ بهانه فرهنگی نمیتوان موجه جلوه داد.
میلیونها زن ایرانی برای سرپیچی از قانون حجاب، خطر زندانی شدن را به جان میخرند، در حالیکه خبرنگاران خارجی، در همدستی با جمهوری اسلامی، به اطاعت از حجاب اجباری ادامه میدهند.
البته استثناهایی هم وجود دارد. ایزابل یانگ، خبرنگار وایس نیوز، در مستند خود درباره ایران پس از مهسا امینی در سال ۲۰۲۳، صداقت را به دسترسی ترجیح داد و در نتیجه، در میانه کارش از ایران اخراج شد.
از معدود استثنائات که بگذریم، اغلب خبرنگاران غربی، محدودیتهای اعمال شده از سوی جمهوری اسلامی را میپذیرند. همان رسانههایی که به محدودیتهای اعمال شده از سوی دولت دونالد ترامپ در نشستهای خبری در کاخ سفید به شدت اعتراض میکنند، با فروتنی در برابر سانسور جمهوری اسلامی سر خم میکنند.
این چیزی بیش از یک خطای روزنامهنگاری است و شکستی استراتژیک نیز محسوب میشود.
سیاستگذاران غربی برای درک وضعیت داخل ایران، از جمله به گزارشهای روزنامهنگاران غربی متکی هستند. وقتی رسانهها وضعیت ایران را نادرست تفسیر میکنند، دولتهایی که از آنها تغذیه میکنند هم دچار خطا میشوند.
آمریکا و اروپا سالهاست روی «میانهروها» یا «اصلاحطلبانی» شرط بستهاند که وجود خارجی ندارند؛ با روسای جمهوری بیاختیار مذاکره کردهاند و از احتمال فروپاشی درونی جمهوری اسلامی غافل بودهاند.
در نهایت این ایرانیان هستند که هزینه این خطا را میپردازند.
جمله «آنها سوت میزنند، و ما میرویم» جان اسنو باید بر سر در هر اتاق خبری که تحولات ایران را پوشش میدهد حک شود.
این جمله، وارونگی اخلاقیِ روزنامهنگاریِ مبتنی بر دسترسی را به تصویر میکشد: هرچه رژیم بیشتر سوت بزند، رسانهها تندتر میدوند.
ایران امروز کشوری نیست که روزنامهنگاران غربی توصیفش میکنند.
ایران سرزمینی است که میلیونها نفر در آن روزانه در سکوت، شورش میکنند. زنانی که مقررات حجاب اجباری را نادیده میگیرند، رهبران یک انقلاب اخلاقیاند و دیکتاتوری جمهوری اسلامی به این دلیل زنده مانده است که مخالفانش را با گلوله سرکوب میکند. و این همه در حالی است که ناظران بیرونی، پژواکِ روایت مطلوب جمهوری اسلامی هستند.
گزینه پیشِروی روزنامهنگاران غربی روشن است: یا همچنان به اطاعت از سوت ادامه دهند، یا سرانجام به صدای مردم در خیابان گوش بسپارند.

دختر علی شمخانی تاکنون یک بار عروسی کرده، اما حاشیههای این یک شب مراسم، حداقل در دو مورد افکار عمومی را بهشدت تحت تاثیر قرار داده؛ یک بار در خصوص محل برگزاری عروسی و بریز و بپاش اقتصادی و بار دوم بابت حجاب و سروشکل زنان حاضر در ویدیویی که از مراسم منتشر شده است.
طبعا این عروسی اگر مسقیما به علی شمخانی مرتبط نبود، این همه حواشی به دنبال نداشت.
شمخانی از ابتدای انقلاب تا امروز از وفادارترین نیروها به نظام بوده و اشتباه نمیکنیم اگر او را بدون یک کلمه کم یا زیاد، استراتژیست نظام بنامیم.
عضو حقیقی مجمع تشخیص، مشاور سیاسی خامنهای، دبیر سابق شورای عالی امنیت ملی و فرماندهی نیروهای دریایی و زمینی سپاه و از همه اینها مهمتر نماینده علی خامنهای در شورای دفاع، شورایی که قرار است در دور بعدی جنگ تصمیمگیر باشد و اگر برای خامنهای اتفاقی افتاد، سکان نظام را در دست گیرد.
اینها تنها بخشی از عناوین شمخانی هستند؛ عناوینی که در همان سالهای اول از کف شمخانی رفته بودند اگر او خودش را عمیقا معتقد و معترف به ارزشهای اسلامی و انقلابی نشان نمیداد یا بلد نبود از هر پیچ پرحادثه چگونه به سلامت بگذرد.
شمخانی بارها از صرفهجویی و قناعت گفته، بارها هر آنچه دارند را ریشهدار در خون شهیدان دانسته است.
او در گفتوگو با محمد درودیان در کتاب «نقبی بر درسها و دستاوردهای جنگ» میگوید: «در این گرانی یک ریال پول میوه و شیرینی و گل نمیدهم، یعنی نمیگذارم بدهند. همیشه هم میوه را از خانهام میآورم.»
بهخاطر گفتن همین سخنان است که حالا تماشای دخترش در لباس میلیونی (میلیاردی امروز) مقابل کیک پنج طبقه میلیونی (میلیاردی امروز) مخاطب را به قضاوت و شماتت وا میدارد.
هزینه میلیاردی «هتل اسپیناس» که از طعنه روزگار در ادامه نامش کلمه «پالاس» به معنای کاخ را هم دارد، تمامی اعتقادات شمخانی، مخالف درجه یک کاخنشینی، را زیر سوال میبرد.
او برای کاخستیزی، ایران را به جایی رساند که تنها طی دو سال برای برشمردن هزینههای عروسی دخترش، باید گوشزد کرد که میلیون آن زمان میلیارد امروزمان است.
شمخانی بازمانده عملیات «عروسی خون» و معروفترین جان به دربرده جنگ ۱۲ روزه، بار عظیمی از نظام را بر دوش میکشد: برای تبلیغ سادهزیستی و عفاف و اشاعه فرهنگ اسلامی-انقلابی سخنرانی میکند و انگ ریاکار بودن را به جان میخرد؛ «ولو بلغ ما بلغ»گویان برای نظام جوان میکشد تا خطرات را مهار کند؛ پسرانش برای خامنهای و پوتین نفتکشی میکنند و تحریم دور میزنند و تحریم میشوند.
شمخانی خود را فدایی ملت ایران میداند، اما از حسن و حسین و ستایش گرفته تا موعود و محمدهادی، شمخانیها بر وضعیت موجود همین ملت ایران سوارند.
گذشته از آنکه انگیزه انتشار این ویدیو چه بوده و آیا در روزهایی که خامنهای در آنها بیش از همیشه به اتحاد نیاز دارد، این ویدیو گویای رقابتهای داخلی است یا نه، انتشارش نشان میدهد که ارزشهای انقلابی و اسلامی صرفا کلماتی هستند که در هوا منتشر میشوند و هیچ اعتقاد و حقیقتی پس خود ندارند و این برای انقلابی که بر باور و ایدئولوژی سوار و ساخته شده، به معنای ضعف و نابودی است.
این ویدیو که در آن شمخانی همچون پدری آمریکایی دخترش را نزد داماد میآورد و مقابلشان دختر گلریزان (فلاورگرل) راه میرود و گل میپاشد و آهنگ عربی که فضای کاخ اسپیناس را پر کرده و زنان فامیل که بیترس و با «خیال راحت» بیحجاب مقابل سردار ظاهر شدهاند، همگی نشان از پایان یک انقلاب دارند؛ پایان اعتقاداتی که دیگر نه گویندهاش به آنها پایبند است و نه شنوندهاش خریدار آن.
شمخانیها در سخن انقلابیاند و قانع و صرفهجو، ولی در عمل وقتی پایش بیفتد، دوست دارند مثل ما، ملت ایران، عروسی کنند و عروسی بگیرند.
با این تفاوت که ما را فریفتهاند، دغل و ریا کردهاند، عروسمان (حنانه کیا) را به ضرب گلوله کشتهاند و پول عروسی مجلل خود را از جیب ما برداشتهاند.
حسین علایی، فرمانده پیشین نیروی دریایی سپاه پاسداران، با اشاره به ضعف دستگاههای اطلاعاتی جمهوری اسلامی در برابر سرویس اطلاعاتی اسرائیل در جریان جنگ ۱۲ روزه، خواستار بازنگری و تقویت سامانههای اطلاعاتی و حفاظتی شد.
گفتوگو با کامران متین، استاد روابط بینالملل در دانشگاه ساسکس.






